پارت
☆♡پارت: ۲۴♡☆
یک هفته بعد...
شب...
همه اعضا تو پذیرایی جمع بودن و نشسته بودن... هانیول هم بود...
هانیول: سویونگ فردا قراره بریم پیش دکتر معاینه ات کنه درسته؟
نامجون: اره...
سویونگ: قراره بریم ببینیم وضع پام چطوره...
جی هوپ: مطمئنم پات خیلی بهتر شده و سریع خوب میشی...
سویونگ: اره امید وارم...
جیمین: نگران نباش پات خوب میشه و دوباره با هم تمرین می کنیم و اجرا می کنیم...
تهیونگ: اره...
هانیول: خب دیگه من می رم داره دیر وقت میشه خسته نباشید... مواظب خودتون باشین... فردا میام دنبال سویونگ با هم میریم پیش دکتر... آنیونگ...
نامجون: شما هم مواظب خودتون باشین... آنیونگ
اعضا: آنیونگ...
هانیول رفت...
شوگا: خب دیگه ماهم بریم بخوابیم فردا کلی کار داریم...
نامجون: اره بریم بخوابیم...
جین: خب سویونگ بیا ببرمت اتاقت...
جونگ کوک: نمی خواد هیونگ خودم می برمش اتاقمون یکیه...
جین: نخیر نمی خواد خودم می برمش...
سویونگ: مرسی اما ی هفته گذشته الان خیلی بهترم خودم می تونم برم...
جین: با اون گچ پات ۳ ساعت طول می کشه از پله ها بری بالا...
سویونگ: خب به هرحال خودم می تونم برم... تو این ی هفته همش شما منو می برین میارین...
جین اومد سمت سویونگ و براید بغلش کرد و رفت سمت پله ها...
جین: خب اگه ما ببریم و بیاریمت چی میشه؟
سویونگ: خب این طوری احساس می کنم ی بار اضافی ام...
جین: اصلا هم اینطور نیست...
رفتن تو اتاق و سویونگ و گذاشت روی تخت و می خواست بره که...
سویونگ: اوپا...
جین: هوم؟
سویونگ: مرسی که مواظبمی... شب بخیر...
جین:(لبخند) شب تو ام بخیر...
و از اتاق رفت بیرون...
جونگ کوک اومد داخل اتاق...
جونگ کوک: ای بابا نمی زاره خودم بیارمت که... اتاقمون یکیه... همش خودش میاره و می برتت...
سویونگ از حرف جونگ کوک خنده اش گرفت...
جونگ کوک: به چی می خندی؟
سویونگ: به غر غرا و حرفای تو... 😂
جونگ کوک: چیشون خنده داره؟
سویونگ: خب چرا برات مهمه که تو منو بیاری؟
جونگ کوک:... راست میگه ها چرا برام مهمه؟(تو ذهنش) اصلا بی خیال بیا بگیریم بخوابیم... شب بخیر...
رفت خوابید سر جاش...
سویونگ: باشه شب بخیر...
پتو رو کشید روی خودش و دراز کشید...
(ذهن سویونگ)
تو این ی هفته همه مخصوصا جین خیلی مواظبم بودن... واقعا همشون مثل فرشته ها می مونن خیلی مهربونن... وقتی خوب شدم حتما باید براشون جبران کنم...
بعد کم کم چشماش گرم شد و خوابش برد...
(ذهن جونگ کوک)
راست می گفت چرا برام مهمه که من بیارمش؟ حتما چون خیلی مهربون و کیوته بخاطر همین... بی خیال چه دلیلی می تونه داشته باشه؟
(ذهن جیمین)
...
همش تو ی پست جا نشد ادامه پست بعد...
یک هفته بعد...
شب...
همه اعضا تو پذیرایی جمع بودن و نشسته بودن... هانیول هم بود...
هانیول: سویونگ فردا قراره بریم پیش دکتر معاینه ات کنه درسته؟
نامجون: اره...
سویونگ: قراره بریم ببینیم وضع پام چطوره...
جی هوپ: مطمئنم پات خیلی بهتر شده و سریع خوب میشی...
سویونگ: اره امید وارم...
جیمین: نگران نباش پات خوب میشه و دوباره با هم تمرین می کنیم و اجرا می کنیم...
تهیونگ: اره...
هانیول: خب دیگه من می رم داره دیر وقت میشه خسته نباشید... مواظب خودتون باشین... فردا میام دنبال سویونگ با هم میریم پیش دکتر... آنیونگ...
نامجون: شما هم مواظب خودتون باشین... آنیونگ
اعضا: آنیونگ...
هانیول رفت...
شوگا: خب دیگه ماهم بریم بخوابیم فردا کلی کار داریم...
نامجون: اره بریم بخوابیم...
جین: خب سویونگ بیا ببرمت اتاقت...
جونگ کوک: نمی خواد هیونگ خودم می برمش اتاقمون یکیه...
جین: نخیر نمی خواد خودم می برمش...
سویونگ: مرسی اما ی هفته گذشته الان خیلی بهترم خودم می تونم برم...
جین: با اون گچ پات ۳ ساعت طول می کشه از پله ها بری بالا...
سویونگ: خب به هرحال خودم می تونم برم... تو این ی هفته همش شما منو می برین میارین...
جین اومد سمت سویونگ و براید بغلش کرد و رفت سمت پله ها...
جین: خب اگه ما ببریم و بیاریمت چی میشه؟
سویونگ: خب این طوری احساس می کنم ی بار اضافی ام...
جین: اصلا هم اینطور نیست...
رفتن تو اتاق و سویونگ و گذاشت روی تخت و می خواست بره که...
سویونگ: اوپا...
جین: هوم؟
سویونگ: مرسی که مواظبمی... شب بخیر...
جین:(لبخند) شب تو ام بخیر...
و از اتاق رفت بیرون...
جونگ کوک اومد داخل اتاق...
جونگ کوک: ای بابا نمی زاره خودم بیارمت که... اتاقمون یکیه... همش خودش میاره و می برتت...
سویونگ از حرف جونگ کوک خنده اش گرفت...
جونگ کوک: به چی می خندی؟
سویونگ: به غر غرا و حرفای تو... 😂
جونگ کوک: چیشون خنده داره؟
سویونگ: خب چرا برات مهمه که تو منو بیاری؟
جونگ کوک:... راست میگه ها چرا برام مهمه؟(تو ذهنش) اصلا بی خیال بیا بگیریم بخوابیم... شب بخیر...
رفت خوابید سر جاش...
سویونگ: باشه شب بخیر...
پتو رو کشید روی خودش و دراز کشید...
(ذهن سویونگ)
تو این ی هفته همه مخصوصا جین خیلی مواظبم بودن... واقعا همشون مثل فرشته ها می مونن خیلی مهربونن... وقتی خوب شدم حتما باید براشون جبران کنم...
بعد کم کم چشماش گرم شد و خوابش برد...
(ذهن جونگ کوک)
راست می گفت چرا برام مهمه که من بیارمش؟ حتما چون خیلی مهربون و کیوته بخاطر همین... بی خیال چه دلیلی می تونه داشته باشه؟
(ذهن جیمین)
...
همش تو ی پست جا نشد ادامه پست بعد...
- ۲۷.۸k
- ۰۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط