پارت ۴۲
پارت ۴۲
ا.ت به چشمای جیمین نگاه میکنه و میخنده و پاهاش رو میبنده و خودش رو کش میاره و جیمین بلاخره نفسش رو آزاد میکنه و چشمش رو از ا.ت میگیره و به بارفیکس رفتن ادامه میده و البته که چشمش رو از ا.ت میدزدید و تهیونگ هم متوجه شده بود(تهیونگ فهمید تموم شده است) بعدش تمرین ا.ت و جیمین باهم بدنشون رو سرد میکنن و هرکی میره دنبال وظیفه ای که بر عهده داشتن ا.ت یک تی و سطلی از آب و مایع ی تمیز کننده برمیداره و مشغول تمیز کردن سالن ورزش میشه و زیر لب شعر تهران "سوگند" رو میخونه
جیمین هم داشت اتاق کار ا.ت و خودش رو تمیز میکرد و تهیونگ هم اتاق خودش و جیمین .
جیمین وقتی میاد دفتر ا.ت رو ببنده و بزاره توی کمدش چشمش به یک جمله میوفته
{ نمیدونم این حس عجیب چیه ولی ازش خوشم میاد}
جیمین:هاه؟؟
جیمین:معنیش چی میتونه باشه که جمله ی بعدی رو میخونه
{ دیشب خیلی با جیمین خوش گذشت از اینکه موچی صداش کردم تعجب کردم ولی موچی میتونه توصیفی از جیمین باشه موقعی که دبیرستان بودیم ولی توصیفی از الان جز عالی ندارم}
جیمین نمیدونست چرا قلبش انقدر تند میزد انگار میخواست از سینه اش بزنه بیرون دیگه توی قفسه ی سینه اش جا نمیشد
جیمین: هوفی میکشه و دفتر رو میبنده و میزاره توی کمد و به کارش ادامه میده
ا.ت:کف سالن رو کامل تمیز کرد و رفت سراغ آینه ی بزرگ سالن ورزش یاد دبیرستانش افتاد وقتی رقص تمرین میکرد و وقتی دید جیمین پشت دره و داره نگاهش میکنه وقتی دلش میخواست جیمین رو مچاله کنه.. ریشه ی افکارش با صدای باز و بسته شدن در سالن پاره شد از آیینه نگاهی به فردی که وارد سالن شده بود نگاه کرد جیمین.. جیمین اینجا بود..برای بار دوم و همین باعث تپش قلب بیقرار ا.ت میشد
جیمین:اومدم کمک کنم
ا.ت:اوم ممنون
جیمین:لباس های ریخته روی زمین رو جمع کرد و ا.ت به تمیز کردن آیینه ادامه داد..
قلب جفتشون برای هم میتپید..♡
ادامه دارد..
ا.ت به چشمای جیمین نگاه میکنه و میخنده و پاهاش رو میبنده و خودش رو کش میاره و جیمین بلاخره نفسش رو آزاد میکنه و چشمش رو از ا.ت میگیره و به بارفیکس رفتن ادامه میده و البته که چشمش رو از ا.ت میدزدید و تهیونگ هم متوجه شده بود(تهیونگ فهمید تموم شده است) بعدش تمرین ا.ت و جیمین باهم بدنشون رو سرد میکنن و هرکی میره دنبال وظیفه ای که بر عهده داشتن ا.ت یک تی و سطلی از آب و مایع ی تمیز کننده برمیداره و مشغول تمیز کردن سالن ورزش میشه و زیر لب شعر تهران "سوگند" رو میخونه
جیمین هم داشت اتاق کار ا.ت و خودش رو تمیز میکرد و تهیونگ هم اتاق خودش و جیمین .
جیمین وقتی میاد دفتر ا.ت رو ببنده و بزاره توی کمدش چشمش به یک جمله میوفته
{ نمیدونم این حس عجیب چیه ولی ازش خوشم میاد}
جیمین:هاه؟؟
جیمین:معنیش چی میتونه باشه که جمله ی بعدی رو میخونه
{ دیشب خیلی با جیمین خوش گذشت از اینکه موچی صداش کردم تعجب کردم ولی موچی میتونه توصیفی از جیمین باشه موقعی که دبیرستان بودیم ولی توصیفی از الان جز عالی ندارم}
جیمین نمیدونست چرا قلبش انقدر تند میزد انگار میخواست از سینه اش بزنه بیرون دیگه توی قفسه ی سینه اش جا نمیشد
جیمین: هوفی میکشه و دفتر رو میبنده و میزاره توی کمد و به کارش ادامه میده
ا.ت:کف سالن رو کامل تمیز کرد و رفت سراغ آینه ی بزرگ سالن ورزش یاد دبیرستانش افتاد وقتی رقص تمرین میکرد و وقتی دید جیمین پشت دره و داره نگاهش میکنه وقتی دلش میخواست جیمین رو مچاله کنه.. ریشه ی افکارش با صدای باز و بسته شدن در سالن پاره شد از آیینه نگاهی به فردی که وارد سالن شده بود نگاه کرد جیمین.. جیمین اینجا بود..برای بار دوم و همین باعث تپش قلب بیقرار ا.ت میشد
جیمین:اومدم کمک کنم
ا.ت:اوم ممنون
جیمین:لباس های ریخته روی زمین رو جمع کرد و ا.ت به تمیز کردن آیینه ادامه داد..
قلب جفتشون برای هم میتپید..♡
ادامه دارد..
۵.۴k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.