Part 48
Part 48
ویو ات
بیدار شدم دیدم ساعت ۶ واییی من ۲ ساعت خوابیدم برگشتم دیدم یونگی مثل یه پیشی سفید کیوت خوابیده اوففف دلم میخواد مچاله اش کنم آخه چرا این بشر انقدر باید سفید باشه آههه گاااددد دلم نیومد بیدارش کنم بلند شدم رفتم پایین خونه خالی بود حتما بجه ها رفته بودن شرکت رفتم تو آشپزخونه که دیدم جیمین و کوک اونجا نشستن
ات:ااا*جیغ خفیف*
کوک:وویی ات چته ترسیدم
ات:من ترسیدم شما اینجا چیکار میکنین؟
جیمین:من گفتم ما باتم ها خونه بمونیم که جین گفت من میخوام برم شرکت کار دارم کوک گفت من میمونم فقط الان یه یونگی تاپه
ات:چه جالب خوب غذا خوردین؟
کوک و جیمین:نه
ات:خوب براتون غذا درست میکنم که تا بچه ها بیان طور میکشه
کوک:آها ات راستی بابت امروز خیلی دستپختت عالیه از جین هیونگ هم بهتر
جیمین:دقیقا
خندیدم
ات:الان جین اینو بشنوه از وسط چاک میخورین*با خنده*
جیمین و کوک:حق بود*با خنده*
ات:خوب خنده بسه بچه ها پیتزا میخورین؟با سیبزمینی و چیکن
کوک د جیمین:آرههه عالیههه
یونگی:عالی
همه برگشتیم سمت یونگی
ویو یونگی
باصدای خنده بچه ها بیدار شدم رفتم دست و صورتم رو شستم رفتم دیدم دارن از غذا حرف میزنن من عاشق دستپخت ات بودم
یونگی:عالی
ویو ات
ات:یونگی کی بیدار شدی؟
یونگی: با صدای خنده شماها بیدار شدم
بچه ها:آها
یونگی:ات تو میخوای غذا درست کنی؟
ات:آره
یونگی:آخخخخ جوووونننننننن دستپخت زنممممممم
هممون خندیدیم
ات:یونگی گوشیم رو از بالا میاری؟
یونگی:اااا اتتتتت باشهههه
یونگی رفت بالا گوشیم رو آورد آهنگ گذاشتم واس آهنگ جدیدمون باید ریتم و اینا رو بلد بودم ولی الان هرچی BTSبود رو گذاشتم
کوک:صبر کن اسپیکر بیارم
کوک اسپیکر آورد من وصل شدم و آهنگ گذاشتم کلی رقصیدیم ولی یونگی داشت مارو نگاه میکرد
آهنگ دینامیت بخش شد
ات:یدنگیییاااااا پاشووووووو برقصصص تورو خداااااا
یونگی رو بلند کزرم دینامیت رو باهم رقصیدیم یهو در باز شد و دیدم همه بچه ها اومدن تو تا مارو تو اون وضع دیدن خندیدن
ما تازه متوجه اونا شده بودیم دیدم ساعت ۸ اینه چه زود اومدن صدارو کم کردم
همه:سلام
بچه ها:سلام
نامجون:چه خبره صدا تا تو خیابون میاد*خنده*
تهیونگ:پس میخواستین خونه بپونی بخاطر این بود
ات و یونگی و موچی وکوک:دقیقا
جین:خونههه چه خبرهههه چرااا مبل به هممم ریختههههه خداااا منووووو مهوووو کننننن
همه خندیدیم
ات:باشه بابا الان جمع میکنم
جین:نه بابا
ات:زن بابا ساکت شو دیگه من پیتزا رو آماده کردم بزارم تو فر فقط الا باید سیبزمینی درست کنم که اونو جین انجام میده من اینجا رو تمیز میکنم
جین:یه درصد فک کن من آشپزی کنم از این به بعد تو هم آشپزی میکنی چون دست بختت عالیه من حاظرم کل خونه رو تمیز کنم ولی آشپزی نکنم
کوک:پس تو اینجا رو تمیز کن من و جیمین و یونگی و ات میخوایم بریم اتاق بازی گیم بزنیم سیبزمینی هم یکی از شماها انجام بدین چون ات امروز خسته شد
هوسوک:اوووفف باشه من درست میکنم
ات:پس حواستون به پیتزا باشه بای بای ما رفتیم
هوسوک رفت آشپزخونه و....ادامه دارد
اینم از پارت جدید حمایت فراموش نشه
کامنت:۴۰
لایک:۱۵ تا ۲۰
دوستون دارم تا فردا باباییی
ویو ات
بیدار شدم دیدم ساعت ۶ واییی من ۲ ساعت خوابیدم برگشتم دیدم یونگی مثل یه پیشی سفید کیوت خوابیده اوففف دلم میخواد مچاله اش کنم آخه چرا این بشر انقدر باید سفید باشه آههه گاااددد دلم نیومد بیدارش کنم بلند شدم رفتم پایین خونه خالی بود حتما بجه ها رفته بودن شرکت رفتم تو آشپزخونه که دیدم جیمین و کوک اونجا نشستن
ات:ااا*جیغ خفیف*
کوک:وویی ات چته ترسیدم
ات:من ترسیدم شما اینجا چیکار میکنین؟
جیمین:من گفتم ما باتم ها خونه بمونیم که جین گفت من میخوام برم شرکت کار دارم کوک گفت من میمونم فقط الان یه یونگی تاپه
ات:چه جالب خوب غذا خوردین؟
کوک و جیمین:نه
ات:خوب براتون غذا درست میکنم که تا بچه ها بیان طور میکشه
کوک:آها ات راستی بابت امروز خیلی دستپختت عالیه از جین هیونگ هم بهتر
جیمین:دقیقا
خندیدم
ات:الان جین اینو بشنوه از وسط چاک میخورین*با خنده*
جیمین و کوک:حق بود*با خنده*
ات:خوب خنده بسه بچه ها پیتزا میخورین؟با سیبزمینی و چیکن
کوک د جیمین:آرههه عالیههه
یونگی:عالی
همه برگشتیم سمت یونگی
ویو یونگی
باصدای خنده بچه ها بیدار شدم رفتم دست و صورتم رو شستم رفتم دیدم دارن از غذا حرف میزنن من عاشق دستپخت ات بودم
یونگی:عالی
ویو ات
ات:یونگی کی بیدار شدی؟
یونگی: با صدای خنده شماها بیدار شدم
بچه ها:آها
یونگی:ات تو میخوای غذا درست کنی؟
ات:آره
یونگی:آخخخخ جوووونننننننن دستپخت زنممممممم
هممون خندیدیم
ات:یونگی گوشیم رو از بالا میاری؟
یونگی:اااا اتتتتت باشهههه
یونگی رفت بالا گوشیم رو آورد آهنگ گذاشتم واس آهنگ جدیدمون باید ریتم و اینا رو بلد بودم ولی الان هرچی BTSبود رو گذاشتم
کوک:صبر کن اسپیکر بیارم
کوک اسپیکر آورد من وصل شدم و آهنگ گذاشتم کلی رقصیدیم ولی یونگی داشت مارو نگاه میکرد
آهنگ دینامیت بخش شد
ات:یدنگیییاااااا پاشووووووو برقصصص تورو خداااااا
یونگی رو بلند کزرم دینامیت رو باهم رقصیدیم یهو در باز شد و دیدم همه بچه ها اومدن تو تا مارو تو اون وضع دیدن خندیدن
ما تازه متوجه اونا شده بودیم دیدم ساعت ۸ اینه چه زود اومدن صدارو کم کردم
همه:سلام
بچه ها:سلام
نامجون:چه خبره صدا تا تو خیابون میاد*خنده*
تهیونگ:پس میخواستین خونه بپونی بخاطر این بود
ات و یونگی و موچی وکوک:دقیقا
جین:خونههه چه خبرهههه چرااا مبل به هممم ریختههههه خداااا منووووو مهوووو کننننن
همه خندیدیم
ات:باشه بابا الان جمع میکنم
جین:نه بابا
ات:زن بابا ساکت شو دیگه من پیتزا رو آماده کردم بزارم تو فر فقط الا باید سیبزمینی درست کنم که اونو جین انجام میده من اینجا رو تمیز میکنم
جین:یه درصد فک کن من آشپزی کنم از این به بعد تو هم آشپزی میکنی چون دست بختت عالیه من حاظرم کل خونه رو تمیز کنم ولی آشپزی نکنم
کوک:پس تو اینجا رو تمیز کن من و جیمین و یونگی و ات میخوایم بریم اتاق بازی گیم بزنیم سیبزمینی هم یکی از شماها انجام بدین چون ات امروز خسته شد
هوسوک:اوووفف باشه من درست میکنم
ات:پس حواستون به پیتزا باشه بای بای ما رفتیم
هوسوک رفت آشپزخونه و....ادامه دارد
اینم از پارت جدید حمایت فراموش نشه
کامنت:۴۰
لایک:۱۵ تا ۲۰
دوستون دارم تا فردا باباییی
۱۱.۱k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.