خون شیرین
خون شیرین
part:۲۶
در وا کردم که با بورام مواجه شدم
بورام:سلام ا.ت حالت خوبه؟
ا.ت: آره فقط یکم حالت تهوع دارم
بورام:خبببب بیا بریم پیش طبیب
ا.ت:الان یکم صبر کن (بیحال )
بورام:منم جونگ کوک رو صدا میکنم بیاد دنبالمون
ا.ت:باشه (بیحال )
ویو بورام
فاصله زیادی با قصر نداشتیم برای همین تو ۱۰ دقیقه رسیدم به قصر
سرباز:بفرمایید خانوم
بورام:کار فوری دارم(استرس)
سرباز:بفرمایید تو
با تموم سرعت ام میدویدم به سمت اتاق جونگ کوک که بالاخره رسیدم
بدون اینکه در بزنم در رو وا کردم
کوک:چیشده
بورام:حال ا.ت خوب نیست پس ما رو ببر پیش طبیب
کوک:خب خودتون برید دیگه
بورام:حالش جوری نیست که راه بره
کوک:پاشو بریم
سوار کالسکه شدیم و با تموم سرعت به خونه رسیدم
در خونه رو که وا کردم دیدم ا.ت بیهوش رو زمین افتاده
کوک:من بلندش میکنم تو برو تو کالسکه بشین
بورام:باشه
ویو کوک
یکم استرس داشتم چون وقتی رسیدیم رنگ به صورت نداشت برآید بلندش کردم و بردمش تو کالسکه
۲۰ دقیقه بعد
کوک:طبیب اینجا کجاست
پرستار:بیمار داره
کوک:بهش بگید یه بیمار خیلی مهم دیگه داره
پرستار:صبر کنید تا بهشون بگم
طبیب:بیاید اینجا خب چه اتفاقی افتاده
بورام:موقعی که رفتم تو خونش خیلی حالش بد بود وقتی هم که میخواستیم بیاریمش پیش شما بیهوش بود
طبیب: چه کسه ایشونید
کوک:من همسرش ام اینم دوستشه
با بورام رفتیم بیرون تو این هفته ماریا خیلی از من فاصله میگرفت با اینکه همه چی رو بهش گفته بودم داشتم فکر میکردم که دکتر اومد بیرون رفتم پیشش
کوک:چیشد
طبیب:تبریک میگم همسرتون حامله اند
کوک:مرسی(لبخند)
خوشحال بودم حتی با اینکه بچه خودم و ماریا نبود رفتم تو اتاق که دیدم داره به پنجره نگاه میکنه رفتم نشستم پیشش که نگاهش بهم افتاد اون خیلی زیبا بود ولی شخصی که من میخواستم نبود رفتم بغلش کردم و گفتم:
کوک: مبارکمون باشه
هیچی نگفت ولی بعد از ۲ دقیقه صدای هق هق هاش در اومد
ادامه دارد.....
#بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #یونگی #آگوست_دي #هوسوک #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگکوک #کیپاپ #کیدراما
part:۲۶
در وا کردم که با بورام مواجه شدم
بورام:سلام ا.ت حالت خوبه؟
ا.ت: آره فقط یکم حالت تهوع دارم
بورام:خبببب بیا بریم پیش طبیب
ا.ت:الان یکم صبر کن (بیحال )
بورام:منم جونگ کوک رو صدا میکنم بیاد دنبالمون
ا.ت:باشه (بیحال )
ویو بورام
فاصله زیادی با قصر نداشتیم برای همین تو ۱۰ دقیقه رسیدم به قصر
سرباز:بفرمایید خانوم
بورام:کار فوری دارم(استرس)
سرباز:بفرمایید تو
با تموم سرعت ام میدویدم به سمت اتاق جونگ کوک که بالاخره رسیدم
بدون اینکه در بزنم در رو وا کردم
کوک:چیشده
بورام:حال ا.ت خوب نیست پس ما رو ببر پیش طبیب
کوک:خب خودتون برید دیگه
بورام:حالش جوری نیست که راه بره
کوک:پاشو بریم
سوار کالسکه شدیم و با تموم سرعت به خونه رسیدم
در خونه رو که وا کردم دیدم ا.ت بیهوش رو زمین افتاده
کوک:من بلندش میکنم تو برو تو کالسکه بشین
بورام:باشه
ویو کوک
یکم استرس داشتم چون وقتی رسیدیم رنگ به صورت نداشت برآید بلندش کردم و بردمش تو کالسکه
۲۰ دقیقه بعد
کوک:طبیب اینجا کجاست
پرستار:بیمار داره
کوک:بهش بگید یه بیمار خیلی مهم دیگه داره
پرستار:صبر کنید تا بهشون بگم
طبیب:بیاید اینجا خب چه اتفاقی افتاده
بورام:موقعی که رفتم تو خونش خیلی حالش بد بود وقتی هم که میخواستیم بیاریمش پیش شما بیهوش بود
طبیب: چه کسه ایشونید
کوک:من همسرش ام اینم دوستشه
با بورام رفتیم بیرون تو این هفته ماریا خیلی از من فاصله میگرفت با اینکه همه چی رو بهش گفته بودم داشتم فکر میکردم که دکتر اومد بیرون رفتم پیشش
کوک:چیشد
طبیب:تبریک میگم همسرتون حامله اند
کوک:مرسی(لبخند)
خوشحال بودم حتی با اینکه بچه خودم و ماریا نبود رفتم تو اتاق که دیدم داره به پنجره نگاه میکنه رفتم نشستم پیشش که نگاهش بهم افتاد اون خیلی زیبا بود ولی شخصی که من میخواستم نبود رفتم بغلش کردم و گفتم:
کوک: مبارکمون باشه
هیچی نگفت ولی بعد از ۲ دقیقه صدای هق هق هاش در اومد
ادامه دارد.....
#بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #یونگی #آگوست_دي #هوسوک #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگکوک #کیپاپ #کیدراما
۹.۰k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.