رمان انسانیت
#انسانیت
#پارت۳
.........
حال مرد پشت میز ریاست خود نشسته و پسری کنار دستش ایستاده بود
دخترک نیز دقیقا روبه روی آن دو بر روی مبل چرم قیمتی جا گرفته
-اسمت چیه دخترجون؟
سوال مرد خطاب به دخترک بود
-صبا،صبا کبیری
پسری که کنار دست مرد ایستاده مستقیما در چشمان صبا زل زد و پرسید(مغرور و متکبر)
-رئیس گفت قدرت نهفتهای تو وجودته!
صبا به پسر مغرور کنار مرد خیره شد(صدایش فارغ از هر حس و حالی بود)
-درسته!
اینبار همان مردی که نشسته و رئیس خطاب میشد گفت:
-هنوز دقیق مشخص نیست چه کاری از دستت برمیاد اما،همچین قدرتی ممکنه هم سبب خیر و هم شر بشه!
چشمان صبا خیره زبان رئیس که در حال چرخش بود شده بود
-کدومش خوبه؟
صبا سوال کرده بود
پسر کنار دستی رئیس با تمسخر زبان چرخاند
-خیر یعنی از خودت بگذری و خوب باشی،شر یعنی ظلم کنی و فقط به آسایش خودت فکر کنی!
حرف های این پسر برای صبا کوبنده و سخت بود
بسیار مغرور بود و صبا میدانست چنین غرور مسخرهای کار دستش خواهد داد
#پارت۳
.........
حال مرد پشت میز ریاست خود نشسته و پسری کنار دستش ایستاده بود
دخترک نیز دقیقا روبه روی آن دو بر روی مبل چرم قیمتی جا گرفته
-اسمت چیه دخترجون؟
سوال مرد خطاب به دخترک بود
-صبا،صبا کبیری
پسری که کنار دست مرد ایستاده مستقیما در چشمان صبا زل زد و پرسید(مغرور و متکبر)
-رئیس گفت قدرت نهفتهای تو وجودته!
صبا به پسر مغرور کنار مرد خیره شد(صدایش فارغ از هر حس و حالی بود)
-درسته!
اینبار همان مردی که نشسته و رئیس خطاب میشد گفت:
-هنوز دقیق مشخص نیست چه کاری از دستت برمیاد اما،همچین قدرتی ممکنه هم سبب خیر و هم شر بشه!
چشمان صبا خیره زبان رئیس که در حال چرخش بود شده بود
-کدومش خوبه؟
صبا سوال کرده بود
پسر کنار دستی رئیس با تمسخر زبان چرخاند
-خیر یعنی از خودت بگذری و خوب باشی،شر یعنی ظلم کنی و فقط به آسایش خودت فکر کنی!
حرف های این پسر برای صبا کوبنده و سخت بود
بسیار مغرور بود و صبا میدانست چنین غرور مسخرهای کار دستش خواهد داد
۱۵.۴k
۲۶ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.