ارباب خشن [پارت⁹]
#ارباب_خشن [پارت⁹]
صبح*
با باز شدن در ازخواب پریدم....سردم بود_بدنم لرزید که به طرفم اومد
جین: سلام.
جوابشو ندادم و رومو ازش برگردوندم.
جین: پاشو...
از جام بلند شدم_
جین: بیا
مین: این طوری؟
نگاهی به بدنم انداخت و رفت از توی کمد ملافه ای برداشتو داد دستم..ملافه رو دور خودم پیچیدم و از اون زیر زمین بیرون اومدیم...داشتم از پله ها بالا میرفتم که دلم تیری کشید که از درد افتادم زمین..
جین: چیشد؟
مین: اخ...دلم درد میکنه.
چشامو از درد فشردم که یهو منو داگی بغل کرد و از پله ها برد بالا..
مین سو: بذارم زمین.
جین: نه.
این پسر داره با من چیکار میکنه...نه به اون دیشبی که بدجور شکنجم داد نه به اینکه الان منو تو بغلش گرفته.
همین طوری به صورتش خیره بودم که با صداش از فکر در اومدم.
جین: برو دوش بگیر.
وارد اتاق شدیم که منو گذاشت روی زمین.
رفتم توی حموم و دوش ابو باز کردم ....نشستم روی زمینو شروع کرد به گریه کردن_
بهو در حموم باز شد که جین اومد تو...اشکامو پاک کردم*
جین: گریه میکنی؟
مین: ن..نه...چرا اومدی تو.
جین: میخوام حموم کنم.
رفتم زیر دوش که اونم اومد کنارم_ دلم نمیخواست باهاش چشم تو چشم بشم...چونمو گرفت*
جین: چته؟...
مین: هیچی
جین: بنظر خوب نمیای.
مین: هققق انتظار داری خوب باشم؟!
جین: گریت باعث میشه عصبی بشم.
گردنشو گرفتم و نزدیک خودم کردمش...جوری که فاصله بینمون فقط⁵میلی متر بود..توی چشماش نگاه کردم.
مین: لطفا راحتم بذار...
دستاشو دور کمرم حلقه کرد و بدنامون رو به هم چسبوند.
مین: و..ولم کن.
جین: هیسس
شروع کرد به مارک کردن گردنم که بی اختیار ناله میکردم_ ناخواسته دستمو دور گردنش حلقه کردم..که سرشو اورد بالا و باهم چشم تو چشم شدیم.
چشماش خیلی قشنگ بود...نمیدونستم چرا نمیتونم نگاهمو ازش بگیرم_سرشو نزدیکم کرد...حرکت بعدیشو میدونستم.
مین: لطفا این کارو نکن..
مین: باکره گیمو ازم گرفتی...اذیتم کردی اما لطفا بذار اولین کسی که میبوسمش کسی باشه که عاشقش باشم.
اهی کشید ..بنظرم اون اه از ناراحتی نبود بلکه میشد عصبانیت رو تو چشاش دید..
سریع دوش گرفت و رفت بیرون...منم پشت سرش اومدم بیرون..لباساشو پوشید*
جین: گشنته؟
مین سو: نه..قققاارر..(صدای شیکم)
لبخندی زد...این اولین باری بود که میدیدم داره لبخند میزنه_متوجه نگاهم نسبت به لبخندش شد..
لبخند از روی لباش محو شد..
جین: لباس بپوش بیا پایین.
به نشونه مثبت سری تکون دارم...لباس خدمتکار رو پوشیدم و رفتم پایین.هم گشنم بود وبرد داشتم.
صبح*
با باز شدن در ازخواب پریدم....سردم بود_بدنم لرزید که به طرفم اومد
جین: سلام.
جوابشو ندادم و رومو ازش برگردوندم.
جین: پاشو...
از جام بلند شدم_
جین: بیا
مین: این طوری؟
نگاهی به بدنم انداخت و رفت از توی کمد ملافه ای برداشتو داد دستم..ملافه رو دور خودم پیچیدم و از اون زیر زمین بیرون اومدیم...داشتم از پله ها بالا میرفتم که دلم تیری کشید که از درد افتادم زمین..
جین: چیشد؟
مین: اخ...دلم درد میکنه.
چشامو از درد فشردم که یهو منو داگی بغل کرد و از پله ها برد بالا..
مین سو: بذارم زمین.
جین: نه.
این پسر داره با من چیکار میکنه...نه به اون دیشبی که بدجور شکنجم داد نه به اینکه الان منو تو بغلش گرفته.
همین طوری به صورتش خیره بودم که با صداش از فکر در اومدم.
جین: برو دوش بگیر.
وارد اتاق شدیم که منو گذاشت روی زمین.
رفتم توی حموم و دوش ابو باز کردم ....نشستم روی زمینو شروع کرد به گریه کردن_
بهو در حموم باز شد که جین اومد تو...اشکامو پاک کردم*
جین: گریه میکنی؟
مین: ن..نه...چرا اومدی تو.
جین: میخوام حموم کنم.
رفتم زیر دوش که اونم اومد کنارم_ دلم نمیخواست باهاش چشم تو چشم بشم...چونمو گرفت*
جین: چته؟...
مین: هیچی
جین: بنظر خوب نمیای.
مین: هققق انتظار داری خوب باشم؟!
جین: گریت باعث میشه عصبی بشم.
گردنشو گرفتم و نزدیک خودم کردمش...جوری که فاصله بینمون فقط⁵میلی متر بود..توی چشماش نگاه کردم.
مین: لطفا راحتم بذار...
دستاشو دور کمرم حلقه کرد و بدنامون رو به هم چسبوند.
مین: و..ولم کن.
جین: هیسس
شروع کرد به مارک کردن گردنم که بی اختیار ناله میکردم_ ناخواسته دستمو دور گردنش حلقه کردم..که سرشو اورد بالا و باهم چشم تو چشم شدیم.
چشماش خیلی قشنگ بود...نمیدونستم چرا نمیتونم نگاهمو ازش بگیرم_سرشو نزدیکم کرد...حرکت بعدیشو میدونستم.
مین: لطفا این کارو نکن..
مین: باکره گیمو ازم گرفتی...اذیتم کردی اما لطفا بذار اولین کسی که میبوسمش کسی باشه که عاشقش باشم.
اهی کشید ..بنظرم اون اه از ناراحتی نبود بلکه میشد عصبانیت رو تو چشاش دید..
سریع دوش گرفت و رفت بیرون...منم پشت سرش اومدم بیرون..لباساشو پوشید*
جین: گشنته؟
مین سو: نه..قققاارر..(صدای شیکم)
لبخندی زد...این اولین باری بود که میدیدم داره لبخند میزنه_متوجه نگاهم نسبت به لبخندش شد..
لبخند از روی لباش محو شد..
جین: لباس بپوش بیا پایین.
به نشونه مثبت سری تکون دارم...لباس خدمتکار رو پوشیدم و رفتم پایین.هم گشنم بود وبرد داشتم.
۴.۲k
۰۳ دی ۱۴۰۳