(don't let me go) (اجازه، نده بروم)
#p35
هوسوک: ا/ت
+بله
هوسوک:گریه کردی
همین یه جمله کافی بود تا دوباره بغض به گلوم
هجوم بیاره سرم انداختم پایین که به سمتم اومد و
منو محکم کشید تو بغلش
هوسوک:هیس اروم باش.......
حالت خوب نیست بیا بریم سمت اقامت گاهت
دستم گرفت و به سمت اقامت گاهم راه افتادیم
.
.
مستقیم اومد و کنار نشست و دستام تو دستاش گرفت
هوسوک:ببینمت براچی گریه کردی
+هوسکا پدرم همه چی رو فهمیده
هوسوک:چی چطور
+برام محافظ مخفی گذاشته بوده
هوسوک:خب االان باید چیکار کنیم
+هوسوکا پدر گفت ماییه ننگشم
هر بار که یاد اون جمله لعنتی میوفتادم اشکام روی صورتم رونه میشد
هوسوک:هیس بیا اینجا ببینم گریه نکن درست میشه
+درست نمیشه هوسوکا تا اخر این ماه باید ازدواج کنیم
هوسوک:اگه تو بخوای یه راهی هست که انجام بدیم
+چ..چی چه راهی
هوسوک:میتونم برای یه مدت خودمو مخفی کنم
+به اتفاقات بعدش فکر کردی
هوسوک:ا/ت تو برای من خیلی عزیزی میدونی همه ی اینا به خاطر خودته وگرنه من میتونم با دختری که دوست دارم ازدواج کنم
+هوسوکا به خاطر من خودتو تو خطر ننداز
هوسوک:پس باید چیکار کنیم
+میدونی من میتونم از ولیعهدی کنار بکشم
از اول هم کسی راضی نبود یه دختر ولیعهد بشه
هوسوک:معلوم هست چی میگی بعدش که به امپراطوری بشینه
+تو هوسوکا تو بهترین گزینه ای فردا وقتی وزرا با پدر جلسه دارن میرم و خواستمو میگم پدر هم نمیتونه کاری کنه
هوسوک:تو عقلتو از دست دادی من این اجازه رو نمیدم
+ولی این بهترین انتخابه
هوسوک: یه مدت از اینجا میرم
میدونی تازه با فرمانده کیم داشتم راجب خواهرش حرف میزدم که قبول کرد شرایطم رو هم بهش گفتم
+دختره چی اون دوست داره
هوسوک:اره
#p36
درحال کتاب خوندن بودم که یه صدایی از بیرون شنیدم
کتابم بستم و بانو چوی رو صدا زدم ولی جوابی نگرفتم
+کسی بیرونه
دوباره جوابی نگرفتم و به سمت بیرون رفتم هیچکس چرا اینا نیست
هرچی به دور و برم نگاه کردم کسی رو ندیدم
که متوجه سایه شخصی شدم که پشت اقامت گاهم رفت
دنبالش راه افتادم وقتی به پشت اقامت گاه رسیدم
کسی نبود متعجب به اطراف نگاه میکردم
که یکی دستم کشید و
به سمت سایه برد ترسیده دهنم بسته شده بود که با برگشتن به سمتش به چشماش خیره شدم
+یااا یونگیا اینجا چیکار میکنی
_اومدم دیدنت
+ مگه مین_هو بهت نگفت که نیای
_چرا گفت
+پس چرا اومدی میخوای هردومون رو بدبخت کنی
_نترس همه چیز برنامه ریزی شده هست
ساکت شده بهش خیره بودم که یه دفعه ای منو
محکم بغل کرد
+اخ داری خفم میکنی
_چیه نکنه دیگه دوسم نداری
+یاااا یونگ....
با گذاشتن لباش روی لبام حرفم نتونستم کامل کنم
.
.
.
+یونگی
_بله
+من میترسم از این وابستگی
اگه ما برای هم نیستیم میدونی بعد این اتفاق ها چقدر
شکسته میشم من نمیتونم تحمل کنم
_میدونی چیه همه چی داره طبق خواسته من پیش میره
من نگران نیستم
+مگه خواسته تو چیه
_میدونی هر وقت عملی شد بهت میگم
شرایط پارت بعد
لایک۴٠+
کامنت۱٠٠+
#bts #fick #kpop #idol
#بنگتن #شوگا #یونگی #اگوست_دی
#کره #بی_تی_اس #ارمی #بی_تی_اس #بی_تی_اس_و_ارمی_برای_همیشه_با_همن #کره_جنوبی #جانگکوک #جیمین #تهیونگ #هوسوک #نامجون #جین #شوگا #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جانگکوک
هوسوک: ا/ت
+بله
هوسوک:گریه کردی
همین یه جمله کافی بود تا دوباره بغض به گلوم
هجوم بیاره سرم انداختم پایین که به سمتم اومد و
منو محکم کشید تو بغلش
هوسوک:هیس اروم باش.......
حالت خوب نیست بیا بریم سمت اقامت گاهت
دستم گرفت و به سمت اقامت گاهم راه افتادیم
.
.
مستقیم اومد و کنار نشست و دستام تو دستاش گرفت
هوسوک:ببینمت براچی گریه کردی
+هوسکا پدرم همه چی رو فهمیده
هوسوک:چی چطور
+برام محافظ مخفی گذاشته بوده
هوسوک:خب االان باید چیکار کنیم
+هوسوکا پدر گفت ماییه ننگشم
هر بار که یاد اون جمله لعنتی میوفتادم اشکام روی صورتم رونه میشد
هوسوک:هیس بیا اینجا ببینم گریه نکن درست میشه
+درست نمیشه هوسوکا تا اخر این ماه باید ازدواج کنیم
هوسوک:اگه تو بخوای یه راهی هست که انجام بدیم
+چ..چی چه راهی
هوسوک:میتونم برای یه مدت خودمو مخفی کنم
+به اتفاقات بعدش فکر کردی
هوسوک:ا/ت تو برای من خیلی عزیزی میدونی همه ی اینا به خاطر خودته وگرنه من میتونم با دختری که دوست دارم ازدواج کنم
+هوسوکا به خاطر من خودتو تو خطر ننداز
هوسوک:پس باید چیکار کنیم
+میدونی من میتونم از ولیعهدی کنار بکشم
از اول هم کسی راضی نبود یه دختر ولیعهد بشه
هوسوک:معلوم هست چی میگی بعدش که به امپراطوری بشینه
+تو هوسوکا تو بهترین گزینه ای فردا وقتی وزرا با پدر جلسه دارن میرم و خواستمو میگم پدر هم نمیتونه کاری کنه
هوسوک:تو عقلتو از دست دادی من این اجازه رو نمیدم
+ولی این بهترین انتخابه
هوسوک: یه مدت از اینجا میرم
میدونی تازه با فرمانده کیم داشتم راجب خواهرش حرف میزدم که قبول کرد شرایطم رو هم بهش گفتم
+دختره چی اون دوست داره
هوسوک:اره
#p36
درحال کتاب خوندن بودم که یه صدایی از بیرون شنیدم
کتابم بستم و بانو چوی رو صدا زدم ولی جوابی نگرفتم
+کسی بیرونه
دوباره جوابی نگرفتم و به سمت بیرون رفتم هیچکس چرا اینا نیست
هرچی به دور و برم نگاه کردم کسی رو ندیدم
که متوجه سایه شخصی شدم که پشت اقامت گاهم رفت
دنبالش راه افتادم وقتی به پشت اقامت گاه رسیدم
کسی نبود متعجب به اطراف نگاه میکردم
که یکی دستم کشید و
به سمت سایه برد ترسیده دهنم بسته شده بود که با برگشتن به سمتش به چشماش خیره شدم
+یااا یونگیا اینجا چیکار میکنی
_اومدم دیدنت
+ مگه مین_هو بهت نگفت که نیای
_چرا گفت
+پس چرا اومدی میخوای هردومون رو بدبخت کنی
_نترس همه چیز برنامه ریزی شده هست
ساکت شده بهش خیره بودم که یه دفعه ای منو
محکم بغل کرد
+اخ داری خفم میکنی
_چیه نکنه دیگه دوسم نداری
+یاااا یونگ....
با گذاشتن لباش روی لبام حرفم نتونستم کامل کنم
.
.
.
+یونگی
_بله
+من میترسم از این وابستگی
اگه ما برای هم نیستیم میدونی بعد این اتفاق ها چقدر
شکسته میشم من نمیتونم تحمل کنم
_میدونی چیه همه چی داره طبق خواسته من پیش میره
من نگران نیستم
+مگه خواسته تو چیه
_میدونی هر وقت عملی شد بهت میگم
شرایط پارت بعد
لایک۴٠+
کامنت۱٠٠+
#bts #fick #kpop #idol
#بنگتن #شوگا #یونگی #اگوست_دی
#کره #بی_تی_اس #ارمی #بی_تی_اس #بی_تی_اس_و_ارمی_برای_همیشه_با_همن #کره_جنوبی #جانگکوک #جیمین #تهیونگ #هوسوک #نامجون #جین #شوگا #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جانگکوک
۱۴.۶k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.