جین ارباب خشن [پارت⁷]
جین#ارباب_خشن [پارت⁷]
به طرفم اومد و دستامو باز کرد...
جین: برو حموم..امشب قرار بریم مهمونی.
مین سو: چ..چرا؟
جین: مهمونی قلاده سیاه.
مین سو: یعنی چی؟
بهم پوزخندی زد__
جین: مهمونی بردگی که برای مافیا هاست.
جین: میگم یکی از خدمتکارا لباس رو بیاره.
با کلی درد از روی تخت بلند شدم و به سمت حموم رفتم.
دوش ابو باز کردم ....وقتی اب به زخمام میخورد..زخمام میسوخت_
حوله رو دورم پیچیدم و اومدم بیرون..روی تخت یه لباس بود با لباسه زیر._
در اتاق باز شد*
جین: توی کشو یه کیف لوازم ارایش هست...
رفت روی تخت دراز کشید و چشماشو بست_
اه..حالا من چه طور لباس عوض کنم..لباس رو برداشتم و رفتم توی حموم...
لباسمو پوشیدم_ لباسه باز بود...اومدم بیرون..نشستم روی صندلی و شروع کردم به میکاپ کردن.
(20مین بعد)
کارم تموم شد که جین بلند شد و شروع کرد به عوض کردن لباسش..
پیرهنشو در اورد&...نمیتونستم نگاش نکنم...متوجه نگاهم شد و پوزخندی زد.
اونم حاضر شد که رفت از توی کمد قلاده ای اورد و بست به گردنم..
مین: این برای چیه؟
جین: این نشانه بردگیته..
نگاهی به سر تاپام کرد و سر قلاده رو تودستش گرفت و کشید..
جین: زودباش راه بیافت"
مین سو: مگ..مگه من سگتم!: اگه من بخوام میتونی سگ باشی...
شروع کرد به حرکت کردن...منم به ناچار دنبالش رفتم__
سوارماشین شدیم که کمرمو گرفت و منو نشوند روی پاهاش...
مین: میشه بذاریم رو صندلی؟
جین:نه.
با دستاش گردنمو لمس میکرد و قلاده رو تکون میداد.
³⁰ مین بعد رسیدیم که ماشین وایساد...پیاده شدیم_وقتی وارد شدیم همش بوی الکل و سیگار می اومد.
رفتیم به سمت میزی و نشستیم..
جنکوک" به به جناب کیم_
جین: سلام کوک.
تهیونگ: چه عجب ما دیدیم که بلخره تو به این مهمونی اومدی..
جین: یه جور میگین انگار تاحالا نیوندم.
تهیونگ: بردته؟
جین: اره.
جنکوک: اوممم.
اونا داشتن صحبت میکردن....منم داشتم به اطراف نگاه میکردم_میدیدم که دخترای هرزه خودشون رو به دیک ارباباشون میمالیدن...
همین طوری به مهمونا نگاه میکردم که کسی به چشم اشنا اومد___ن..نه امکان نداره.
اون سهون بود" خوشحالم که میدیدمش...
سهون:[داشتم با بچه ها حرف میزدم که نشستم تا یه نوشیدنی بخورم که دیدم دختری داره نگام میکنه....چیی..اون مین سو بود_اون اینجا چیکار میکنه...اون قلاده داره]
جین بلند شد که قلاده رو کشید.
جین: بیا.
از جام بلند شدم که گردنمو گرفت...
جین: نه..چاردستوپا بیا..
مین سو: عمران_
به طرفم اومد و دستامو باز کرد...
جین: برو حموم..امشب قرار بریم مهمونی.
مین سو: چ..چرا؟
جین: مهمونی قلاده سیاه.
مین سو: یعنی چی؟
بهم پوزخندی زد__
جین: مهمونی بردگی که برای مافیا هاست.
جین: میگم یکی از خدمتکارا لباس رو بیاره.
با کلی درد از روی تخت بلند شدم و به سمت حموم رفتم.
دوش ابو باز کردم ....وقتی اب به زخمام میخورد..زخمام میسوخت_
حوله رو دورم پیچیدم و اومدم بیرون..روی تخت یه لباس بود با لباسه زیر._
در اتاق باز شد*
جین: توی کشو یه کیف لوازم ارایش هست...
رفت روی تخت دراز کشید و چشماشو بست_
اه..حالا من چه طور لباس عوض کنم..لباس رو برداشتم و رفتم توی حموم...
لباسمو پوشیدم_ لباسه باز بود...اومدم بیرون..نشستم روی صندلی و شروع کردم به میکاپ کردن.
(20مین بعد)
کارم تموم شد که جین بلند شد و شروع کرد به عوض کردن لباسش..
پیرهنشو در اورد&...نمیتونستم نگاش نکنم...متوجه نگاهم شد و پوزخندی زد.
اونم حاضر شد که رفت از توی کمد قلاده ای اورد و بست به گردنم..
مین: این برای چیه؟
جین: این نشانه بردگیته..
نگاهی به سر تاپام کرد و سر قلاده رو تودستش گرفت و کشید..
جین: زودباش راه بیافت"
مین سو: مگ..مگه من سگتم!: اگه من بخوام میتونی سگ باشی...
شروع کرد به حرکت کردن...منم به ناچار دنبالش رفتم__
سوارماشین شدیم که کمرمو گرفت و منو نشوند روی پاهاش...
مین: میشه بذاریم رو صندلی؟
جین:نه.
با دستاش گردنمو لمس میکرد و قلاده رو تکون میداد.
³⁰ مین بعد رسیدیم که ماشین وایساد...پیاده شدیم_وقتی وارد شدیم همش بوی الکل و سیگار می اومد.
رفتیم به سمت میزی و نشستیم..
جنکوک" به به جناب کیم_
جین: سلام کوک.
تهیونگ: چه عجب ما دیدیم که بلخره تو به این مهمونی اومدی..
جین: یه جور میگین انگار تاحالا نیوندم.
تهیونگ: بردته؟
جین: اره.
جنکوک: اوممم.
اونا داشتن صحبت میکردن....منم داشتم به اطراف نگاه میکردم_میدیدم که دخترای هرزه خودشون رو به دیک ارباباشون میمالیدن...
همین طوری به مهمونا نگاه میکردم که کسی به چشم اشنا اومد___ن..نه امکان نداره.
اون سهون بود" خوشحالم که میدیدمش...
سهون:[داشتم با بچه ها حرف میزدم که نشستم تا یه نوشیدنی بخورم که دیدم دختری داره نگام میکنه....چیی..اون مین سو بود_اون اینجا چیکار میکنه...اون قلاده داره]
جین بلند شد که قلاده رو کشید.
جین: بیا.
از جام بلند شدم که گردنمو گرفت...
جین: نه..چاردستوپا بیا..
مین سو: عمران_
۴۶۰
۰۳ دی ۱۴۰۳