چشمای قشنگ تو
#part33
چشمای قشنگ تو✨
دیانا:مهشااااااد
مهناز:بیان شام
شاموکه خوردیم همه نشسته بودن
مهناز:ارسلان تو آدم منطقی هستی با دیانا حرف بزن از این بهتر گیرش نمیاد
ارسلان:زنعمو جان شما چرا فکر میکنید اگه پول داشته باشه میتونه خوشبختش کنه؟
مهناز:دیانا رو دوست داره!
ارسلان:ولی دیانا دوستش نداره
ارسلان کلافه رفت بالا
مهناز:مهشاد تو بگو
مهشاد: دیانا خودش باید تصمیم بگیره
متین:ولی.....
مهشاد:متین بیا بالا کارت دارم(باحرص)
آرش:دیانااااا
دیانا:ببخشید ولی من نمیتونم به زور دوسش داشته باشم
#مهشاد
مهشاد:متین هی چیه میگی پسر خوبیه آره منم میدونم واقعا وضعش برای ازدواج خوب بود ولی درک کن دیانا دوسش نداره
متین:هووووف
دیانا با گریه اومد بالا
مهشاد:چی شد دیا؟
دیانا:فردا قراره باهاش برم بیرون😭
ارسلان:نباید بری
دیانا:چطوری؟😭
ارسلان:اگه بری دیگه مجبورت میکنن برای ازدواج
دیانا:اما.....
ارسلان:برو بخواب تا فردا یه فکری میکنیم
مهشاد:آره راست میگه بیا بریم
دیانا:مرسی
مهشاد کنارم خوابیده بود
دیانا:بیداری؟
مهشاد:آره
دیانا:😭😭
مهشاد:فدات بشم من گریه نکن ارسلان که گفت یه کاریش میکنیم
دیانا:بخاطر این نیس
مهشاد:پس چی؟
دیانا:مامان بابام اینجور نبودن!
مهشاد:میدونم عزیزم اونا هم مجبورن بگیر بخواب قشنگم شب بخیر
دیانا:شب بخیر
#ارسلان
داشتم فکر میکردم که چطوری عمو و زنعمو منصرف کنیم
وایسا ببینم چرا انقدر برام مهم بود؟
متین:ارسلان!
ارسلان:بله؟
متین:امشب به من ثابت شد که به دیانا علاقه داری بنظ.....
ارسلان:نخیر
متین:لجبازی نکن
ارسلان:لجبازی نمیکنم
متین:باید با این حست کنار بیای!
ارسلان:بگیر بخواب دیگه داری زیادی حرف میزنی!
متین:ارسلان
ارسلان:شب خوش
تا صبح به حرف های متین فکر میکردم
که فهمیدم هوا روشن شده
چشمای قشنگ تو✨
دیانا:مهشااااااد
مهناز:بیان شام
شاموکه خوردیم همه نشسته بودن
مهناز:ارسلان تو آدم منطقی هستی با دیانا حرف بزن از این بهتر گیرش نمیاد
ارسلان:زنعمو جان شما چرا فکر میکنید اگه پول داشته باشه میتونه خوشبختش کنه؟
مهناز:دیانا رو دوست داره!
ارسلان:ولی دیانا دوستش نداره
ارسلان کلافه رفت بالا
مهناز:مهشاد تو بگو
مهشاد: دیانا خودش باید تصمیم بگیره
متین:ولی.....
مهشاد:متین بیا بالا کارت دارم(باحرص)
آرش:دیانااااا
دیانا:ببخشید ولی من نمیتونم به زور دوسش داشته باشم
#مهشاد
مهشاد:متین هی چیه میگی پسر خوبیه آره منم میدونم واقعا وضعش برای ازدواج خوب بود ولی درک کن دیانا دوسش نداره
متین:هووووف
دیانا با گریه اومد بالا
مهشاد:چی شد دیا؟
دیانا:فردا قراره باهاش برم بیرون😭
ارسلان:نباید بری
دیانا:چطوری؟😭
ارسلان:اگه بری دیگه مجبورت میکنن برای ازدواج
دیانا:اما.....
ارسلان:برو بخواب تا فردا یه فکری میکنیم
مهشاد:آره راست میگه بیا بریم
دیانا:مرسی
مهشاد کنارم خوابیده بود
دیانا:بیداری؟
مهشاد:آره
دیانا:😭😭
مهشاد:فدات بشم من گریه نکن ارسلان که گفت یه کاریش میکنیم
دیانا:بخاطر این نیس
مهشاد:پس چی؟
دیانا:مامان بابام اینجور نبودن!
مهشاد:میدونم عزیزم اونا هم مجبورن بگیر بخواب قشنگم شب بخیر
دیانا:شب بخیر
#ارسلان
داشتم فکر میکردم که چطوری عمو و زنعمو منصرف کنیم
وایسا ببینم چرا انقدر برام مهم بود؟
متین:ارسلان!
ارسلان:بله؟
متین:امشب به من ثابت شد که به دیانا علاقه داری بنظ.....
ارسلان:نخیر
متین:لجبازی نکن
ارسلان:لجبازی نمیکنم
متین:باید با این حست کنار بیای!
ارسلان:بگیر بخواب دیگه داری زیادی حرف میزنی!
متین:ارسلان
ارسلان:شب خوش
تا صبح به حرف های متین فکر میکردم
که فهمیدم هوا روشن شده
۲.۵k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.