اسم پروانه ای که در تاریکی می سوزد
اسم پروانه ای که در تاریکی می سوزد
پارت ۳۷
(ویو جونگ کوک)
وقتی که نابی رفت کلافه شدم فقط تو فکر بودم که چند ساعت گذشت
که یونا زنگ زد و گفتی چرا نابی نیست ترسیدم همه جا دنبال نابی گشتم
نا امید اومدم خونه خودش منتظرش موندم که تقریبا ساعت ۱۰ بود اومد
جونگ کوک: کجا بودی خیلی ترسیدم
تمام همین جمله با دلهره و نگرانی گفتم
نابی: پیش مامانی بودم.......من دیگه میرم از اینجا
(ویو نابی)
وقتی ترس جونگ کوک دیدم تعجب کردم.......
ولی یونا خیلی ریلکس نشسته بود....
جونگ کوک با یکم اخم گفت
جونگ کوک: چرا و کجا می ری
نابی: مامان بزرگم پیش اون...... الان می رم وسایلم جمع کنم.....یونا من می رم
یونا: اوک......می تونی بری
از این همه بی تفاوتی تعجب کردم
رفتم بالا وسایلم جمع کردم اومدم پایین جونگ کوک به سمتم اومد
جونگ کوک: بزار کمکت کنم
نابی: باشه...... ولی چرا اینقدر مهربون شدی
یکم اخم کرد
نابی: خدانگهدار یونا
خواستم بغلش کنم که اجازه نداد منم اهمیت ندادم رفتم جونگ کوک وسایلم
تا پایین آورد که راننده مامان بزرگم اومد گذاشتش داخل ماشین جونگ کوک
یکم مکث کرد
جونگ کوک: هر جا می ری.......آدرس بده می خوام ببینمت
نابی: اوکی......
اومد بغلم کرد و آروم موهام نوازش کرد در گوشم گفت
جونگ کوک: ببخشید ناراحتت کردم
نابی: مهم نیست......
و بعدش ازش خداحافظی کردم و همراه مامان بزرگم رفتم و...............
پارت ۳۷
(ویو جونگ کوک)
وقتی که نابی رفت کلافه شدم فقط تو فکر بودم که چند ساعت گذشت
که یونا زنگ زد و گفتی چرا نابی نیست ترسیدم همه جا دنبال نابی گشتم
نا امید اومدم خونه خودش منتظرش موندم که تقریبا ساعت ۱۰ بود اومد
جونگ کوک: کجا بودی خیلی ترسیدم
تمام همین جمله با دلهره و نگرانی گفتم
نابی: پیش مامانی بودم.......من دیگه میرم از اینجا
(ویو نابی)
وقتی ترس جونگ کوک دیدم تعجب کردم.......
ولی یونا خیلی ریلکس نشسته بود....
جونگ کوک با یکم اخم گفت
جونگ کوک: چرا و کجا می ری
نابی: مامان بزرگم پیش اون...... الان می رم وسایلم جمع کنم.....یونا من می رم
یونا: اوک......می تونی بری
از این همه بی تفاوتی تعجب کردم
رفتم بالا وسایلم جمع کردم اومدم پایین جونگ کوک به سمتم اومد
جونگ کوک: بزار کمکت کنم
نابی: باشه...... ولی چرا اینقدر مهربون شدی
یکم اخم کرد
نابی: خدانگهدار یونا
خواستم بغلش کنم که اجازه نداد منم اهمیت ندادم رفتم جونگ کوک وسایلم
تا پایین آورد که راننده مامان بزرگم اومد گذاشتش داخل ماشین جونگ کوک
یکم مکث کرد
جونگ کوک: هر جا می ری.......آدرس بده می خوام ببینمت
نابی: اوکی......
اومد بغلم کرد و آروم موهام نوازش کرد در گوشم گفت
جونگ کوک: ببخشید ناراحتت کردم
نابی: مهم نیست......
و بعدش ازش خداحافظی کردم و همراه مامان بزرگم رفتم و...............
- ۱۱.۶k
- ۲۸ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط