part10
part10
مین هی*منو ببخش تهیونگ که دوستمون اینقدر کوتاه بود خداحافظ ته ته و خودمو انداختم تو آب
تهیونگ.مین هی نههه*توی آب شیرجه زدم و از کمرش گرفتم و کشیدمش بالا
مین هی.چشمامو باز کردم و چند تا سرفه کردم *من.... من نمردم
تهیونگ.معلومه که نمردی دختره احمق (تمام حرف هاشو با صدای بلند میگه) تو میخواستی چیکار کنی با خودت چی فکردی هانن چرا میخواستی منو تنها بزاری ارهههه فکر کردی اگر بری من چیکار میشم من وابسته تو احمق توی این مدت کوتاه شدی جواب منووو بدهههه
مین هی* بغضم ترکید و شروع به گریه کردم * تهیونگگ*بغلش کردم*هق....ته...تهیونگ ..هق معذرت میخوام ولی چرا چرا نذاشتی بمیرم هومم چرا نذاشتی از این دنیای لعنتی خلاص بشم...هق
تعیونگ.باشه ...آروم باش هیشش الان پیشتم باشه برام تعریف کن که چی شده
مین هی.من ...
تهیونگ.تو چی
مین هی.امپراطور منو برای اینکه همسرش بشم انتخاب کرده
تهیونگ.چی چیشدههه امکان نداره*پدرم گفته بود میخواد ازدواج کنه اما نمیدونستم که قراره همچین اتفاقی بیفته*
مین هی.* دوباره به یاد آوردم سریع بلند شدم رفتم سمت رودخونه *
تهیونگ.*بلند شد و دوباره رفت سمت رودخونه درسته براش عذاب آوره ولی این کار درستی نیست سریع رفتم دنبالش و دستش گرفتم*
مین هی.ولم کن گفتم ولم کن *با اون یکی دستم انگشتاشو جدا میکردم*
تهیونگ.*با دستم هر دو تا دستشو قفل کردم و کشوندمش سمت اقامتگاه خودم*
مین هی.ولم کن ته ولم کن بزار برم
تهیونگ.ساکت باش(داد)...
چطور بود بنظرتون؟🖇️✨💜
مین هی*منو ببخش تهیونگ که دوستمون اینقدر کوتاه بود خداحافظ ته ته و خودمو انداختم تو آب
تهیونگ.مین هی نههه*توی آب شیرجه زدم و از کمرش گرفتم و کشیدمش بالا
مین هی.چشمامو باز کردم و چند تا سرفه کردم *من.... من نمردم
تهیونگ.معلومه که نمردی دختره احمق (تمام حرف هاشو با صدای بلند میگه) تو میخواستی چیکار کنی با خودت چی فکردی هانن چرا میخواستی منو تنها بزاری ارهههه فکر کردی اگر بری من چیکار میشم من وابسته تو احمق توی این مدت کوتاه شدی جواب منووو بدهههه
مین هی* بغضم ترکید و شروع به گریه کردم * تهیونگگ*بغلش کردم*هق....ته...تهیونگ ..هق معذرت میخوام ولی چرا چرا نذاشتی بمیرم هومم چرا نذاشتی از این دنیای لعنتی خلاص بشم...هق
تعیونگ.باشه ...آروم باش هیشش الان پیشتم باشه برام تعریف کن که چی شده
مین هی.من ...
تهیونگ.تو چی
مین هی.امپراطور منو برای اینکه همسرش بشم انتخاب کرده
تهیونگ.چی چیشدههه امکان نداره*پدرم گفته بود میخواد ازدواج کنه اما نمیدونستم که قراره همچین اتفاقی بیفته*
مین هی.* دوباره به یاد آوردم سریع بلند شدم رفتم سمت رودخونه *
تهیونگ.*بلند شد و دوباره رفت سمت رودخونه درسته براش عذاب آوره ولی این کار درستی نیست سریع رفتم دنبالش و دستش گرفتم*
مین هی.ولم کن گفتم ولم کن *با اون یکی دستم انگشتاشو جدا میکردم*
تهیونگ.*با دستم هر دو تا دستشو قفل کردم و کشوندمش سمت اقامتگاه خودم*
مین هی.ولم کن ته ولم کن بزار برم
تهیونگ.ساکت باش(داد)...
چطور بود بنظرتون؟🖇️✨💜
۲.۱k
۱۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.