my fierce daddy
#my_fierce_daddy
#P_11
(یک هفته بعد)
امروز قراره من مرخص بشم و ات همچنان تو کماس تو این چند روز خیلی خودمو تأمل کردم که سریع خوب شم و همه حواسشون رو روی ات بزارند . این چند روز خیلی از زحمتام رو گردن کوک بود. ولی براش جبران میکنم
تق تق نق......
ته:بفرمایید
کوک:به به آقای کیم میبینم که سرزنده شدی
ته: کوک اصلأ حوصله ندارم سر به سرم نزار
کوک: باشه بابا حالا مگه چی گفتم . عااا راسی خبرای خوب خوب دارم
ته: چه خبری
کوک: نه دیگه الکی الکی که نمیشه
ته:هرچی میخوای بهت میدم
کوک:هیچی داداش فقط میخوام بعد از اینکه خبر و شنیدی از بیمارستان بیای بیرون
ته: قول میدم
کوک: خب اقای ته خبر خوبمون اینه کههه......
ته: د خب بگو دیگه
کوک: خیلی خب نامزد جناب به هوش اومده
ته:کوک شوخی که نمیکنی
کوک: وا مرتیکه من با تو.......
بدون اینکه بزارم کوک حرفشو بزنه دویدم سمت اتاق ات
هیچکی جلو دارم نیود تا اینکه رسیدم به پشت شیشه
چشمای مشکی و خشلگش مثل بچه های تازه به دنیا اومده همه جا رو میگشت خب عادیه
سریع رفتم لباس مخصوص پوشیدم و رفتم پیشش
ات: ت...ت..تهیونگ(لکنت)
ته: جانم عزیزم
ات: این...این...اینجا کجاست
ته:بیمارستانه عزیزم قول میدم سریع برگردونمت خونه
ات: ته.. لحظه ب.ه لح.ظه ی تتصا.دف و یاد..مه
ته:منو ببخش ات خواهش میکنم منو ببخش
دستای بیجونش و اورد سمتم که بگیرم
دستاشو گرفتم و سرمو گذاشتم روی تخت چند دقیقه ای کنار هم بودیم که......
#P_11
(یک هفته بعد)
امروز قراره من مرخص بشم و ات همچنان تو کماس تو این چند روز خیلی خودمو تأمل کردم که سریع خوب شم و همه حواسشون رو روی ات بزارند . این چند روز خیلی از زحمتام رو گردن کوک بود. ولی براش جبران میکنم
تق تق نق......
ته:بفرمایید
کوک:به به آقای کیم میبینم که سرزنده شدی
ته: کوک اصلأ حوصله ندارم سر به سرم نزار
کوک: باشه بابا حالا مگه چی گفتم . عااا راسی خبرای خوب خوب دارم
ته: چه خبری
کوک: نه دیگه الکی الکی که نمیشه
ته:هرچی میخوای بهت میدم
کوک:هیچی داداش فقط میخوام بعد از اینکه خبر و شنیدی از بیمارستان بیای بیرون
ته: قول میدم
کوک: خب اقای ته خبر خوبمون اینه کههه......
ته: د خب بگو دیگه
کوک: خیلی خب نامزد جناب به هوش اومده
ته:کوک شوخی که نمیکنی
کوک: وا مرتیکه من با تو.......
بدون اینکه بزارم کوک حرفشو بزنه دویدم سمت اتاق ات
هیچکی جلو دارم نیود تا اینکه رسیدم به پشت شیشه
چشمای مشکی و خشلگش مثل بچه های تازه به دنیا اومده همه جا رو میگشت خب عادیه
سریع رفتم لباس مخصوص پوشیدم و رفتم پیشش
ات: ت...ت..تهیونگ(لکنت)
ته: جانم عزیزم
ات: این...این...اینجا کجاست
ته:بیمارستانه عزیزم قول میدم سریع برگردونمت خونه
ات: ته.. لحظه ب.ه لح.ظه ی تتصا.دف و یاد..مه
ته:منو ببخش ات خواهش میکنم منو ببخش
دستای بیجونش و اورد سمتم که بگیرم
دستاشو گرفتم و سرمو گذاشتم روی تخت چند دقیقه ای کنار هم بودیم که......
۵.۳k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.