Part 47
Part 47
بچه ها عاشقتونم خیلی حمایت کردین بوسسسس
فردا ساعت ۱۱ صبح
ویو ات
بیدار شدم ساعت ۱۱ بود لباسام رو عوض کردم یونگی رو بیدار کردم رفتم پایین چون تعطیل بود بچه ها خواب بودن
رفتم پنکیک درست کردم کاپوچینو آماده کردم ساعت ۱۱:۴۰ شده بود
ات:یونگی عزیزم بیا صبحانه حاضره
یونیگ اومد نشست و پنکیک خورد
یونگی:ات خامه صبحانه با سس شکلات و شکلات صبحانه میاری؟*کیوت*
خندیدم
ات:باشه رفتم واسش اینا رو آوردم نون تست واسش آوردم میخ استم واسه بچه ها یچی درست کنم چون ما باید قبل ساعت ۲ ناهار بخوریم جزو رژیم غذاییمون بود ولی شام رو دیر میخوریم
بچه ها یکی یکی اومدن پایین دیدم هوسوک و جیمین خوشحال باهم میان پایین یه لبخند بهشون زدم خیلی بهم میومدن واسه بچه ها هم صبحانه آماده کردم نشستیم خوردیم
ات:جین امروز من ناهار درست میکنم
جین:باشه خیلی دلم میخواد دست پختت رو تست کنم
خندیدم
ات:اوک بچه ها با کیمچی و دوکبوکی موافقین؟
همه:آرههه عالیههههه
ات:باشه درست میکنم
یونگی:هوهوووو بلاخره دست بخت زنم رو تست میکنم*همه حرفاش رو کیوت میگه لازم نی بنویسم*
همه خندیدیم
یونگی:چیه؟
ات:خیلی کیوت شدی گودووو دلم میخواد بام بخورمت*خنده*یونگی منحرف نشیا
همه خندیدن با این حرفم
یونگی:تو خیلی منحرفی که فک کردی من منحرفم
ات:باشه*با خنده*
رفتم غذا درست کردم دیدم ساعت ۱۲:۳۰ ما باید ساعت دو دادگاه باشیم خونه سوجین هم که آماده هست من ساعت ۱ میرم آماده میشم
ات:بچه هاا کسی غذا میخواد الان بیادم
همه:نهههه
یونگی:من میخواام ما باید بریم دادگاههاااا گشنمههه
ات:یونگی تو ۱ یا ۱:۳۰ بخورد تو سریع آماده میشی*همه رو داد میزنه چون همه تو حال هستن و ات تو آشپزخونه*
یونیگ:من میخواام کنار تو بخورمم
یونگی اومد تو آشپزخونه خندم گرفت امروز خیلی کیوت شده بود
ات:یونگی چرا انقدر کیوت شدی امروز دلم میخواد فشارت بدم ولی تو دادگاه قیافت سرد باشه ها
یونگی خندید:باشه
غذا رو تو ظرف ریختم
ات:بچه هاا غذا رو خودتون بخورین
همه:باشه
منو یونگی غذا خوردیم
یونگی:ات دستپختت مهشره خیلی خوبه دلم میخواد زیاد بخورم ولی نمیتونم ااااا
ات:بزار بعدا بخور
یونگی:اگه بچه ها بزارن
خندیدم
ات:دقیقا من میرم آماده بشم
یونگی:ات خرید نمیریما منو ورشکسته میکنی تو
ات:باشه خودمم حوصله خرید ندارم*خنده*
یونگی:اگه حوصله داشتی میرفتیم؟
ات:حتما
یونگی:اصلا گمشو برو بالا آماده شو غلط خوردم حرف زدم
خندیدم
ات:من رفتم
رفتم بالا آماده شدم ساعت ۱:۳۰ بود یونگی اومد لباس پوشید منم لباس پوشیدم رفتیم از بچه ها خداحافظی کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم رفتیم دنبال سوجین رسیدیم دادگاه سوجین طلاق گرفت بعدش رفتن خونه ای که ما خریدیم ساعت ۴ بود خسته و کوفته رفتیم خونه دلم نمیخواد امروز برم شرکتتت اوفففف
ات:بچه ها من شرکت نمیام خستمممم
نامجون:باشه تو و یونگی خونه بمونین ولی کارای...
یونگی: برو بابا من خوابم میاد غروب بخیر رفتم بخوابم
یونگی دستم رو گرفت لباسام رو عوض کردم دراز کشیدم و سیاهی مطلق....
اسلاید دوم تا چهارم لباس ات برای بیرون
اسلاید پنجم لباس خواب ات
اول این پارت رو لایک کنین بعد برین پارت بعدی بعدش به همون روال قبلی برگشت یعنی روزی ۲ پارت حالا بعضی موقع ها شاید بخوام ۴ پارت بزارم
بچه ها عاشقتونم خیلی حمایت کردین بوسسسس
فردا ساعت ۱۱ صبح
ویو ات
بیدار شدم ساعت ۱۱ بود لباسام رو عوض کردم یونگی رو بیدار کردم رفتم پایین چون تعطیل بود بچه ها خواب بودن
رفتم پنکیک درست کردم کاپوچینو آماده کردم ساعت ۱۱:۴۰ شده بود
ات:یونگی عزیزم بیا صبحانه حاضره
یونیگ اومد نشست و پنکیک خورد
یونگی:ات خامه صبحانه با سس شکلات و شکلات صبحانه میاری؟*کیوت*
خندیدم
ات:باشه رفتم واسش اینا رو آوردم نون تست واسش آوردم میخ استم واسه بچه ها یچی درست کنم چون ما باید قبل ساعت ۲ ناهار بخوریم جزو رژیم غذاییمون بود ولی شام رو دیر میخوریم
بچه ها یکی یکی اومدن پایین دیدم هوسوک و جیمین خوشحال باهم میان پایین یه لبخند بهشون زدم خیلی بهم میومدن واسه بچه ها هم صبحانه آماده کردم نشستیم خوردیم
ات:جین امروز من ناهار درست میکنم
جین:باشه خیلی دلم میخواد دست پختت رو تست کنم
خندیدم
ات:اوک بچه ها با کیمچی و دوکبوکی موافقین؟
همه:آرههه عالیههههه
ات:باشه درست میکنم
یونگی:هوهوووو بلاخره دست بخت زنم رو تست میکنم*همه حرفاش رو کیوت میگه لازم نی بنویسم*
همه خندیدیم
یونگی:چیه؟
ات:خیلی کیوت شدی گودووو دلم میخواد بام بخورمت*خنده*یونگی منحرف نشیا
همه خندیدن با این حرفم
یونگی:تو خیلی منحرفی که فک کردی من منحرفم
ات:باشه*با خنده*
رفتم غذا درست کردم دیدم ساعت ۱۲:۳۰ ما باید ساعت دو دادگاه باشیم خونه سوجین هم که آماده هست من ساعت ۱ میرم آماده میشم
ات:بچه هاا کسی غذا میخواد الان بیادم
همه:نهههه
یونگی:من میخواام ما باید بریم دادگاههاااا گشنمههه
ات:یونگی تو ۱ یا ۱:۳۰ بخورد تو سریع آماده میشی*همه رو داد میزنه چون همه تو حال هستن و ات تو آشپزخونه*
یونیگ:من میخواام کنار تو بخورمم
یونگی اومد تو آشپزخونه خندم گرفت امروز خیلی کیوت شده بود
ات:یونگی چرا انقدر کیوت شدی امروز دلم میخواد فشارت بدم ولی تو دادگاه قیافت سرد باشه ها
یونگی خندید:باشه
غذا رو تو ظرف ریختم
ات:بچه هاا غذا رو خودتون بخورین
همه:باشه
منو یونگی غذا خوردیم
یونگی:ات دستپختت مهشره خیلی خوبه دلم میخواد زیاد بخورم ولی نمیتونم ااااا
ات:بزار بعدا بخور
یونگی:اگه بچه ها بزارن
خندیدم
ات:دقیقا من میرم آماده بشم
یونگی:ات خرید نمیریما منو ورشکسته میکنی تو
ات:باشه خودمم حوصله خرید ندارم*خنده*
یونگی:اگه حوصله داشتی میرفتیم؟
ات:حتما
یونگی:اصلا گمشو برو بالا آماده شو غلط خوردم حرف زدم
خندیدم
ات:من رفتم
رفتم بالا آماده شدم ساعت ۱:۳۰ بود یونگی اومد لباس پوشید منم لباس پوشیدم رفتیم از بچه ها خداحافظی کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم رفتیم دنبال سوجین رسیدیم دادگاه سوجین طلاق گرفت بعدش رفتن خونه ای که ما خریدیم ساعت ۴ بود خسته و کوفته رفتیم خونه دلم نمیخواد امروز برم شرکتتت اوفففف
ات:بچه ها من شرکت نمیام خستمممم
نامجون:باشه تو و یونگی خونه بمونین ولی کارای...
یونگی: برو بابا من خوابم میاد غروب بخیر رفتم بخوابم
یونگی دستم رو گرفت لباسام رو عوض کردم دراز کشیدم و سیاهی مطلق....
اسلاید دوم تا چهارم لباس ات برای بیرون
اسلاید پنجم لباس خواب ات
اول این پارت رو لایک کنین بعد برین پارت بعدی بعدش به همون روال قبلی برگشت یعنی روزی ۲ پارت حالا بعضی موقع ها شاید بخوام ۴ پارت بزارم
۱۰.۲k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.