주인과 노예💱
주인과 노예💱
P~41
علامت تو ذهن°°
˚˙༓࿇༓˙˚˙༓࿇༓˙˚˙༓࿇༓˙˚
*اونا اونروز خیلی خوش گذروندن و کلی خندیدن و جاهایه مختلفی رفتن و برگشتن عمارتاشون *
ساعت12:۰۰:
عمارت کوک:
اتاق مشترکشون:
*کوکی که لباساشو عوض کرده بود و مثله عادت های همیشش لباساشو در اورده بود و یه شورتک پاش بد رو تخت دراز کشیده بود و به تاج تخت تکیه داده بود و جلوش تلویزیون روشن بود و سریال پخش میشد و مینجی که داشت لباساشو عوض میکرد*لباس خواب مینجی اسلاید دو* و موهاشو شونه میکرد و میدید*
کوک:اووو بدنت واقعا رو فرمه و لباست خیلی خوبه برا شبا
مینجی:اوک ممنون و خف*مینجی بغله کوک رو تخت دراز کشید و به تماشا تلویزیون پرداختن** *
15مینذبعد:
*اون دوتا کفتر که داشتن سریالو نگاه میکردم در بغله هم یهو سریال به جای خیلی بد رسید و کوک که نگاه های هیز به مینجی مینداخت و مینجی که متوجه شده بود در رفت و رفت تو اتاق لورا که از این به بعد همون اتاق تو عمارت خ. ک قبلی مینجی بود رف و کوک هم پشت سرش رفت ولی مینجی رفت داخل اتاق و درو قفل کرد و لورا یی که بیدار بود و داشت با گوشیش فیلم میدید*
لورا:چیشده؟!
مینجی:کمکم کن داشتم با کوک سریال میدیم که رسید به صحنه و...
لورا:فهمیدم نیازی به ادامه نیس
کوک:مینجی درو باز کاری باهات ندارم لطفا لورا تو بگو مینجی کاری باهات ندارم لطفا*و همینجوری در میزد*
مینجی:میدونم چی تو سرته واقعا بگو کاریم نداری شاید اومدم
کوک:لطفا کاری ندارم بخدا
2مین بعد:
مینجی:چرا صدایی ازش نمیاد
لورا:ه~~~~~~~~~
مینجی:چیشده
لورا:ارباب یه مریضی داشتن
مینجی:چی پس چرا من نمیدونم
لورا:
˚˙༓࿇༓˙˚˙༓࿇༓˙˚˙༓࿇༓˙˚
#نفر_بعدی_درکار_نیست
#ما_کیپاپرا_متهدیم
#Iranians_love_Jk
P~41
علامت تو ذهن°°
˚˙༓࿇༓˙˚˙༓࿇༓˙˚˙༓࿇༓˙˚
*اونا اونروز خیلی خوش گذروندن و کلی خندیدن و جاهایه مختلفی رفتن و برگشتن عمارتاشون *
ساعت12:۰۰:
عمارت کوک:
اتاق مشترکشون:
*کوکی که لباساشو عوض کرده بود و مثله عادت های همیشش لباساشو در اورده بود و یه شورتک پاش بد رو تخت دراز کشیده بود و به تاج تخت تکیه داده بود و جلوش تلویزیون روشن بود و سریال پخش میشد و مینجی که داشت لباساشو عوض میکرد*لباس خواب مینجی اسلاید دو* و موهاشو شونه میکرد و میدید*
کوک:اووو بدنت واقعا رو فرمه و لباست خیلی خوبه برا شبا
مینجی:اوک ممنون و خف*مینجی بغله کوک رو تخت دراز کشید و به تماشا تلویزیون پرداختن** *
15مینذبعد:
*اون دوتا کفتر که داشتن سریالو نگاه میکردم در بغله هم یهو سریال به جای خیلی بد رسید و کوک که نگاه های هیز به مینجی مینداخت و مینجی که متوجه شده بود در رفت و رفت تو اتاق لورا که از این به بعد همون اتاق تو عمارت خ. ک قبلی مینجی بود رف و کوک هم پشت سرش رفت ولی مینجی رفت داخل اتاق و درو قفل کرد و لورا یی که بیدار بود و داشت با گوشیش فیلم میدید*
لورا:چیشده؟!
مینجی:کمکم کن داشتم با کوک سریال میدیم که رسید به صحنه و...
لورا:فهمیدم نیازی به ادامه نیس
کوک:مینجی درو باز کاری باهات ندارم لطفا لورا تو بگو مینجی کاری باهات ندارم لطفا*و همینجوری در میزد*
مینجی:میدونم چی تو سرته واقعا بگو کاریم نداری شاید اومدم
کوک:لطفا کاری ندارم بخدا
2مین بعد:
مینجی:چرا صدایی ازش نمیاد
لورا:ه~~~~~~~~~
مینجی:چیشده
لورا:ارباب یه مریضی داشتن
مینجی:چی پس چرا من نمیدونم
لورا:
˚˙༓࿇༓˙˚˙༓࿇༓˙˚˙༓࿇༓˙˚
#نفر_بعدی_درکار_نیست
#ما_کیپاپرا_متهدیم
#Iranians_love_Jk
۲.۲k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.