عمارت
#عمارت
#part۲۶
صدای داد سئوجون رو میشنیدم!!!
باید یه کاری بکنم تا نوشته تهیونگ رو..
لباس پوشیدم و از عمارت رفتم بیرون تا برم دنبال ا.ت.
••••••••••••
دکترا گفتن ا.ت داخل کما نبوده!! ا.ت ازشون خواسته اینو بگن تا از دست سئوجون فرار کنه! ولی چرا؟
رفتم دنبالش. داشت وسایلشو جمع میکرد.
~ا.ت...
ا.ت بهم نگاه کرد و اصلحه اشو در آورد.
~هی...وایستا
+چیزی نگو من همه چیز یادم اومد
با گریه گفت.
~خیلی خب..ببین ا.ت حتما یادت اومده که تهیونگ کیه نه؟
+آره...اون عشقمه!
با کریه گفت.
با این حرف احساس کردم یه تیر وسط قلبم زده شد!
سرمو انداختم پایین.
+تو کی ای؟
با بغض به ا.ت نگاه کردم.
+برای تهیونگ اتفاقی افتاده؟
نمیدونستم باید بهش بگم یا نه. ا.ت اومد سمتم.
+با تو ام
~من...
~هیچی
خواستم برم بیرون که ا.ت دستمو گرفت.
+ماشین داری؟
~چه طور؟
+بزن بریم
ا.ت رفت پایین. هنوز تو شوک بودم! قطره اشکی ازم ریخت بیرون اما پاکش کردم و رفتم پایین.
توی ماشین همه چیو به ا.ت گفتم و با یه نقشه پیش رفتیم.
••••••••••••••
_عوضییییی
داد زدم. نمک رو بیشتر توی زخمم ریخت که دادم بیشتر شد.
*اه....کیم تهیونگ
با کلافگی گفت.
*بسه بسه...نمک نریز
«چشم قربان»
هنوزم داشتم داد میزدم از دردش!
یهو صدای شلیک گلوله اومد!
*کیه؟
با نگرانی پرسید.
و صدای شلیک دوم.
*بدو بدو نگهبان هارو خبر کن
«چشم قربان»
سرباز رفت اما زنده برنگشت!
سئوجون عصبی سمت در رفت و با اصلحه اما...
روی هر پله یه جنازه از سرباز هاش بود!
*لعنتییی
داد زد.
~اصلحه اتو بیار پایین
با دیدن سوجین متوقف شد.
*سـ...سوجین؟
.....
#part۲۶
صدای داد سئوجون رو میشنیدم!!!
باید یه کاری بکنم تا نوشته تهیونگ رو..
لباس پوشیدم و از عمارت رفتم بیرون تا برم دنبال ا.ت.
••••••••••••
دکترا گفتن ا.ت داخل کما نبوده!! ا.ت ازشون خواسته اینو بگن تا از دست سئوجون فرار کنه! ولی چرا؟
رفتم دنبالش. داشت وسایلشو جمع میکرد.
~ا.ت...
ا.ت بهم نگاه کرد و اصلحه اشو در آورد.
~هی...وایستا
+چیزی نگو من همه چیز یادم اومد
با گریه گفت.
~خیلی خب..ببین ا.ت حتما یادت اومده که تهیونگ کیه نه؟
+آره...اون عشقمه!
با کریه گفت.
با این حرف احساس کردم یه تیر وسط قلبم زده شد!
سرمو انداختم پایین.
+تو کی ای؟
با بغض به ا.ت نگاه کردم.
+برای تهیونگ اتفاقی افتاده؟
نمیدونستم باید بهش بگم یا نه. ا.ت اومد سمتم.
+با تو ام
~من...
~هیچی
خواستم برم بیرون که ا.ت دستمو گرفت.
+ماشین داری؟
~چه طور؟
+بزن بریم
ا.ت رفت پایین. هنوز تو شوک بودم! قطره اشکی ازم ریخت بیرون اما پاکش کردم و رفتم پایین.
توی ماشین همه چیو به ا.ت گفتم و با یه نقشه پیش رفتیم.
••••••••••••••
_عوضییییی
داد زدم. نمک رو بیشتر توی زخمم ریخت که دادم بیشتر شد.
*اه....کیم تهیونگ
با کلافگی گفت.
*بسه بسه...نمک نریز
«چشم قربان»
هنوزم داشتم داد میزدم از دردش!
یهو صدای شلیک گلوله اومد!
*کیه؟
با نگرانی پرسید.
و صدای شلیک دوم.
*بدو بدو نگهبان هارو خبر کن
«چشم قربان»
سرباز رفت اما زنده برنگشت!
سئوجون عصبی سمت در رفت و با اصلحه اما...
روی هر پله یه جنازه از سرباز هاش بود!
*لعنتییی
داد زد.
~اصلحه اتو بیار پایین
با دیدن سوجین متوقف شد.
*سـ...سوجین؟
.....
۱۳.۳k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.