وقتی عاشق دست راست مافیا میشی و پارت هفتم
وقتی عاشق دست راست مافیا میشی و... (پارت هفتم)
(شب)
شب شده بود آخرای فیلم بود که به لونا نگاه کردم و دیدم خوابش برده تلویزیون رو خاموش کردم میخواستم لونا رو بیدار کنم که صدای در رو شنیدم لیا رفت در رو باز کنه دیدم تهیونگه
ا/ت:سلام تهیونگ خسته نباشی
تهیونگ:اوه ممنون فکر کردم رفتی
ا/ت:آره الان میخوام برم
تهیونگ:ماشین داری؟
ا/ت:آره
تهیونگ:خوبه لونا کجاست
ا/ت:ایناهش خوابیده اینجا
تهیونگ به سمت کاناپه ای که نشسته بودم قدم برداشت به لونا نگاه کرد لبخند ریزی زد و بلندش کرد اصلا هم حسودی نکردم پاشدم و گفتم
ا/ت:خب من برم ببخشید مزاحمتون هم شدم
تهیونگ:نشدی
ا/ت:خداحافظ
تهیونگ:بای
رفتم گوشی و کیفم رو برداشتم از خونه زدم بیرون و سوار ماشینم شدم و به سمت خونه حرکت کردم
(چند مین بعد)
ماشین رو پارک کردم و ازش پیاده شدم کلید رو انداختم و وارد خونه شدم در و بستم رفتم توی اتاقم میخواستم برم حموم و بعدش بخوابم پس در حموم رو باز کردم و رفتم داخل بعد از چند مین اومدم بیرون که احساس کردم یکی در خونه رو زد به ساعت نگاه کردم 1:59بود توجهی نکردم که دیدم دوباره صدای در اومد ترسیده بودم از اتاق اومدم بیرون به سمت پله ها رفتم به در خونه که رسیدم نفس عمیقی کشيدم و در و باز کردم...با دیدن کسی که پشت در بود مثل گچ سفید شدم اون بود اون چرا باید بیاد اینجا جیمین بود هنوز از اون کارش عصبی بودم از یه طرفی هم نمیدونم چرا از دیدنش خوشحال شدم ولی نشون ندادم و میخواستم در رو محکم ببندم که دستش مانع این کار شد
جیمین:وایستا میخوام باهات حرف بزنم
ا/ت:برو از اینجا(صدای بلند)
ایندفعه اون در رو محکم هل داد باعث شد به عقب برم
ا/ت:داری چیکار میکنییییی(داد)
اومد داخل خونه و در رو بست گفت
جیمین:برو بشین
حوصله بحث نداشتم پس نشستم و گفتم
ا/ت:زود حرفتو بگو و برو
یه جوری بود انگاری مست بود ترسیدم و گفتم
ا/ت:تو...تو مستی؟
*پایان پارت هفتم*
❌کپی ممنوع❌
(شب)
شب شده بود آخرای فیلم بود که به لونا نگاه کردم و دیدم خوابش برده تلویزیون رو خاموش کردم میخواستم لونا رو بیدار کنم که صدای در رو شنیدم لیا رفت در رو باز کنه دیدم تهیونگه
ا/ت:سلام تهیونگ خسته نباشی
تهیونگ:اوه ممنون فکر کردم رفتی
ا/ت:آره الان میخوام برم
تهیونگ:ماشین داری؟
ا/ت:آره
تهیونگ:خوبه لونا کجاست
ا/ت:ایناهش خوابیده اینجا
تهیونگ به سمت کاناپه ای که نشسته بودم قدم برداشت به لونا نگاه کرد لبخند ریزی زد و بلندش کرد اصلا هم حسودی نکردم پاشدم و گفتم
ا/ت:خب من برم ببخشید مزاحمتون هم شدم
تهیونگ:نشدی
ا/ت:خداحافظ
تهیونگ:بای
رفتم گوشی و کیفم رو برداشتم از خونه زدم بیرون و سوار ماشینم شدم و به سمت خونه حرکت کردم
(چند مین بعد)
ماشین رو پارک کردم و ازش پیاده شدم کلید رو انداختم و وارد خونه شدم در و بستم رفتم توی اتاقم میخواستم برم حموم و بعدش بخوابم پس در حموم رو باز کردم و رفتم داخل بعد از چند مین اومدم بیرون که احساس کردم یکی در خونه رو زد به ساعت نگاه کردم 1:59بود توجهی نکردم که دیدم دوباره صدای در اومد ترسیده بودم از اتاق اومدم بیرون به سمت پله ها رفتم به در خونه که رسیدم نفس عمیقی کشيدم و در و باز کردم...با دیدن کسی که پشت در بود مثل گچ سفید شدم اون بود اون چرا باید بیاد اینجا جیمین بود هنوز از اون کارش عصبی بودم از یه طرفی هم نمیدونم چرا از دیدنش خوشحال شدم ولی نشون ندادم و میخواستم در رو محکم ببندم که دستش مانع این کار شد
جیمین:وایستا میخوام باهات حرف بزنم
ا/ت:برو از اینجا(صدای بلند)
ایندفعه اون در رو محکم هل داد باعث شد به عقب برم
ا/ت:داری چیکار میکنییییی(داد)
اومد داخل خونه و در رو بست گفت
جیمین:برو بشین
حوصله بحث نداشتم پس نشستم و گفتم
ا/ت:زود حرفتو بگو و برو
یه جوری بود انگاری مست بود ترسیدم و گفتم
ا/ت:تو...تو مستی؟
*پایان پارت هفتم*
❌کپی ممنوع❌
- ۴.۶k
- ۲۹ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط