عمارت
#عمارت
#part۲۷
~اصلحه اتو بیار پااایین
داد زد. سئوجون لبخند تلخی زد.
*چه دیداری...چه نمک نشناس!
*خفه...بیارش پایین
~خیلی خب..
آروم اصلحه رو پایین انداختم.
*با پاهات دورش کن
خندیدم.
*دورش کننن
داد زد. با پاهام دورش کردم.
~ا.ت برو بالا
ا.ت آروم آروم رفت از دله ها بالا.
با چشمام ا.ت رو دنبال کردم.
~خطایی کنی شلیک میکنم
خطاب به سئوجون گفت.
*نترس بابا
با خنده گفت. ا.ت سمت اتاق تهیونگ رفت.
••••••••••
(ا.ت)
با دیدن تهیونگ که داشت عذاب میکشید اـت اشک ریخت!
+کیم تهیونگ..
با گریه دست و پاهاشو باز کرد.
_ا...ا.ت
با درد گفت. ا.ت دست تهیونگ رو روی شونه هاش گذاشت و برد پایین، سوجین سئوجون رو دستگیر کرد و به محض رسیدن آدمای تهیونگ سوار ماشین شدیم و رفتیم عمارت.
••••••••••••••
تهیونگ هنوز توی بیمارستان بود.
باورم نمیشد هنوزم اون پسری که تو رویا میدیدمش تهیونگ باشه!
همینجوری خیره بودم بهش که سردرد شدیدی بهم حمله کرد و حالت تهوع شدیدی بهم دست داد و رفتم دستشویی.
پرستار سریع اومد سمتم و منو برد تا یه آزمایشی بدم.
(ویو تهیونگ)
با باز کردن چشمام فهمیدم از خطر دور شدم.
«حالتون خوبه جناب کیم؟»
با سرم حرفشو تایید کردم.
«خوبه...چند ساعت دیگه مرخص میشید.
چشمام دنبال ا.ت میگشت، یهو از اتاق با بی حالی اومد بیرون.
تا منو دید خوشحال اومد سمتم.
+حالت خوبه تهیونگ؟
_ا..ا.ت
#part۲۷
~اصلحه اتو بیار پااایین
داد زد. سئوجون لبخند تلخی زد.
*چه دیداری...چه نمک نشناس!
*خفه...بیارش پایین
~خیلی خب..
آروم اصلحه رو پایین انداختم.
*با پاهات دورش کن
خندیدم.
*دورش کننن
داد زد. با پاهام دورش کردم.
~ا.ت برو بالا
ا.ت آروم آروم رفت از دله ها بالا.
با چشمام ا.ت رو دنبال کردم.
~خطایی کنی شلیک میکنم
خطاب به سئوجون گفت.
*نترس بابا
با خنده گفت. ا.ت سمت اتاق تهیونگ رفت.
••••••••••
(ا.ت)
با دیدن تهیونگ که داشت عذاب میکشید اـت اشک ریخت!
+کیم تهیونگ..
با گریه دست و پاهاشو باز کرد.
_ا...ا.ت
با درد گفت. ا.ت دست تهیونگ رو روی شونه هاش گذاشت و برد پایین، سوجین سئوجون رو دستگیر کرد و به محض رسیدن آدمای تهیونگ سوار ماشین شدیم و رفتیم عمارت.
••••••••••••••
تهیونگ هنوز توی بیمارستان بود.
باورم نمیشد هنوزم اون پسری که تو رویا میدیدمش تهیونگ باشه!
همینجوری خیره بودم بهش که سردرد شدیدی بهم حمله کرد و حالت تهوع شدیدی بهم دست داد و رفتم دستشویی.
پرستار سریع اومد سمتم و منو برد تا یه آزمایشی بدم.
(ویو تهیونگ)
با باز کردن چشمام فهمیدم از خطر دور شدم.
«حالتون خوبه جناب کیم؟»
با سرم حرفشو تایید کردم.
«خوبه...چند ساعت دیگه مرخص میشید.
چشمام دنبال ا.ت میگشت، یهو از اتاق با بی حالی اومد بیرون.
تا منو دید خوشحال اومد سمتم.
+حالت خوبه تهیونگ؟
_ا..ا.ت
۱۵.۹k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.