(don't let me go) (اجازه، نده بروم)
#p33
(ا/ت)
:بانوی من اماده اید کالسکه رسید
با صدای بانو چوی سرم رو از رو میز بلند کردم و
به سمت بیرون رفتم
که بانو چوی سریع اومد پیشم
:بانوی من حالتون خوبه
+اره خوبم
:چرا صورتتون زرده
اومد دستش بزار رو پیشونیم که تو هوا گرفتمش
+گفتم خوبم خواهش میکنم اذیتم نکن
اصلا هم حالم خوب نبود مجبور بودم به تظاهر
تظاهر به خوب بودن همش سرم درد میکرد
اروم به سمت کالسکه قدم بر میداشتم که برای
یه لحظه چشام سیاهی رفت نزدیک بود بیوفتم
که سریع مین_هو به سمتم اومد و منو گرفت
مین_هو:بانوی من حالتون خوبه
+ن...نه سرم درد میکنه
کمکم کرد سوار کالسکه بشم که بعدش بانو چوی سوار شد که مراقبم باشه حالم بد نشه
کالسکه شروع کرد به حرکت کردن که بانو چوی یکم از جاش جا به جا شد و پیشم نشست
دستش روی پیشونیم گذاشت ایندفعه دیگه مقاومتی نکردم
:وای خاک به سرم بانوی من خوبی
بغضی که خیلی جلو خودم گرفته بودم نترکه دیگه دوم نیوردم و شروع کردم به گریه کردن
+ن..نه خوب نیستم حالم بده بابا فهمیده من و یونگی همدیگه رو دوست داریم
اون منو مایه ننگ خودش میدونه
دیگه نتونستم حرفی بزنم بجاش فقط صدای گریم به گوش میرسید بانو چوی من رو توی بغلش کشید
چقدر تو این موقعیت به یه بغل نیاز داشتم
بغل مادرم
:هیس بانوی من گریه نکن قول میدم درست بشه
+چطوری اخه چطوری میخواد درست بشه
:قول میدم ارباب جوان تمام تلاشش رو میکنه
+به چه قیمتی اون باید به خاطر من اذیت بشه
:به خاطر رابطه خواهر و برادریتون
تمام مدت تو بغل بانو چوی بودم کم کم پلکام سنگین شدن که نفهمیدم چطور خوابم برد
#p34
با احساس تکون دستی از خواب بیدار شدم
چند بار که پلک زدم متوجه شدم هنوز تو کالسکه هستیم
+چیشد رسیدم
:اره بانوی من رسیدیم
به خودم که توجه کردم دیدم هنوز تو بغل بانو چویم
سریع از بغلش بیرون اومدم و بعد از بیرون رفتنش از کالسکه منم بیرون اومدم
با دیدن دوباره قصر چشامو روی هم فشردم و یه نفس عمیق کشیدم که به شروع کردم به قدم
برداشتن به سمت اقامت گاهم
که با حرفی که بانو چوی زدم سرجام میخکوب شدم
:بانو من اول باید بریم دیدم امپراطور
+بانو چوی من نمیتونم برم ببینمش
:اما....
+اما نداره نمیخوام ببینمش
:ولی میدونید با همین کارتون چه شایعه هایی درست میکنید
+تو برو به پدرم بگو که هالم خوب نبود نتونستم بیام
:چشم بانوی من
+تو دیگه برو به پدرم بگو حالم خوب نبود من با مین_هو میرم اقامت گاهم
دیگه حرفی نزدم و به سمت اقامت گاهم قدم برداشتم
مین_هو:بانوی من
+بله
مین_هو: امشب یونگی میاد دیدنتون
با حرفی که زد سرجام ایستادم و به سمتش برگشتم
+چی نه بهش بگو نمیخوام ببینمش
مین_هو:ولی
+خواهش میکنم نمیخوام پدرم بلایی سرش بیاره
مین_هو:چشم ولی بهتون قول نمیدم
برگشتم و به راهم ادامه دادم
که هوسوک رو دیدم داره با فرمانده کیم صحبت میکنه
داشتم به سمتش میرفتم که تا منو دید به سمتم اومد
یه نگاهی بهم انداخت و گفت
شرایط پارت بعد
لایک۳۵+
کامنت۱٠٠+
#bts #fick #kpop #idol
#بنگتن #شوگا #یونگی #اگوست_دی
#کره #بی_تی_اس #ارمی #بی_تی_اس #بی_تی_اس_و_ارمی_برای_همیشه_با_همن #کره_جنوبی #جانگکوک #جیمین #تهیونگ #هوسوک #نامجون #جین #شوگا #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جانگکوک
(ا/ت)
:بانوی من اماده اید کالسکه رسید
با صدای بانو چوی سرم رو از رو میز بلند کردم و
به سمت بیرون رفتم
که بانو چوی سریع اومد پیشم
:بانوی من حالتون خوبه
+اره خوبم
:چرا صورتتون زرده
اومد دستش بزار رو پیشونیم که تو هوا گرفتمش
+گفتم خوبم خواهش میکنم اذیتم نکن
اصلا هم حالم خوب نبود مجبور بودم به تظاهر
تظاهر به خوب بودن همش سرم درد میکرد
اروم به سمت کالسکه قدم بر میداشتم که برای
یه لحظه چشام سیاهی رفت نزدیک بود بیوفتم
که سریع مین_هو به سمتم اومد و منو گرفت
مین_هو:بانوی من حالتون خوبه
+ن...نه سرم درد میکنه
کمکم کرد سوار کالسکه بشم که بعدش بانو چوی سوار شد که مراقبم باشه حالم بد نشه
کالسکه شروع کرد به حرکت کردن که بانو چوی یکم از جاش جا به جا شد و پیشم نشست
دستش روی پیشونیم گذاشت ایندفعه دیگه مقاومتی نکردم
:وای خاک به سرم بانوی من خوبی
بغضی که خیلی جلو خودم گرفته بودم نترکه دیگه دوم نیوردم و شروع کردم به گریه کردن
+ن..نه خوب نیستم حالم بده بابا فهمیده من و یونگی همدیگه رو دوست داریم
اون منو مایه ننگ خودش میدونه
دیگه نتونستم حرفی بزنم بجاش فقط صدای گریم به گوش میرسید بانو چوی من رو توی بغلش کشید
چقدر تو این موقعیت به یه بغل نیاز داشتم
بغل مادرم
:هیس بانوی من گریه نکن قول میدم درست بشه
+چطوری اخه چطوری میخواد درست بشه
:قول میدم ارباب جوان تمام تلاشش رو میکنه
+به چه قیمتی اون باید به خاطر من اذیت بشه
:به خاطر رابطه خواهر و برادریتون
تمام مدت تو بغل بانو چوی بودم کم کم پلکام سنگین شدن که نفهمیدم چطور خوابم برد
#p34
با احساس تکون دستی از خواب بیدار شدم
چند بار که پلک زدم متوجه شدم هنوز تو کالسکه هستیم
+چیشد رسیدم
:اره بانوی من رسیدیم
به خودم که توجه کردم دیدم هنوز تو بغل بانو چویم
سریع از بغلش بیرون اومدم و بعد از بیرون رفتنش از کالسکه منم بیرون اومدم
با دیدن دوباره قصر چشامو روی هم فشردم و یه نفس عمیق کشیدم که به شروع کردم به قدم
برداشتن به سمت اقامت گاهم
که با حرفی که بانو چوی زدم سرجام میخکوب شدم
:بانو من اول باید بریم دیدم امپراطور
+بانو چوی من نمیتونم برم ببینمش
:اما....
+اما نداره نمیخوام ببینمش
:ولی میدونید با همین کارتون چه شایعه هایی درست میکنید
+تو برو به پدرم بگو که هالم خوب نبود نتونستم بیام
:چشم بانوی من
+تو دیگه برو به پدرم بگو حالم خوب نبود من با مین_هو میرم اقامت گاهم
دیگه حرفی نزدم و به سمت اقامت گاهم قدم برداشتم
مین_هو:بانوی من
+بله
مین_هو: امشب یونگی میاد دیدنتون
با حرفی که زد سرجام ایستادم و به سمتش برگشتم
+چی نه بهش بگو نمیخوام ببینمش
مین_هو:ولی
+خواهش میکنم نمیخوام پدرم بلایی سرش بیاره
مین_هو:چشم ولی بهتون قول نمیدم
برگشتم و به راهم ادامه دادم
که هوسوک رو دیدم داره با فرمانده کیم صحبت میکنه
داشتم به سمتش میرفتم که تا منو دید به سمتم اومد
یه نگاهی بهم انداخت و گفت
شرایط پارت بعد
لایک۳۵+
کامنت۱٠٠+
#bts #fick #kpop #idol
#بنگتن #شوگا #یونگی #اگوست_دی
#کره #بی_تی_اس #ارمی #بی_تی_اس #بی_تی_اس_و_ارمی_برای_همیشه_با_همن #کره_جنوبی #جانگکوک #جیمین #تهیونگ #هوسوک #نامجون #جین #شوگا #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جانگکوک
۱۶.۶k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.