پارت ۷۴
پارت ۷۴
(جونگ کوک ویو)
با خستگی تمام از پله ها بالا می رفتم......
این چند هفته اعصابم سگی بوده......
قراردادمون رو با یکی از باند ها بهم زدیم ......
یکی از کامیون های فشنگ و اسلحه امون رو گرفتن.....
از یه طرف دیگم کارای شرکت.....
دارم دیوونه میشم.....
هنوزم که هنوزه اون عوضی که اون شب اون کارو با ما کرد پیدا نکردم ......
دستگیره درو فشار دادم......
کتمو پرت کردم روی کناپه ......
دستی به موهای به هم ریختم کشیدم......
دستمو به سمت دکمه های پیرهنم بردم و دونه دونه بازشون کردم.....
رو به آینه کردم......پاک توی این دو هفته داغون شدم.....
از توی آینه نگاهی به ا/ت انداختم که توی خودش جمع شده بود.....
برگشتم رو به ا/ت و دوباره نگاه دقیقی بهش انداختم.....روش اون ور بود بخاطر همین نمی شد صورتشو دید......
-این چشه باز؟
حتما بازم سوسول بازیش گل کرده.....پوفی کردم،پیرهنم رو کامل درآوردم و به سمت حموم رفتم......
یه دوش ۱۰ دقیقه ای گرفتم و اومدم بیرون.....
لباس های راحتیمو با حوله تن پوشم عوض کردم......
سشوار رو از توی کشو درآوردم....خواستم روشنش کنم که یاد ا/ت افتادم......پوفی از سر بی حوصلگی کردم و سشوار و سر جاش گذاشتم.....حوله رو برداشتم و شروع کردم به خشک کردن موهام.....
روبه ا/ت برگشتم......که دیدم هنوز توی همون حالته.....
بلند شدم از جام.....بالا سرش که رفتم صورتش واضح تر بود.....
چرا داشت گریه می کرد.....تو خواب گریه می کرد.....
دستمو روی شونش گذاشتم و چند بار تکونش دادم.....
-هوی.....آهای.....بلند شو.....
اما بیدار نشد.....
پتو رو از روش کنار زدم که متوجه موضوع شدم.....
پریود شده بود.....و این گریه توی خواب و توی خودش جمع شدن به خاطر این بود .....لکه خونی روی ملافه سفید رنگ تخت بود.....
سرمو به چپ و راست تکون دادم و همراه با خشک کردن موهام به طرف آینه رفتم
اما یهو وایسادم و به سمت ا/ت برگشتم......
براش پدش رو عوض کنم.....
اوه.....این دیوونگیه......دوباره برگشتم سمت آینه
-اصلا به من چه؟!تقصیر خودشه پد رو درست نزاشته که اینجوری گند زده.....
این چه حسی بود که وادارم میکرد پدش رو عوض کنم
-هی.....جونگ کوک بی خیال.....
چشمامو روی هم فشار دادم و دستم رو مشت کردم...
یکی از دستامو زیر زانو هاش و یکی دیگه از دستامو زیر سرش گذاشتم و براید استایل بغلش کردم.....
وارد حموم شدم و لباس هاشو درآوردم.....و داخل وان گذاشتمش.....
از حموم بیرون اومدم تا ملافه رو عوض کنم و لباس براش بیارم......
اما وقتی به حموم برگشتم دیدم آب به قرمز دراومده.....یعنی خونریزیش انقدر شدیده.......
با بدبختی لباسش رو پوشیدم و پدش رو عوض کردم.....
برای اینکه سرما نخوره موهاشو خیس نکردم.....
دوباره براید استایل بغلش کردم و روی تخت گذاشتمش.....
بعدش خودمو ولو کردم رو تخت ......
به سقف زل زده بودم و به این فکر می کردم که چرا اینکارو کردم.....تا حالا هیچ وقت این کارو انجام نداده بودم و اصلا فکرشم نمی کردم بخوام انجام بدم.......چرا این دختر کاری می کنه که دلم ناخودآگاه براش بسوزه.....اونم من.....جئون جونگ کوک....که الان دیگه به کسی تبدیل شده که به هیچ کس رحم نمی کنه و دلش برای هیچ کس نمیسوزه......نگاهی بهش انداختم که دیدم دوباره توی خودش جمع شده......حتما بخاطر پریودیش دل درد داره......پشتش به من بود....
با تردید به سمتش برگشتم.....دستمو به سمت شکمش بردم.....
کارام دست خودم نبود.....این دختر کاری می کرد که بخوام ازش محافظت کنم.....و این اصلا خوب نبود.....آروم با دستم شکمش رو ماساژ میدادم.....
تازه داشتم کمی اون روی فراموش شده ام رو به ا/ت نشون میدادم.....
نه نباید.....نباید این اتفاق بیفته.....دستمو از روی شکمش برداشتم.....
مکثی کردم و دوباره دستمو به سمت شکمش بردم و دوباره ناخودآگاه شروع کردم به ماساژ دادن برای کمتر شدن دردش.....
این دختر چه گناهی کرده که باید تقاص عوضی بودن من رو پس بده.....
درسته که سالهاست دیگه اون جونگ کوک قبلی مرده ولی حس می کنم با وجود ا/ت احساسات جدیدی داره توی قلبم به وجود میاد......که اصلا نمی دونم خوبه یا بد.....فقط باید صبر کنم....صبر کنم تا زمان بگذره...زمان راه درستو برای قلبم بهم نشون میده.......
شرایط=
○هر چقدر لایک و کامنت بیشتر بهتر=)
(جونگ کوک ویو)
با خستگی تمام از پله ها بالا می رفتم......
این چند هفته اعصابم سگی بوده......
قراردادمون رو با یکی از باند ها بهم زدیم ......
یکی از کامیون های فشنگ و اسلحه امون رو گرفتن.....
از یه طرف دیگم کارای شرکت.....
دارم دیوونه میشم.....
هنوزم که هنوزه اون عوضی که اون شب اون کارو با ما کرد پیدا نکردم ......
دستگیره درو فشار دادم......
کتمو پرت کردم روی کناپه ......
دستی به موهای به هم ریختم کشیدم......
دستمو به سمت دکمه های پیرهنم بردم و دونه دونه بازشون کردم.....
رو به آینه کردم......پاک توی این دو هفته داغون شدم.....
از توی آینه نگاهی به ا/ت انداختم که توی خودش جمع شده بود.....
برگشتم رو به ا/ت و دوباره نگاه دقیقی بهش انداختم.....روش اون ور بود بخاطر همین نمی شد صورتشو دید......
-این چشه باز؟
حتما بازم سوسول بازیش گل کرده.....پوفی کردم،پیرهنم رو کامل درآوردم و به سمت حموم رفتم......
یه دوش ۱۰ دقیقه ای گرفتم و اومدم بیرون.....
لباس های راحتیمو با حوله تن پوشم عوض کردم......
سشوار رو از توی کشو درآوردم....خواستم روشنش کنم که یاد ا/ت افتادم......پوفی از سر بی حوصلگی کردم و سشوار و سر جاش گذاشتم.....حوله رو برداشتم و شروع کردم به خشک کردن موهام.....
روبه ا/ت برگشتم......که دیدم هنوز توی همون حالته.....
بلند شدم از جام.....بالا سرش که رفتم صورتش واضح تر بود.....
چرا داشت گریه می کرد.....تو خواب گریه می کرد.....
دستمو روی شونش گذاشتم و چند بار تکونش دادم.....
-هوی.....آهای.....بلند شو.....
اما بیدار نشد.....
پتو رو از روش کنار زدم که متوجه موضوع شدم.....
پریود شده بود.....و این گریه توی خواب و توی خودش جمع شدن به خاطر این بود .....لکه خونی روی ملافه سفید رنگ تخت بود.....
سرمو به چپ و راست تکون دادم و همراه با خشک کردن موهام به طرف آینه رفتم
اما یهو وایسادم و به سمت ا/ت برگشتم......
براش پدش رو عوض کنم.....
اوه.....این دیوونگیه......دوباره برگشتم سمت آینه
-اصلا به من چه؟!تقصیر خودشه پد رو درست نزاشته که اینجوری گند زده.....
این چه حسی بود که وادارم میکرد پدش رو عوض کنم
-هی.....جونگ کوک بی خیال.....
چشمامو روی هم فشار دادم و دستم رو مشت کردم...
یکی از دستامو زیر زانو هاش و یکی دیگه از دستامو زیر سرش گذاشتم و براید استایل بغلش کردم.....
وارد حموم شدم و لباس هاشو درآوردم.....و داخل وان گذاشتمش.....
از حموم بیرون اومدم تا ملافه رو عوض کنم و لباس براش بیارم......
اما وقتی به حموم برگشتم دیدم آب به قرمز دراومده.....یعنی خونریزیش انقدر شدیده.......
با بدبختی لباسش رو پوشیدم و پدش رو عوض کردم.....
برای اینکه سرما نخوره موهاشو خیس نکردم.....
دوباره براید استایل بغلش کردم و روی تخت گذاشتمش.....
بعدش خودمو ولو کردم رو تخت ......
به سقف زل زده بودم و به این فکر می کردم که چرا اینکارو کردم.....تا حالا هیچ وقت این کارو انجام نداده بودم و اصلا فکرشم نمی کردم بخوام انجام بدم.......چرا این دختر کاری می کنه که دلم ناخودآگاه براش بسوزه.....اونم من.....جئون جونگ کوک....که الان دیگه به کسی تبدیل شده که به هیچ کس رحم نمی کنه و دلش برای هیچ کس نمیسوزه......نگاهی بهش انداختم که دیدم دوباره توی خودش جمع شده......حتما بخاطر پریودیش دل درد داره......پشتش به من بود....
با تردید به سمتش برگشتم.....دستمو به سمت شکمش بردم.....
کارام دست خودم نبود.....این دختر کاری می کرد که بخوام ازش محافظت کنم.....و این اصلا خوب نبود.....آروم با دستم شکمش رو ماساژ میدادم.....
تازه داشتم کمی اون روی فراموش شده ام رو به ا/ت نشون میدادم.....
نه نباید.....نباید این اتفاق بیفته.....دستمو از روی شکمش برداشتم.....
مکثی کردم و دوباره دستمو به سمت شکمش بردم و دوباره ناخودآگاه شروع کردم به ماساژ دادن برای کمتر شدن دردش.....
این دختر چه گناهی کرده که باید تقاص عوضی بودن من رو پس بده.....
درسته که سالهاست دیگه اون جونگ کوک قبلی مرده ولی حس می کنم با وجود ا/ت احساسات جدیدی داره توی قلبم به وجود میاد......که اصلا نمی دونم خوبه یا بد.....فقط باید صبر کنم....صبر کنم تا زمان بگذره...زمان راه درستو برای قلبم بهم نشون میده.......
شرایط=
○هر چقدر لایک و کامنت بیشتر بهتر=)
۶۶.۲k
۰۳ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.