پارت یک
پارت یک
سلام من ویکتوریا هستم پرنسس سنورف
ویکتوریا پدرم پادشاه سنورف پادشاه
کشور انگلستان هست
مثل همیشه با صدای داد بیداد های خدمتکارا
بیدار شدم
و با داد جواب دادم: چیشدههه( مثلا با داده)
خدمتکار : پرنسس پدرتون گفتند که امروز
پرنس جانگ کوک به همراه خانوادشون قراره امروز به انگلستان بیاند ممکنه چند دقیقه برسند لطفا این
لباس را بپوشید بعد برید پیش پدرتون
چون کارتون دارند
ویکتوریا: باشه برو که بپوشم
( بعد از چند مین )
بعد از پوشیدن لباسم داخل اتاق پدرم
رفتم
پدر: سلام ویکتوریا
ویکتوریا: سلام پدر
پدر : لطفا بشین قراره درمورد چیزی باهات صحبت کنم میدونی که ما با کشور فرانسه مشکل داریم و بخاطر این موضوع در این اواخر حدود ۶ بار جنگ کردیم
ویکتوریا: خوب من چیکار کنم؟
پدر :ما تصمیم گرفتیم که شما و پرنس جانگ کوک با هم ازدواج کنید
ویکتوریا: چیی پدر شوخی که نمیکنی؟
پدر : خیر
ویکتوریا: پرنس چی راضی بود؟
پدر: اونم مثل تو نه ولی راضی شد
خدمتکار : ببخشید پادشاه پادشاه جعون و همسرشون و پرنس رسیدند
پدر: خیلی خوب برو الان میایم
یادت نره ویکتوریا مسخره بازی بسه
چون اون ها از کشور فرانسن
ویکتوریا: باشه پدر حالا اتقدر دیر کنید که بگن از مهمون هاشون خوش اومدی نمیکنن
پدر: باشه به خودت فشار نیار
( رسیدن به دم در)
پدر ویکتوریا: خوش امدید پادشاه جعون به کشور انگلستان خوش اومدید
پدر کوک:ممنون پادشاه سنورف انگلستان کشور زیباییه
کوک: سلام من پرنس جونگ کوک هستم ( دست داد هم به ویکتوریا )
ویکتوریا: سلام منم پرنسس سنورف ویکتوریا هستم
کوک: از آشنایی باهاتون خوشبختم
ویکتوریا:منم
میخوام از این به بعد شرط بزارم
کامنت:۲۴
اسلاید بعدی وایب فیک هست💕
سلام من ویکتوریا هستم پرنسس سنورف
ویکتوریا پدرم پادشاه سنورف پادشاه
کشور انگلستان هست
مثل همیشه با صدای داد بیداد های خدمتکارا
بیدار شدم
و با داد جواب دادم: چیشدههه( مثلا با داده)
خدمتکار : پرنسس پدرتون گفتند که امروز
پرنس جانگ کوک به همراه خانوادشون قراره امروز به انگلستان بیاند ممکنه چند دقیقه برسند لطفا این
لباس را بپوشید بعد برید پیش پدرتون
چون کارتون دارند
ویکتوریا: باشه برو که بپوشم
( بعد از چند مین )
بعد از پوشیدن لباسم داخل اتاق پدرم
رفتم
پدر: سلام ویکتوریا
ویکتوریا: سلام پدر
پدر : لطفا بشین قراره درمورد چیزی باهات صحبت کنم میدونی که ما با کشور فرانسه مشکل داریم و بخاطر این موضوع در این اواخر حدود ۶ بار جنگ کردیم
ویکتوریا: خوب من چیکار کنم؟
پدر :ما تصمیم گرفتیم که شما و پرنس جانگ کوک با هم ازدواج کنید
ویکتوریا: چیی پدر شوخی که نمیکنی؟
پدر : خیر
ویکتوریا: پرنس چی راضی بود؟
پدر: اونم مثل تو نه ولی راضی شد
خدمتکار : ببخشید پادشاه پادشاه جعون و همسرشون و پرنس رسیدند
پدر: خیلی خوب برو الان میایم
یادت نره ویکتوریا مسخره بازی بسه
چون اون ها از کشور فرانسن
ویکتوریا: باشه پدر حالا اتقدر دیر کنید که بگن از مهمون هاشون خوش اومدی نمیکنن
پدر: باشه به خودت فشار نیار
( رسیدن به دم در)
پدر ویکتوریا: خوش امدید پادشاه جعون به کشور انگلستان خوش اومدید
پدر کوک:ممنون پادشاه سنورف انگلستان کشور زیباییه
کوک: سلام من پرنس جونگ کوک هستم ( دست داد هم به ویکتوریا )
ویکتوریا: سلام منم پرنسس سنورف ویکتوریا هستم
کوک: از آشنایی باهاتون خوشبختم
ویکتوریا:منم
میخوام از این به بعد شرط بزارم
کامنت:۲۴
اسلاید بعدی وایب فیک هست💕
۵۵۷
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.