Part45
#Part45
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
_ حق نداری بریزیشون، همون کارهایی که بهت گفتم رو انجام میدی، فکر کنم بخوای دلیل کارهام رو بدونی نه؟
نفس کشیدن یادم رفته بود
این دیگه کیه؟
از کاراش و حرفهای مصممش نمی دونستم چه حرفی بزنم یاچه کار کنم هیچ جوابی بهش ندادم ولی این بار با خواسته ی خودم میخواستم حرفش رو قبول کنم میخواستم بدونم چیکار کردم که این مرد ٣سال برای من تعیین تکلیف کرده
میخوام بدونم چرا ٣ سال منو مثل یه عروسک خیمه شب بازی از این ور به اونور کرده!
می خواستم بدونم چرا من دختر نیستم؟
چرا همچین نامردی رو در حقم کرده؟
پرستار پرده رو کشید و نگاهی به مرده انداخت و با سر اشاره زد که بره بیرون نیم نگاهی به پرستاره انداخت و برگشت سمتم و به چشمام خیره شد انگار میخواست جواب سوال
"باشه؟"
ای که ازم پرسید رو از چشمام بفهمه
انقدر احساس ضعف میکردم که نمیتونستم با هیچ چیزی مخالفت یا موافقت کنم پس سکوت کردم ولی یه جوری مغزم رو داشت انگولک می کرد
انگار که یه چیزی اون وسط کم بود
من به مزاحم سه سالم که برای من نماد یک هیولا بود هنوز هم داشتم میگفتم اون مرد
این مرد همه چیز رو در مورد من میدونست ولی من هیچ!
حتی دریغ از اسمش
با قدمهای مصممی که داشت بر میداشت رفت سمت پرده که به سختی گلوی خشکم رو به حرف زدن وا داشتم و اروم لب زدم
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
_ حق نداری بریزیشون، همون کارهایی که بهت گفتم رو انجام میدی، فکر کنم بخوای دلیل کارهام رو بدونی نه؟
نفس کشیدن یادم رفته بود
این دیگه کیه؟
از کاراش و حرفهای مصممش نمی دونستم چه حرفی بزنم یاچه کار کنم هیچ جوابی بهش ندادم ولی این بار با خواسته ی خودم میخواستم حرفش رو قبول کنم میخواستم بدونم چیکار کردم که این مرد ٣سال برای من تعیین تکلیف کرده
میخوام بدونم چرا ٣ سال منو مثل یه عروسک خیمه شب بازی از این ور به اونور کرده!
می خواستم بدونم چرا من دختر نیستم؟
چرا همچین نامردی رو در حقم کرده؟
پرستار پرده رو کشید و نگاهی به مرده انداخت و با سر اشاره زد که بره بیرون نیم نگاهی به پرستاره انداخت و برگشت سمتم و به چشمام خیره شد انگار میخواست جواب سوال
"باشه؟"
ای که ازم پرسید رو از چشمام بفهمه
انقدر احساس ضعف میکردم که نمیتونستم با هیچ چیزی مخالفت یا موافقت کنم پس سکوت کردم ولی یه جوری مغزم رو داشت انگولک می کرد
انگار که یه چیزی اون وسط کم بود
من به مزاحم سه سالم که برای من نماد یک هیولا بود هنوز هم داشتم میگفتم اون مرد
این مرد همه چیز رو در مورد من میدونست ولی من هیچ!
حتی دریغ از اسمش
با قدمهای مصممی که داشت بر میداشت رفت سمت پرده که به سختی گلوی خشکم رو به حرف زدن وا داشتم و اروم لب زدم
۹۰۵
۲۱ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.