عشق تنهایی🐯🌓✨p ۸
[خونه ی مایا]
مایا:سلام زن داداش
الیس(اسم زن داداش مایا) :سلام
مایا:سلام فسقلی ها
لی جو:سلام عمه
یونا:سلام عمه
هانا:سلام عمه
سومی:سلام عمه
بچه ها:عمه باهامون بازی میکنی
مایا:باشه بزارید برم دوش بگیرم میام
بچه ها:اخجون
مایا میره توی اتاقش یه حموم ۵ مینی میره میاد بیرون یه شرتک مشکی با یه تیشرت لش بزرگ که تا بالای زانو هاش بود پوشید و رفت بیرون
مایا:خب بچه ها بیاد ببینم چی بازی کنیم
لی جو:بیاد با تفنگ های من بازی کنیم هرکی تیر خورد باخته
یونا:نه بیاید مهمونی چایی بازی کنیم هانا:نه بیاد دنبال بازی کنیم
سومی:نه میاید قایماشک بازی کنیم
مایا:من یه نظر دارم بیاید با کاغذ یه موشک درست کنیم و ارزو هامون رو بنویسیم (بچه ها لی جو ، یونا ، هانا و سومی کلاس دومن و خوندم و نوشتن بلدن)
بچه ها:ارهههه(با ذوق)
مایا:خب من برم کاغذ بیارم شما هم بالشتک بیارید بزارید بشینیم
مایا میره کاغذ بیاره که هانا میاد دنبالش
هانا:عمه میگم تو نمیخوای عمو بیاری
مایا:ام چیزه یه چیز بگم به بابات نمیگی
هانا:نه نمیگم
مایا انگشت کوچیکش رو جلوی هانا میگیره
مایا:قول
هانا انگشتش رو با مایا قفل میکنه
هانا:قوله قول
مایا:خب ببین من دوست پسر دارم
هانا:واقعا بهش زنگ بزن
مایا:الان
هانا:ارهههه
مایا:باشه پس در اتاق رو قفل کن بیا اینجا
هانا پامیشه میره در اتاق رو قفل میکنه و میاد پیش مایا
مایا :خب وایسا
مایا به تهیونگ پیام میده و تهیونگ میگه مشکلی نداره
مایا زنگ میزنه به تهیونگ (تماس تصویری)
/مکالمه ی مایا و تهیونگ\
مایا:سلام
تهیونگ:سلام چیکار داری
مایا:وا وایسا هانا بیا
هانا میاد جلوی تصویر
مایا:این هانا هست برادر زادم
تهیونگ:سلام هانا کوچولو
هانا:سلام عمو
تهیونگ:چقدر تو خوشگلی
هانا:مرسی عمو شما هم خیلی هاتی
تهیونگ:ببینم تو گوشی داری
هانا:اره چطور
تهیونگ:میگن گوشی نده دست بچه همینه
مایا:عه تهیونگ شی به برادر زادم چیکار داری
تهیونگ:هیچی خوب میکنه
مایا:باشه هانا بیا بریم الان بابات میاد
هانا: باشه خدافظ عمویییییی
تهیونگ:خدافظ هانا شی
مایا:خدافظ
تهیونگ:مایا داداشت گزاشت بری با یوکی بیرون
مایا:نه
تهیونگ:فردا نیا سرکار بهت یه لوکیشن میفرستم بیا اونجا
مایا:باشه خدافظ داداشم داره در میزنه
/مایا قط کرد\
ادامه دارد.......
اسکی ممنوع ❌
مایا:سلام زن داداش
الیس(اسم زن داداش مایا) :سلام
مایا:سلام فسقلی ها
لی جو:سلام عمه
یونا:سلام عمه
هانا:سلام عمه
سومی:سلام عمه
بچه ها:عمه باهامون بازی میکنی
مایا:باشه بزارید برم دوش بگیرم میام
بچه ها:اخجون
مایا میره توی اتاقش یه حموم ۵ مینی میره میاد بیرون یه شرتک مشکی با یه تیشرت لش بزرگ که تا بالای زانو هاش بود پوشید و رفت بیرون
مایا:خب بچه ها بیاد ببینم چی بازی کنیم
لی جو:بیاد با تفنگ های من بازی کنیم هرکی تیر خورد باخته
یونا:نه بیاید مهمونی چایی بازی کنیم هانا:نه بیاد دنبال بازی کنیم
سومی:نه میاید قایماشک بازی کنیم
مایا:من یه نظر دارم بیاید با کاغذ یه موشک درست کنیم و ارزو هامون رو بنویسیم (بچه ها لی جو ، یونا ، هانا و سومی کلاس دومن و خوندم و نوشتن بلدن)
بچه ها:ارهههه(با ذوق)
مایا:خب من برم کاغذ بیارم شما هم بالشتک بیارید بزارید بشینیم
مایا میره کاغذ بیاره که هانا میاد دنبالش
هانا:عمه میگم تو نمیخوای عمو بیاری
مایا:ام چیزه یه چیز بگم به بابات نمیگی
هانا:نه نمیگم
مایا انگشت کوچیکش رو جلوی هانا میگیره
مایا:قول
هانا انگشتش رو با مایا قفل میکنه
هانا:قوله قول
مایا:خب ببین من دوست پسر دارم
هانا:واقعا بهش زنگ بزن
مایا:الان
هانا:ارهههه
مایا:باشه پس در اتاق رو قفل کن بیا اینجا
هانا پامیشه میره در اتاق رو قفل میکنه و میاد پیش مایا
مایا :خب وایسا
مایا به تهیونگ پیام میده و تهیونگ میگه مشکلی نداره
مایا زنگ میزنه به تهیونگ (تماس تصویری)
/مکالمه ی مایا و تهیونگ\
مایا:سلام
تهیونگ:سلام چیکار داری
مایا:وا وایسا هانا بیا
هانا میاد جلوی تصویر
مایا:این هانا هست برادر زادم
تهیونگ:سلام هانا کوچولو
هانا:سلام عمو
تهیونگ:چقدر تو خوشگلی
هانا:مرسی عمو شما هم خیلی هاتی
تهیونگ:ببینم تو گوشی داری
هانا:اره چطور
تهیونگ:میگن گوشی نده دست بچه همینه
مایا:عه تهیونگ شی به برادر زادم چیکار داری
تهیونگ:هیچی خوب میکنه
مایا:باشه هانا بیا بریم الان بابات میاد
هانا: باشه خدافظ عمویییییی
تهیونگ:خدافظ هانا شی
مایا:خدافظ
تهیونگ:مایا داداشت گزاشت بری با یوکی بیرون
مایا:نه
تهیونگ:فردا نیا سرکار بهت یه لوکیشن میفرستم بیا اونجا
مایا:باشه خدافظ داداشم داره در میزنه
/مایا قط کرد\
ادامه دارد.......
اسکی ممنوع ❌
۸.۱k
۲۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.