ویو ات
ویو ات
صبح بیدار شدمو رفتم سر کار
ات: سلااام اوپااا
هیونجین: سلامم چطوریی
ات: عالیم امروز بد کار میخوام برم ب ی ادرس که فک کنم برا عموی نامردمه
هیونحین: تنها؟ میخوای بیام؟
ات: ن میتونم بالاخره باید ادت کنم
هیونجین : اتفاقی افتاد بم زنگ بزن
ات: چشش قربانن
ویو هیونجینن
ات دختر با نمکیه تو این دو روز ازش خوشم امده بد چون تنها کسیم اینجا میشناسه باید هواشو داشته باشم دخترع ی پا دلقکه
ویو ات
* فلش بک ب ۷*
ات: خب اوپا من کارم تموم شد باید برم
هیونجین: ات الان داره هوا تاریک میشه مطمعنی باید بری
ات: اره نگران نباش هواسم هس
هیونجین: بعصی پسرا...
ات: میدونم پسر داییام خیلی هولن من خیلی ازشون فرار کردم در ضمن چند تا حرکت رزمی بلدم
هیونجین: هعی .. باشه موفق باشی
ات: بای بای
رفتم ب سمت ادرس که ب ی شرکت رسیدم وارد شدم
ات: سلام
_: سلام بفرمایید
ات: امم بخشید با اقای مین کار داشتم
_: خب اقای مین نیستن پسرشون تشریف دارن
ات: میشه ببینمش
_: خب ایشون علاقه یی ب مهمون ندارن لطفا برید
ات: لطفا حتما باید ببینمشون
__: شرمنده
ات: لطفا ترخدا این همه راه نیوموم که اینو بشنوم
_: لطفا برید
اون منشی ب چند نفر گف تا منو پرت کنن بیرون
جلو در داشتم ب این ساختمون بزرگ نگا میکردم یعنی میمیره منو ببینهههه
ات: انقد وای میستم تا بیینمش
یهو اون منشی با ی مرد قد بلد زیبا جذاب عالی ولی قیافه بگیررررر اند بیرون
منشی: ارباب شما باید..
ته: گفتمم نن( داد
صبح بیدار شدمو رفتم سر کار
ات: سلااام اوپااا
هیونجین: سلامم چطوریی
ات: عالیم امروز بد کار میخوام برم ب ی ادرس که فک کنم برا عموی نامردمه
هیونحین: تنها؟ میخوای بیام؟
ات: ن میتونم بالاخره باید ادت کنم
هیونجین : اتفاقی افتاد بم زنگ بزن
ات: چشش قربانن
ویو هیونجینن
ات دختر با نمکیه تو این دو روز ازش خوشم امده بد چون تنها کسیم اینجا میشناسه باید هواشو داشته باشم دخترع ی پا دلقکه
ویو ات
* فلش بک ب ۷*
ات: خب اوپا من کارم تموم شد باید برم
هیونجین: ات الان داره هوا تاریک میشه مطمعنی باید بری
ات: اره نگران نباش هواسم هس
هیونجین: بعصی پسرا...
ات: میدونم پسر داییام خیلی هولن من خیلی ازشون فرار کردم در ضمن چند تا حرکت رزمی بلدم
هیونجین: هعی .. باشه موفق باشی
ات: بای بای
رفتم ب سمت ادرس که ب ی شرکت رسیدم وارد شدم
ات: سلام
_: سلام بفرمایید
ات: امم بخشید با اقای مین کار داشتم
_: خب اقای مین نیستن پسرشون تشریف دارن
ات: میشه ببینمش
_: خب ایشون علاقه یی ب مهمون ندارن لطفا برید
ات: لطفا حتما باید ببینمشون
__: شرمنده
ات: لطفا ترخدا این همه راه نیوموم که اینو بشنوم
_: لطفا برید
اون منشی ب چند نفر گف تا منو پرت کنن بیرون
جلو در داشتم ب این ساختمون بزرگ نگا میکردم یعنی میمیره منو ببینهههه
ات: انقد وای میستم تا بیینمش
یهو اون منشی با ی مرد قد بلد زیبا جذاب عالی ولی قیافه بگیررررر اند بیرون
منشی: ارباب شما باید..
ته: گفتمم نن( داد
۱۲.۹k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.