(don't let me go) (اجازه، نده بروم)
#p37
(یک هفته بعد)
با صدای بانو چوی سرم از تو کتاب در اوردم و بهش خیره شدم صورتش از استرس زده شده بود
+بله بانو چوی چیزی شده
:بدبخت شدیم
+چیشده درست حرف بزن منم بفهمم
: امپراطور عصبی بود گفت میخواد شمارو ببینه
+چ...چی چرا
:نمیدونم بانوی من سریع اماده بشید بریم دیدن امپراطور
+نمیخواد نیاز نیست با همین لباس ها میرم
بجنب بانو چوی
سریع از سر جام بلند شدم و به سمت اقامت گاهم پدرم قدم برداشتیم
.
.
+به پدرم خبر بدید که اومدم
خواجه اعظم:شاهزاده خانم وارد میشوند
ندیمه ها در هارو باز کردن و با کشیدن یه نفس عمیق
وارد شدم و به سمتش تعظیم کردم
تو این مدت که اومده بودم قصر این اولین باری بود که به دیدنش میومدم
عصبی به سمتم برگشت و با خشم غرید
=میدونی بیرون چه خبره
+نه من از کجا باید بدونم
=یعنی نشنیدی همه جا شایعه شده که شاهزاده خانم با محافظش رابطه داشته
با حرفی که زد شوکه شدم ولی جوری جلوه دادم
که انگار اتفاقی نیفتاده
+نمیدونستم به واقعیت ها هم شایعه میگن
با این حرفم عصبی اومد سمتم و یکی خوابوند توی گوشم
=تو انقدر بی شرمی که جلوی پدرت از این حرفا میزنی
حرفی نمیزدم فقط تو چشماش خیره شده بودم که ادامه داد
=بهش هشدار داده بودم کسی نباید بفمه ولی اون.......
شانس بیاره سربازا پیداش نکنن وگرنه میکشمش
+ولی......
=تو یکی ساکت باش به حساب توهم میرسم
با عصبانیت صدام رو بردم بالا و گفتم
+دیگه چه بلایی میخوای سرم بیاری کاره دیگه هم مونده
با تموم شدن جملم اشکام از تو چشمام روون شدن
که با اومدنش به سمتم منتظر بودم یکی دیگه بخوابونه توگوشم که چشمام رو با درد بستم
که منو گرفت و تو بغلش کشید
#p38
با کاری که کرد چشمام با تعجب باز کردم
=چرا نمیخوای بفهمی که اینا به خاطر خوته
ا/ت تو دختر منی من دوست دارم صلاحت رو میخوام
همینجور که اشکام رو صورتم روون شده بودن گفتم
+ولی ازدواج با هوسوک صلاح من نیست
=تو متوجه نیستی پیش هوسوک جات امن تر از هرجای دیگس
+پس اون رابطه خواهر برادی چی
من نمیتونم به عنوان یه شوهر ببینمش
=ا/ت تمومش کن این ازدواج از قبل تایین شده
از وقتی بچه بودید
+پس من چی تکلیف عشقی که صورت گرفته چیه
یادت رفته من ماییه ننگ توام
من رو محکم تر تو بغلش کشید و گفت
=ا/ت چرا تمومش نمیکنی من فقط عصبانی بودم اون حرف زدم
+همون حرف باعث شد من صدای خورد شدن قلبم بشنوم
=من رو میبینی برای اینکه به این موقعیت برسم هزار بار شکستم......تو نمیتونی با اون محافظ باشی
خودمو از بغلش بیرون کشیدم و با دستام اشکای روی صورتم پس زدم
+خواهش میکنم کار به کارش نداشته باش
=ولی با شایعه ای که پخش شده ابروی سلطنتی چی میشه
+مگه نمیخواید من با هوسوک ازدواج کنم پس کار به کارش نداشته باشید
=ولی.....
+خواهش میکنم اگه بلایی سرش بیارید من میمیرم
دستش رو صورتم به صورت نوازش کشید و گفت
=چ...چرا عاشق شدی
همین جمله باعث شد قطر اشک لعنتی از چشمم بیاد پایین
که با دستش اشکم پس زد
=من نمیتونم شکستن تنها دخترم ببینم
متاسفم ولی مجبوری تحمل کنی
و دوباره منو تو بغلش کشیدشرایط پارت بعد
لایک۴٠+
کامنت۱٠٠+
#bts #fick #kpop #idol
#بنگتن #شوگا #یونگی #اگوست_دی
#کره #بی_تی_اس #ارمی #بی_تی_اس #بی_تی_اس_و_ارمی_برای_همیشه_با_همن #کره_جنوبی #جانگکوک #جیمین #تهیونگ #هوسوک #نامجون #جین #شوگا #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جانگکوک
(یک هفته بعد)
با صدای بانو چوی سرم از تو کتاب در اوردم و بهش خیره شدم صورتش از استرس زده شده بود
+بله بانو چوی چیزی شده
:بدبخت شدیم
+چیشده درست حرف بزن منم بفهمم
: امپراطور عصبی بود گفت میخواد شمارو ببینه
+چ...چی چرا
:نمیدونم بانوی من سریع اماده بشید بریم دیدن امپراطور
+نمیخواد نیاز نیست با همین لباس ها میرم
بجنب بانو چوی
سریع از سر جام بلند شدم و به سمت اقامت گاهم پدرم قدم برداشتیم
.
.
+به پدرم خبر بدید که اومدم
خواجه اعظم:شاهزاده خانم وارد میشوند
ندیمه ها در هارو باز کردن و با کشیدن یه نفس عمیق
وارد شدم و به سمتش تعظیم کردم
تو این مدت که اومده بودم قصر این اولین باری بود که به دیدنش میومدم
عصبی به سمتم برگشت و با خشم غرید
=میدونی بیرون چه خبره
+نه من از کجا باید بدونم
=یعنی نشنیدی همه جا شایعه شده که شاهزاده خانم با محافظش رابطه داشته
با حرفی که زد شوکه شدم ولی جوری جلوه دادم
که انگار اتفاقی نیفتاده
+نمیدونستم به واقعیت ها هم شایعه میگن
با این حرفم عصبی اومد سمتم و یکی خوابوند توی گوشم
=تو انقدر بی شرمی که جلوی پدرت از این حرفا میزنی
حرفی نمیزدم فقط تو چشماش خیره شده بودم که ادامه داد
=بهش هشدار داده بودم کسی نباید بفمه ولی اون.......
شانس بیاره سربازا پیداش نکنن وگرنه میکشمش
+ولی......
=تو یکی ساکت باش به حساب توهم میرسم
با عصبانیت صدام رو بردم بالا و گفتم
+دیگه چه بلایی میخوای سرم بیاری کاره دیگه هم مونده
با تموم شدن جملم اشکام از تو چشمام روون شدن
که با اومدنش به سمتم منتظر بودم یکی دیگه بخوابونه توگوشم که چشمام رو با درد بستم
که منو گرفت و تو بغلش کشید
#p38
با کاری که کرد چشمام با تعجب باز کردم
=چرا نمیخوای بفهمی که اینا به خاطر خوته
ا/ت تو دختر منی من دوست دارم صلاحت رو میخوام
همینجور که اشکام رو صورتم روون شده بودن گفتم
+ولی ازدواج با هوسوک صلاح من نیست
=تو متوجه نیستی پیش هوسوک جات امن تر از هرجای دیگس
+پس اون رابطه خواهر برادی چی
من نمیتونم به عنوان یه شوهر ببینمش
=ا/ت تمومش کن این ازدواج از قبل تایین شده
از وقتی بچه بودید
+پس من چی تکلیف عشقی که صورت گرفته چیه
یادت رفته من ماییه ننگ توام
من رو محکم تر تو بغلش کشید و گفت
=ا/ت چرا تمومش نمیکنی من فقط عصبانی بودم اون حرف زدم
+همون حرف باعث شد من صدای خورد شدن قلبم بشنوم
=من رو میبینی برای اینکه به این موقعیت برسم هزار بار شکستم......تو نمیتونی با اون محافظ باشی
خودمو از بغلش بیرون کشیدم و با دستام اشکای روی صورتم پس زدم
+خواهش میکنم کار به کارش نداشته باش
=ولی با شایعه ای که پخش شده ابروی سلطنتی چی میشه
+مگه نمیخواید من با هوسوک ازدواج کنم پس کار به کارش نداشته باشید
=ولی.....
+خواهش میکنم اگه بلایی سرش بیارید من میمیرم
دستش رو صورتم به صورت نوازش کشید و گفت
=چ...چرا عاشق شدی
همین جمله باعث شد قطر اشک لعنتی از چشمم بیاد پایین
که با دستش اشکم پس زد
=من نمیتونم شکستن تنها دخترم ببینم
متاسفم ولی مجبوری تحمل کنی
و دوباره منو تو بغلش کشیدشرایط پارت بعد
لایک۴٠+
کامنت۱٠٠+
#bts #fick #kpop #idol
#بنگتن #شوگا #یونگی #اگوست_دی
#کره #بی_تی_اس #ارمی #بی_تی_اس #بی_تی_اس_و_ارمی_برای_همیشه_با_همن #کره_جنوبی #جانگکوک #جیمین #تهیونگ #هوسوک #نامجون #جین #شوگا #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جانگکوک
۱۳.۶k
۰۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.