"I fell in love with someone'' (P44)
"I fell in love with someone'' (P44)
ویو صبح :
از زبان کوک : با تکون خوردن جسم کوچیکی تو بغلم آروم بیدار شدم...
کوک : ا.ت!
ا.ت : آقا خرگوشهههه
کوک بغل میکنه*
کوک : آقا خرگوشه؟؟
ا.ت : اره آقا خرگوشه
کوک : میخوای سر اینم مجازات بشی
ا.ت : آقا خرگوشه کی بود اصلا نه نه اون اسمش...اسمش ..اسمش چیز بود.
از این که نمیدوسنت چی بگه خنده ای کردم اونو کشوندم تو بغل خودم.
کوک : فقط بگیر بخواب
ا.ت : چیو بخواب اههه ساعت دیدی 10 صبح شده نمیخوای بلند بشی *جدی* پاشو برو دوش بگیر
کوک : تو چی
ا.ت : من زودتر از تو بیدار شدم برا همین زودتر دوش گرفتم
کوک : پس بدون من رفتی*جدی*
از زبان ا.ت : جونگکوک بلند شد رفت دوش بگیره منم رفتم طبقه ی پایین تا میز بچینم، چند دقیقه گذشته تموم میز چیدم رفتم بالا تا جونگکوک صدا کنم در اتاق باز کردم دیدم لیا تو اتاقمون بود...
لیا : ا.ت
ا.ت : تو اینجا چیکار میکنی
لیا : عاا هیچی دنبالت میگشتم
ا.ت : چی میخوای
لیا : عااا ازت خواستم که باهم میز بچینیم
ا.ت : من میز چیدم
لیا : عاا اوکی
*لیا از اتاق رفت*
ا.ت : این فک کرده من نفهمم که واسه چی اومده اینجا صدای باز شدن در حموم میومد فهمیدم کوکه وقتی اومد حوله دوره کمرش بسته بود از موهاش داشت اب میچکید...از جذابیت کوک نگاهم ازش نمیبردم دیدم داشت نزدیکم میومد منم عقب میرفتم تا خوردم به میز اون همینطور نزدیکم میومد من خودم عقب خم میکردم تا نگاهش به ل.ب هام افتاد انگشتش رو جلو ل.بم اوردم...
کوک : میدونستی ل.ب هات متعلق به منه
سرم به نشانه ی اره تکون دادم...کوک خنده ای کرد آروم ل.ب هاشو رو ل.ب هام قرار داد که در باز شد...فورا کوک اون ور هل دادم...
جانگ سوک : عاححححح ببخشید مزاحم بهترین موقعیتتون شدم *لاس* خواستم بگم به پایین بیاید منتظرتون هستن.
کوک : باشه حالا تو برو*سرد*
جانگ سوک : عااا باشه
خواست بره که وایساد...
کوک : چیشده
جانگ سوک : راستی دیشب از اتاقتون صداهایی میشنیدم... نکنه که...
جونگکوک دستمال پرت کرد رو سر جانگ سوک....
جانگ سوک : باشه باشه رفتم...ادامه داره
ویو صبح :
از زبان کوک : با تکون خوردن جسم کوچیکی تو بغلم آروم بیدار شدم...
کوک : ا.ت!
ا.ت : آقا خرگوشهههه
کوک بغل میکنه*
کوک : آقا خرگوشه؟؟
ا.ت : اره آقا خرگوشه
کوک : میخوای سر اینم مجازات بشی
ا.ت : آقا خرگوشه کی بود اصلا نه نه اون اسمش...اسمش ..اسمش چیز بود.
از این که نمیدوسنت چی بگه خنده ای کردم اونو کشوندم تو بغل خودم.
کوک : فقط بگیر بخواب
ا.ت : چیو بخواب اههه ساعت دیدی 10 صبح شده نمیخوای بلند بشی *جدی* پاشو برو دوش بگیر
کوک : تو چی
ا.ت : من زودتر از تو بیدار شدم برا همین زودتر دوش گرفتم
کوک : پس بدون من رفتی*جدی*
از زبان ا.ت : جونگکوک بلند شد رفت دوش بگیره منم رفتم طبقه ی پایین تا میز بچینم، چند دقیقه گذشته تموم میز چیدم رفتم بالا تا جونگکوک صدا کنم در اتاق باز کردم دیدم لیا تو اتاقمون بود...
لیا : ا.ت
ا.ت : تو اینجا چیکار میکنی
لیا : عاا هیچی دنبالت میگشتم
ا.ت : چی میخوای
لیا : عااا ازت خواستم که باهم میز بچینیم
ا.ت : من میز چیدم
لیا : عاا اوکی
*لیا از اتاق رفت*
ا.ت : این فک کرده من نفهمم که واسه چی اومده اینجا صدای باز شدن در حموم میومد فهمیدم کوکه وقتی اومد حوله دوره کمرش بسته بود از موهاش داشت اب میچکید...از جذابیت کوک نگاهم ازش نمیبردم دیدم داشت نزدیکم میومد منم عقب میرفتم تا خوردم به میز اون همینطور نزدیکم میومد من خودم عقب خم میکردم تا نگاهش به ل.ب هام افتاد انگشتش رو جلو ل.بم اوردم...
کوک : میدونستی ل.ب هات متعلق به منه
سرم به نشانه ی اره تکون دادم...کوک خنده ای کرد آروم ل.ب هاشو رو ل.ب هام قرار داد که در باز شد...فورا کوک اون ور هل دادم...
جانگ سوک : عاححححح ببخشید مزاحم بهترین موقعیتتون شدم *لاس* خواستم بگم به پایین بیاید منتظرتون هستن.
کوک : باشه حالا تو برو*سرد*
جانگ سوک : عااا باشه
خواست بره که وایساد...
کوک : چیشده
جانگ سوک : راستی دیشب از اتاقتون صداهایی میشنیدم... نکنه که...
جونگکوک دستمال پرت کرد رو سر جانگ سوک....
جانگ سوک : باشه باشه رفتم...ادامه داره
۱۳.۸k
۰۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.