𝑰 𝒘𝒂𝒏𝒏𝒂 𝒃𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓𝒔
پنجمین سال تحصیلت توی هاگوارتز بود داشتی توی هاگزمید واسه خودت میچرخیدی که تصمیم گرفتی یه سر به سه دسته جارو بزنی و به مناسبت بردت توی کوییدیچ خودتو باتربیر مهمون کنی وارد کافه شدی و به سمت میز همیشگی ت رفتی و نشستی سفارش دادی و منتظر شدی دور کافه چشم گردوندی و یهو چشمت به موهای فرفری سیریوس و ژاکت محبوبش افتاد لبخندی روی لبت نشست و خواستی سمتش بری که چشمت به دختری که کنارش بود افتاد قلبتو حس نمیکردی از خشم قرمز شده بودی سیریوس داشت دخترو میبوسید؟نه حتما خیالاتی شده بودی نزدیک رفتی تا بهتر ببینی سیریوس با لذت صورت دختر رو گرفت بود و دختره با شوقی وصف نشدنی باهاش همراهی میکرد به طرف میز رفتی و گیلاس شرابی که روش بود رو توی سر دختر شکستی هرچی تونستی بهش گفتی و بعد بی توجه به سیریوس که با چهره منگ و آشفته نگاهت میکرد کافه رو ترک کردی بارونی که یه دفعه شروع به باریدن کرده بود رو با چشمات همراهی میکردی همه اشکایی که داشتی رو روونه گونه هات کردی عکسی از سیریوس که توی کیفت بود رو درآوردی و با خشم نگاهش کردی با توجه به لباس نازکی که تنت بود احتمالاً به زودی سرما میخوردی گوشه جدول نشستی و بی توجه به محیط اطراف با صدای بلند شروع به هق هق کردی ناگهان یه جفت دست دورت حلقه شد تقلا کردی و بدون نگاه به صورت طرف شروع به زدنش کردی و اونقدر عصبانی بودی که به بی گناه بودن رهگذر اهمیت ندادی و بدون نگاه کردن بهش تمام مشت های گره کرده تو نثار هیکلش کردی بلاخره سرتو بالا آوردی و با دیدن صورت سیریوس که با لبخندی بهت نگاه میکرد شوکه نگاهش کردی"دستت سنگین شده ها مادمازل.خوبه.بهت افتخار میکنم"
"ازت متنفرم!چطور تونستی بهم خیانت کنی؟!*جیغ"
سیریوس"بذار توضیح بدم ا.ت"
ا.ت"نمیخوام هیچی بشنوم!از زندگیم برو بیرون!"
سیریوس" ا.ت!یه دقیقه گوش کن!خودتو داغون کردی.قسم میخورم اون دختر رو نمیشناختم.یه طلسم لعنتی بود.فکر میکردم اون تویی!قسم میخورم"
ا.ت"به چی قسم میخوری لعنتی؟تو به چی اعتقاد داری آخه؟"
سیریوس"به تو اعتقاد دارم!به جون خودت که عزیزترینمی اون دختر کوچکترین اهمیتی برام نداره!"
ا.ت"چرا باید باور کنم؟!"
سیریوس"چکار کنم که باورم کنی؟هرکاری بگی انجام میدم"
ا.ت"از دست کسی شراب قبول نمیکنی.به کسی جز من نگاه نمیکنی و به همه نشون میدی که با منی.جوری که دیگه هیچکی جرعت نکنه بهت نگاه کنه"
سیریوس"چشم.دیگه؟"
ا.ت"همین."
سیریوس"عاشقتم!"
ا.ت"*سرشو میذاره رو شونه سیریوس"
سیریوس"بیا برگردیم.الان مریض میشی.موش آب کشیده شدی*ژاکتشو در میاره میده به ا.ت"
ا.ت"خاک تو سرممم.چکار میکنی روانی*چشماشو میگیره*"
سیریوس"تیشرت تنمه ا.ت.چشماتو باز کن"
ا.ت"دیوونه*چشماشو باز میکنه"
سیریوس"اینو بپوش."
ا.ت"*ژاکت رو میپوشه*خوشگل شدم؟"
سیریوس"خوشگل بودی"
ا.ت"میدونم"
سیریوس"بردتون مبارک خانوم خانوما.یادم رفت تبریک بگم"
ا.ت"ممنون*لبخند"
سیریوس"خندیدی.یعنی آشتی؟"
ا.ت"آشتی"
سیریوس"*براید استایل بغلش میکنه*دلم برات تنگ شد دم بریده"
ا.ت"منم همینطور"
سیریوس"دیگه برگردیم"
سیریوس با تیشرت و موهای خیس و ا.ت با ژاکتی که حداقل چهار سایز ازش بزرگتر بود به هاگوارتز برگشتن نزدیک خاموشی بود و بچه ها به خوابگاه میرفتن سیریوس دستی به موهای ا.ت کشید و با نگاهی سرشار از عشق که ا.ت رو ذوق زده میکرد به ا.ت چشم دوخت"دیگه برو بالا.شب بخیر "
ا.ت"شب بخیر"
سیریوس"موهاتو خشک کن و خودتو گرم نگه دار.بعد خاموشی میام میبینمت"
ا.ت"سیریوس بیخیال دردسر میشه"
سیریوس"ما خودمون دردسریم مگه نه؟دلم برات تنگ میشه.منتظرم بمون*موهاتو میبوسه"
ا.ت"دیگه شب بخیر"
"ازت متنفرم!چطور تونستی بهم خیانت کنی؟!*جیغ"
سیریوس"بذار توضیح بدم ا.ت"
ا.ت"نمیخوام هیچی بشنوم!از زندگیم برو بیرون!"
سیریوس" ا.ت!یه دقیقه گوش کن!خودتو داغون کردی.قسم میخورم اون دختر رو نمیشناختم.یه طلسم لعنتی بود.فکر میکردم اون تویی!قسم میخورم"
ا.ت"به چی قسم میخوری لعنتی؟تو به چی اعتقاد داری آخه؟"
سیریوس"به تو اعتقاد دارم!به جون خودت که عزیزترینمی اون دختر کوچکترین اهمیتی برام نداره!"
ا.ت"چرا باید باور کنم؟!"
سیریوس"چکار کنم که باورم کنی؟هرکاری بگی انجام میدم"
ا.ت"از دست کسی شراب قبول نمیکنی.به کسی جز من نگاه نمیکنی و به همه نشون میدی که با منی.جوری که دیگه هیچکی جرعت نکنه بهت نگاه کنه"
سیریوس"چشم.دیگه؟"
ا.ت"همین."
سیریوس"عاشقتم!"
ا.ت"*سرشو میذاره رو شونه سیریوس"
سیریوس"بیا برگردیم.الان مریض میشی.موش آب کشیده شدی*ژاکتشو در میاره میده به ا.ت"
ا.ت"خاک تو سرممم.چکار میکنی روانی*چشماشو میگیره*"
سیریوس"تیشرت تنمه ا.ت.چشماتو باز کن"
ا.ت"دیوونه*چشماشو باز میکنه"
سیریوس"اینو بپوش."
ا.ت"*ژاکت رو میپوشه*خوشگل شدم؟"
سیریوس"خوشگل بودی"
ا.ت"میدونم"
سیریوس"بردتون مبارک خانوم خانوما.یادم رفت تبریک بگم"
ا.ت"ممنون*لبخند"
سیریوس"خندیدی.یعنی آشتی؟"
ا.ت"آشتی"
سیریوس"*براید استایل بغلش میکنه*دلم برات تنگ شد دم بریده"
ا.ت"منم همینطور"
سیریوس"دیگه برگردیم"
سیریوس با تیشرت و موهای خیس و ا.ت با ژاکتی که حداقل چهار سایز ازش بزرگتر بود به هاگوارتز برگشتن نزدیک خاموشی بود و بچه ها به خوابگاه میرفتن سیریوس دستی به موهای ا.ت کشید و با نگاهی سرشار از عشق که ا.ت رو ذوق زده میکرد به ا.ت چشم دوخت"دیگه برو بالا.شب بخیر "
ا.ت"شب بخیر"
سیریوس"موهاتو خشک کن و خودتو گرم نگه دار.بعد خاموشی میام میبینمت"
ا.ت"سیریوس بیخیال دردسر میشه"
سیریوس"ما خودمون دردسریم مگه نه؟دلم برات تنگ میشه.منتظرم بمون*موهاتو میبوسه"
ا.ت"دیگه شب بخیر"
۷۹۷
۱۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.