شبح ابی پارت

☆شبح ابی پارت ۷☆

شب غلیظ جنگل را در بر گرفته بود. مه سردی میان درختان پیچیده بود و تنها صدا، صدای برگ‌های خیس زیر پای سه نفر بود: مویچیرو، اوبانای و موهانا.

مأموریت اضطراری بود: گزارش شیاطینی که در نزدیکی اقامتگاه هاشیراها دیده شده بودند. هر سه آماده بودند، اما اوبانای با اخم جلو می‌رفت.
– «موهانا، عقب بمون. این کار برای تو خطرناکه.»
– «نه! می‌خوام کمک کنم… نمی‌تونم فقط تماشاچی باشم.»

چند قدم جلوتر، سایه‌ای در میان درختان تکان خورد. شیاطینی بودند، در تاریکی حرکت می‌کردند و نور ماه آن‌ها را آشکار می‌کرد، اما هنوز به اندازه‌ای نبود که از بین بروند.

یکی از شیاطین با سرعت حمله کرد، پنجه‌های تیزش به سمت موهانا رفت.
– «موهانا!»
مویچیرو برق تیغه‌اش را در تاریکی تاباند و حمله را منحرف کرد، اما شیاطین سریع بودند و یکی از آن‌ها بازوی موهانا را خراش داد.

– «عقب برو!» مویچیرو فریاد زد، چهره‌اش سرد اما نگران بود.
موهانا نفسش بریده بریده بود، اما سرش را تکان داد:
– «من… نمی‌خوام عقب بمونم.»

اوبانای وارد شد، شمشیرش را آماده کرد. حرکتش سریع و دقیق بود، هر ضربه‌ای که می‌زد شیاطین را عقب می‌راند.
– «گفتم عقب بمون!»

اما یکی از شیاطین از سمت پشت به موهانا حمله کرد. زنجیرش را بالا آورد و سعی کرد خود را دفاع کند، اما قدرتش کافی نبود.
در یک لحظه، مویچیرو جلوی او ایستاد، چهره‌اش جدی و نگاهش پر از خشم:
– «من اجازه نمی‌دم بهش دست بزنی!»

تیغه‌اش در هوا برق زد، ضربه‌ای دقیق به شیاطین زد و آن را از پا درآورد. اوبانای هم از سمت دیگر حمله را پوشش داد، و با هم، شیاطین مجبور به عقب‌نشینی شدند.

موهانا نفس‌زنان روی زمین نشست. مویچیرو سریع کنار او رفت و بازوی زخمی‌اش را گرفت.
– «چرا گوش نکردی؟!»
– «چون می‌خوام مثل شما قوی باشم… نمی‌خوام فقط تماشاچی باشم.»

اوبانای از کمی فاصله نظاره کرد. خشمش هنوز بود، اما این بار نه علیه مویچیرو، بلکه برای اینکه نمی‌خواست خواهرش آسیب ببیند.
– «فقط دفعه بعد، موهانا… یه ذره بی‌احتیاطی نکن.»

مویچیرو سرش را بلند کرد، نگاهش جدی اما نرم شد:
– «ما ازش مراقبت می‌کنیم… با هم.»

مه شب هنوز در جنگل پیچیده بود، اما سه نفر کنار هم ایستاده بودند — زخمی، خسته، اما متحد و آماده برای هر خطر بعدی شیاطین.
دیدگاه ها (۰)

---⚠️ پرونده‌ی محرمانه – طبقه‌بندی سطح سیاه (BLACK CLASSIFIE...

"Smile of Death”Part(1)+از زبان هیکاری +صبح بیدار شدم، هنوز ...

☆شبح ابی پارت ۶☆باد سردی از لای درختان عبور می‌کرد و هوای اط...

☆شبح ابی پارت ۵☆سکوت عصر با سرمای ملایمی که از میان شاخه‌های...

چپتر ۸ _ سایه های تارهوا سردتر از همیشه بود. باربارا با گلدا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط