رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۴۷
-آقا فاصله رو رعایت کن..خـانوم
اخمام توهم رفتن و با عصبانیت به آقا و خانوم گشت ارشاد نگاه کردم..اوففف..با پرویی دستامو دور بازوش انداختم و نورو به خودم نزدیک کردم...اون آقا و خانم هم با چشمای گردشده ی نگاه به من و ی نگاه به نور میکردن منم پوزخندی زدم که آقاهع با عصبانیت به سمتم اومد و بازومو گرفتو کشید،گفت:
-هی پسر دستتو بکش چه زمونه ای شده بجای اینکه از ما بترسن و درس بگیرن پرو تر میاد دستشو روی توبه توبه استغفرلا...
بعد رو به نور با دادگفت:
-شما دیگع چرا خانوم از خانومع مثل شما بعیده!
نور با تعجب نگاش کرد.جانم یعنی چی بعید مگه میشناستش؟
نور نفسشو بیرون دادوبا آرامشی که همیشه درونشه گفت:
-ببخشید آقا ولی میشه بپرسم از من چی بعیده این بعیده که با نامزدم نمی تونم صحبت کنم.و ببخشید شما از کجا میدونید که این کارا از من بعیده؟
مرده با من من گفت :
-من..من منظوری نداشتم خانوم فقط...
پریدم سر حرفش وگفتم:
-باشع آقا حالا اگه میشع اجازه بدین ما به حریدمون برسیم.
وبعد دست نورو گرفتم وهمینطور که از مرده رد میشدم دست چپمو بالا اوردم و حلقمو نشون دادمو گفتم:
-و راستی بعد از قضاوت و متحم کردن مردم اول چشماتونو خوب باز کنین.
وبعد به راهم ادامه دادم ی نگاه به نور کردم و گفتم:
-خوب خانومی چی انتخاب کردی؟
-هیچی.
بعد دستم که تو دستش بودو کشید و به سمت خودش برگردوند و گفت:
-آدین این چه رفتاری بود خیلی زشت بود.
-چـے؟چه رفتاری؟چه زشتی؟من به این خوشگلی!
-آدین!
-جـانم خانومم..جــان
-جانت بی بلا..ولی زشت بود اونجوری صحبت کردی.
-چی زشت بود بابا مردک میاد به من میگه
صدامو کلفت کردم وگفتم:
-فاصله رو رعایت کن....مردک کور ی نگاه به دستم نکرده چرت میگه.
-باشع..حرص نخور جوش میزنی.
-ععععع نه بابا خانوم ماهم آره
اخم نازی کردوگفت:چی آره؟ اصلا دع باهات شوخی نمی کنم.
-ای من فدای شوخی کردنای بی مزه تو بشممم
-آدین.
-چشم چشم...ولی خانومی وقتی عصبانی میشی کمی داد بزن نه آروم بگی آدین...
بعد ی نگاه به فروشگاه ها کردم و گفتم:
-خوب حالا زود تند سریع ی چیزی انتخاب کن.
ی نگاه به فروشگاه ها کرد که نگاش روی چیزی استپ کرد نگامو به سمتش کشیدم و با دیدن کفش سبزی که ی یاقوت سفید روش بود نگاه منم روی خودش خیره کرد.دستشو گرفتم و به سمت کفش فروشی رفتم وارد شدیم،فروشندش دوتا پسر بودن که معلم بود یکی در حال لاس زدنه چون ی دختر با لباس بسیار ناجوری روی پاش نشسته بود و حرف میزد و اون یکی هم در حال جواب دادن به مشتری زنی بود.فروشنده رو صدا زدم و گفتم کفش مد نظرمونو بیاره..خواست جعبه کفش رو به نور بده تا امتحان کنه که ازش گرفتم و نور که روی صندلی نشسته بود تا کفشو امتحان کنه زانو زدم و آروم کفش شو در اوردم دست نور روی شونم نشست وگفت:
-آدین..این چه کاریع؟
لبخند دلنشین و جذابی زدم وگفتم:
-مشکلیع داره پای خانومم کفش کنم!
لبخند نازی زد و برق شدن چشماشو خوب متوجه میشدم...از توی جعبه کفشو در اوردم و..آروم کفشو وارد پاهای ظریفش کردم..سایزش بودو خیلی بهش میومد..یاقوت های سفید برق میزدن..سرمو بلند کردم و خواستم نورو نگاه کنم که...پیشونی هردومون روی هم قرار گرفت...تو چشماش غرق شدم...چقدر امروز این ی جفت جنگل خاص شدن...با شنیدن اهم اهم آقایی سرمو بلند کردم...همون فروشنده بود.وقتی دید دارم نگاش میکنم و اگه دست خودم بود حتما ی مشت توی دهنش میزدم که دیگه نپره سر آرامشم...
آقا پریدنی یا (همون مزاحم دید زدنش) گفت:
-سایرشون شد؟
-بله
بعد مشغول در اوردن گفش شدم و توی جعبه گذاشتم و کفش شو پاش کردم وبعد جعبه رو آقا دادم وگفتم:
-اگه میشه توی ی باکس بزارین تا من حساب کنم.
آقاه؛بله..حتما
-ممنونم آدین خیلی خوشگله.
-خواهش عزیزم ولی از وقتی که خریدمش همش داری تشکر میکنی به خدا چیز زیاد خاصی نبود.
لبخندی زد و دیگع چیزی نگفت...
نور:پس چرا درو باز نمی کنن؟نکنه خونه نیستن؟
-وایسا زنگ بزنم.
-الو مامان
-بله آدین جان
-کجاین پس ما دم در خونه هستیم.
-ای وای بر من...ماکه خونه نیستیم همه فروشگاه...هستیم.شما کلید ندارین؟
-نه بابا کلیدمون کجا بود.
-خوب اشکالی نداره شما برین ی دوری بزنین تو شهر تاما بیایم
اون بهت بیشتر میاد آدرینا چیه همه باید مشکی باشع رنگ به این قشنگی..آدین جان من باید قطع کنم..فعلا..بوس بوس
نور:چی شد؟
-هیچی باید بیرون بمونیم.
-باشع.
یهو ی قطر بارون روی گونش خورد دستمو بلند کردم و روی گونش نوازش کشیدم...یهو بارون تند شدو شروع به باریدن کرد...نور سرشو بالا برد و به آسمون نگاه کرد و همینطور که قطر های آب مشغول خیس کردنش بودن لبخندی زد و کمکم لبخندش تبدیل به خنده شد و با خوشحالی به من نگاه کرد موهاش خیس شده بودن و روی پیشونیش ریخته بود مژه هاش خیس شده بودن ..گونه و بینیش سرخ شده بود..د
پارت۴۷
-آقا فاصله رو رعایت کن..خـانوم
اخمام توهم رفتن و با عصبانیت به آقا و خانوم گشت ارشاد نگاه کردم..اوففف..با پرویی دستامو دور بازوش انداختم و نورو به خودم نزدیک کردم...اون آقا و خانم هم با چشمای گردشده ی نگاه به من و ی نگاه به نور میکردن منم پوزخندی زدم که آقاهع با عصبانیت به سمتم اومد و بازومو گرفتو کشید،گفت:
-هی پسر دستتو بکش چه زمونه ای شده بجای اینکه از ما بترسن و درس بگیرن پرو تر میاد دستشو روی توبه توبه استغفرلا...
بعد رو به نور با دادگفت:
-شما دیگع چرا خانوم از خانومع مثل شما بعیده!
نور با تعجب نگاش کرد.جانم یعنی چی بعید مگه میشناستش؟
نور نفسشو بیرون دادوبا آرامشی که همیشه درونشه گفت:
-ببخشید آقا ولی میشه بپرسم از من چی بعیده این بعیده که با نامزدم نمی تونم صحبت کنم.و ببخشید شما از کجا میدونید که این کارا از من بعیده؟
مرده با من من گفت :
-من..من منظوری نداشتم خانوم فقط...
پریدم سر حرفش وگفتم:
-باشع آقا حالا اگه میشع اجازه بدین ما به حریدمون برسیم.
وبعد دست نورو گرفتم وهمینطور که از مرده رد میشدم دست چپمو بالا اوردم و حلقمو نشون دادمو گفتم:
-و راستی بعد از قضاوت و متحم کردن مردم اول چشماتونو خوب باز کنین.
وبعد به راهم ادامه دادم ی نگاه به نور کردم و گفتم:
-خوب خانومی چی انتخاب کردی؟
-هیچی.
بعد دستم که تو دستش بودو کشید و به سمت خودش برگردوند و گفت:
-آدین این چه رفتاری بود خیلی زشت بود.
-چـے؟چه رفتاری؟چه زشتی؟من به این خوشگلی!
-آدین!
-جـانم خانومم..جــان
-جانت بی بلا..ولی زشت بود اونجوری صحبت کردی.
-چی زشت بود بابا مردک میاد به من میگه
صدامو کلفت کردم وگفتم:
-فاصله رو رعایت کن....مردک کور ی نگاه به دستم نکرده چرت میگه.
-باشع..حرص نخور جوش میزنی.
-ععععع نه بابا خانوم ماهم آره
اخم نازی کردوگفت:چی آره؟ اصلا دع باهات شوخی نمی کنم.
-ای من فدای شوخی کردنای بی مزه تو بشممم
-آدین.
-چشم چشم...ولی خانومی وقتی عصبانی میشی کمی داد بزن نه آروم بگی آدین...
بعد ی نگاه به فروشگاه ها کردم و گفتم:
-خوب حالا زود تند سریع ی چیزی انتخاب کن.
ی نگاه به فروشگاه ها کرد که نگاش روی چیزی استپ کرد نگامو به سمتش کشیدم و با دیدن کفش سبزی که ی یاقوت سفید روش بود نگاه منم روی خودش خیره کرد.دستشو گرفتم و به سمت کفش فروشی رفتم وارد شدیم،فروشندش دوتا پسر بودن که معلم بود یکی در حال لاس زدنه چون ی دختر با لباس بسیار ناجوری روی پاش نشسته بود و حرف میزد و اون یکی هم در حال جواب دادن به مشتری زنی بود.فروشنده رو صدا زدم و گفتم کفش مد نظرمونو بیاره..خواست جعبه کفش رو به نور بده تا امتحان کنه که ازش گرفتم و نور که روی صندلی نشسته بود تا کفشو امتحان کنه زانو زدم و آروم کفش شو در اوردم دست نور روی شونم نشست وگفت:
-آدین..این چه کاریع؟
لبخند دلنشین و جذابی زدم وگفتم:
-مشکلیع داره پای خانومم کفش کنم!
لبخند نازی زد و برق شدن چشماشو خوب متوجه میشدم...از توی جعبه کفشو در اوردم و..آروم کفشو وارد پاهای ظریفش کردم..سایزش بودو خیلی بهش میومد..یاقوت های سفید برق میزدن..سرمو بلند کردم و خواستم نورو نگاه کنم که...پیشونی هردومون روی هم قرار گرفت...تو چشماش غرق شدم...چقدر امروز این ی جفت جنگل خاص شدن...با شنیدن اهم اهم آقایی سرمو بلند کردم...همون فروشنده بود.وقتی دید دارم نگاش میکنم و اگه دست خودم بود حتما ی مشت توی دهنش میزدم که دیگه نپره سر آرامشم...
آقا پریدنی یا (همون مزاحم دید زدنش) گفت:
-سایرشون شد؟
-بله
بعد مشغول در اوردن گفش شدم و توی جعبه گذاشتم و کفش شو پاش کردم وبعد جعبه رو آقا دادم وگفتم:
-اگه میشه توی ی باکس بزارین تا من حساب کنم.
آقاه؛بله..حتما
-ممنونم آدین خیلی خوشگله.
-خواهش عزیزم ولی از وقتی که خریدمش همش داری تشکر میکنی به خدا چیز زیاد خاصی نبود.
لبخندی زد و دیگع چیزی نگفت...
نور:پس چرا درو باز نمی کنن؟نکنه خونه نیستن؟
-وایسا زنگ بزنم.
-الو مامان
-بله آدین جان
-کجاین پس ما دم در خونه هستیم.
-ای وای بر من...ماکه خونه نیستیم همه فروشگاه...هستیم.شما کلید ندارین؟
-نه بابا کلیدمون کجا بود.
-خوب اشکالی نداره شما برین ی دوری بزنین تو شهر تاما بیایم
اون بهت بیشتر میاد آدرینا چیه همه باید مشکی باشع رنگ به این قشنگی..آدین جان من باید قطع کنم..فعلا..بوس بوس
نور:چی شد؟
-هیچی باید بیرون بمونیم.
-باشع.
یهو ی قطر بارون روی گونش خورد دستمو بلند کردم و روی گونش نوازش کشیدم...یهو بارون تند شدو شروع به باریدن کرد...نور سرشو بالا برد و به آسمون نگاه کرد و همینطور که قطر های آب مشغول خیس کردنش بودن لبخندی زد و کمکم لبخندش تبدیل به خنده شد و با خوشحالی به من نگاه کرد موهاش خیس شده بودن و روی پیشونیش ریخته بود مژه هاش خیس شده بودن ..گونه و بینیش سرخ شده بود..د
۲۴.۱k
۲۸ بهمن ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.