in the night
in the night
پارت ۲
(_رستوران_)
ا.ت: چی میقولی؟
سوجین: اممممم.......(یه غذایی بزارین جاش😐)
ا.ت: منم همینو میخورم
☆سفارششونو به گارسون میدن☆
سوجین: ا.ت
ا.ت: جان
سوجین: من میخوام خاله بشم😁
ا.ت: به جان مادر خدا بیامرزم که امروز یه چیت هست😐
سوجین: وایییی تو اینهمه پیشنهاد خوب خوب داشتی اون رئیس شرکت مدلینگه کافی نبود؟؟
ا.ت: کافی بودن برام مهم نیست بهم تیلیاردر هم بدن نمیخوامش
سوجین: اینجوری سینگل بگوری😐
ا.ت: بهتر
سوجین: 🗿
ا.ت: خب..
(ساعت ها بعد_توی شهربازی_)
☆نمونه بازی هایی که کردن: ترن هوایی، قطار وحشت(از اون ترسناکا ها نه ازینا که ما میریم😐)و.....☆
ا.ت: ساعت چنده؟
سوجین: دو و نیمهههه
ا.ت: پشمامممم
سوجین: بدو باید بریم خونه
(توی راه خونه)
ا.ت: چقدر خیابون خلوته
سوجین: تازه مثلا اینجا خیابون اصلیه😐
ا.ت: امممم...باید از اون کوچه هه بریم که برسیم خونمون
سوجین: چقدر تنگ و تاریکه😬
ا.ت: هوم من همچین جاهایی رو میدوستم...بیا بریم دیگه ترسو*دستشو میگیره و با هم میرن توی کوچه*
☆کوچه ای تنگ و بلند بالا با چراغی بالا سرشون که سوسو میزد...و سوجینی که داشت از ترس تو خودش میشاشید☆
سوجین:*ترس* ا..ا.ت...من میترسم..
ا.ت: برو بینیم باو
☆صدای تق...تق☆
سوجین:*شونه ا.ت رو میگیره و تکونش میده* وایییییی این چی بوددددد؟؟
ا.ت: خ..خب شاید یکی از ساکنین بود انقدر نترس
سوجین: خودت از ترس لکنت گرفتی اونوقت به من میگی؟
☆یهو..در یکی از خونه ها باز میشه☆
ا.ت و سوجین:*یه جیغ فرا بنفشی میزنن و پرت میشن روی هم سر زمین*
£ هاه ترسیدم...چتونه؟
☆اون یه زن میانسال بود...حتما همچین چیزی فکر نمیکردن☆
ا.ت:*با صدای بلند* از روم بلند شوووو
سوجین:*همچون جت بلند میشه* اَه چته داد میزنی؟؟ از ترس توی خودم ریدم..
ا.ت: روی جای بدی بودی🗿
سوجین:*سعی میکنه فاصله شو حفظ کنه و دندوناشو روی هم قرار میده* یییییی
ا.ت: چته نمیخوام که بخورمت😐
£ شما دخترا حالتون خوبه؟
ا.ت و سوجین:*خودشونو جمع و جور میکنن*
ا.ت: ممنون
£ این وقت شب اینجا چیکار میکنین؟ خطرناکه
سوجین: رفته بودیم بیرون
ا.ت: متوجه گذر زمان نشدیم
سوجین: الان میخواستیم برگردیم خونه
£ *میخنده* خب باشه...ولی باید حواستون باشه... اینموقع شب خیلی خطرناکه
سوجین: نگران نباشین ما حواسمون هست خیلیم شجاعیم هیچ اتفاقی برامون نمیوفته
ا.ت:*توی دلش* آره بابا خیلی شجاعیم🗿
£ خب خوبه...بازم حواستون باشه...خدا به همراهتون
ا.ت و سوجین:*تعظیم کوچیکی میکنن* ممنون..
(راهشونو ادامه میدن)
سوجین: هووف...من فکر کردم هیولایی چیزیه
ا.ت: هیولا آخه از کجا اومد؟😐 هیولا ها وجود ندارن
سوجین: بنظر من که وجود دارن
ا.ت: نه میگم چقدر اسکلی
سوجین: یا مثلا جن و ارواح
ا.ت: ما خو جن و ارواح رو نمیتونیم ببینیم😐
سوجین: چمیدونم...مثل این فیلما یهویی در یا پنجره باز میشه حمله میکنه
ا.ت: خودت میگی فیلم
سوجین: همینجوری...ولی جن و ارواح خو دیگه وجود دارن
ا.ت: این آره
سوجین: عه...توی خیابون خودمون اومدیم که
ا.ت: عا از این به بعد یه راه نزدیکتر پیدا کردیم برای رفتن به خیابون اصلی
سوجین: اوهوم...ولی هنوز میگم خیلی ترسناکه همون راه قبلی خودمونو بیایم بهتر نیست؟
ا.ت: من از همین جا میام مشکل داری برو سرتو بکوب به دیوار😐
سوجین: اییییش
پارتای اول خیلی عنه بزودی خوب میشه عزیزان😐😂💔
پارت ۲
(_رستوران_)
ا.ت: چی میقولی؟
سوجین: اممممم.......(یه غذایی بزارین جاش😐)
ا.ت: منم همینو میخورم
☆سفارششونو به گارسون میدن☆
سوجین: ا.ت
ا.ت: جان
سوجین: من میخوام خاله بشم😁
ا.ت: به جان مادر خدا بیامرزم که امروز یه چیت هست😐
سوجین: وایییی تو اینهمه پیشنهاد خوب خوب داشتی اون رئیس شرکت مدلینگه کافی نبود؟؟
ا.ت: کافی بودن برام مهم نیست بهم تیلیاردر هم بدن نمیخوامش
سوجین: اینجوری سینگل بگوری😐
ا.ت: بهتر
سوجین: 🗿
ا.ت: خب..
(ساعت ها بعد_توی شهربازی_)
☆نمونه بازی هایی که کردن: ترن هوایی، قطار وحشت(از اون ترسناکا ها نه ازینا که ما میریم😐)و.....☆
ا.ت: ساعت چنده؟
سوجین: دو و نیمهههه
ا.ت: پشمامممم
سوجین: بدو باید بریم خونه
(توی راه خونه)
ا.ت: چقدر خیابون خلوته
سوجین: تازه مثلا اینجا خیابون اصلیه😐
ا.ت: امممم...باید از اون کوچه هه بریم که برسیم خونمون
سوجین: چقدر تنگ و تاریکه😬
ا.ت: هوم من همچین جاهایی رو میدوستم...بیا بریم دیگه ترسو*دستشو میگیره و با هم میرن توی کوچه*
☆کوچه ای تنگ و بلند بالا با چراغی بالا سرشون که سوسو میزد...و سوجینی که داشت از ترس تو خودش میشاشید☆
سوجین:*ترس* ا..ا.ت...من میترسم..
ا.ت: برو بینیم باو
☆صدای تق...تق☆
سوجین:*شونه ا.ت رو میگیره و تکونش میده* وایییییی این چی بوددددد؟؟
ا.ت: خ..خب شاید یکی از ساکنین بود انقدر نترس
سوجین: خودت از ترس لکنت گرفتی اونوقت به من میگی؟
☆یهو..در یکی از خونه ها باز میشه☆
ا.ت و سوجین:*یه جیغ فرا بنفشی میزنن و پرت میشن روی هم سر زمین*
£ هاه ترسیدم...چتونه؟
☆اون یه زن میانسال بود...حتما همچین چیزی فکر نمیکردن☆
ا.ت:*با صدای بلند* از روم بلند شوووو
سوجین:*همچون جت بلند میشه* اَه چته داد میزنی؟؟ از ترس توی خودم ریدم..
ا.ت: روی جای بدی بودی🗿
سوجین:*سعی میکنه فاصله شو حفظ کنه و دندوناشو روی هم قرار میده* یییییی
ا.ت: چته نمیخوام که بخورمت😐
£ شما دخترا حالتون خوبه؟
ا.ت و سوجین:*خودشونو جمع و جور میکنن*
ا.ت: ممنون
£ این وقت شب اینجا چیکار میکنین؟ خطرناکه
سوجین: رفته بودیم بیرون
ا.ت: متوجه گذر زمان نشدیم
سوجین: الان میخواستیم برگردیم خونه
£ *میخنده* خب باشه...ولی باید حواستون باشه... اینموقع شب خیلی خطرناکه
سوجین: نگران نباشین ما حواسمون هست خیلیم شجاعیم هیچ اتفاقی برامون نمیوفته
ا.ت:*توی دلش* آره بابا خیلی شجاعیم🗿
£ خب خوبه...بازم حواستون باشه...خدا به همراهتون
ا.ت و سوجین:*تعظیم کوچیکی میکنن* ممنون..
(راهشونو ادامه میدن)
سوجین: هووف...من فکر کردم هیولایی چیزیه
ا.ت: هیولا آخه از کجا اومد؟😐 هیولا ها وجود ندارن
سوجین: بنظر من که وجود دارن
ا.ت: نه میگم چقدر اسکلی
سوجین: یا مثلا جن و ارواح
ا.ت: ما خو جن و ارواح رو نمیتونیم ببینیم😐
سوجین: چمیدونم...مثل این فیلما یهویی در یا پنجره باز میشه حمله میکنه
ا.ت: خودت میگی فیلم
سوجین: همینجوری...ولی جن و ارواح خو دیگه وجود دارن
ا.ت: این آره
سوجین: عه...توی خیابون خودمون اومدیم که
ا.ت: عا از این به بعد یه راه نزدیکتر پیدا کردیم برای رفتن به خیابون اصلی
سوجین: اوهوم...ولی هنوز میگم خیلی ترسناکه همون راه قبلی خودمونو بیایم بهتر نیست؟
ا.ت: من از همین جا میام مشکل داری برو سرتو بکوب به دیوار😐
سوجین: اییییش
پارتای اول خیلی عنه بزودی خوب میشه عزیزان😐😂💔
۱۲.۹k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.