پارت

#پارت_58


سه چهار نفر ، که لباساشون سرتا پا سیاه بود اومده بودم توی مهمونی ...


قشنگ معلوم بود از دوره گردای توی خیابونن ...


رفتم بیرون ... توی جمع نگاه کردم که چن تا از محفظایی که فرستادم کنار ارشام ان ...



× تو کیی ... برو پی اونا بشین بدووو ( فریاد)


- من که ... همه فک کنم بدونن من کیم .. منتها سوال اینجاس شما کیید ...



× به تو هیچ ربطی نداره ، بلبل زبونی نکن وگرنه بد میبینی


اس.ل.حه رو گرفت سمتم ...


- البته خوب میدونم ( خنده ) یه مشت ولگرد که بیشتر نیستید



× چی زر زر میکنی تو


اومد سمتمو و هلم داد ... با مشت زدم توی دهنش ، رفیقاش که اومدن سمتم ، محافظا بلند شدن ...


همشون فرار کردن ،،،، اونی که زده بودمش اومد بلند بشه که زیر پایی انداختم ...

رفتم سمتس ، اومدم ماکس رو صورتشو بردارم هلم داد ... دستشو گرفتم ، اما جای زخممو فشار داد که مجبور شدم ولش کنم ...




- برید دنبالشون ( فریاد )



مغزم یهو انگار هنگ کرد ... یه چیزی یه نشونه ایی روی دست اون بود .... چقدر واسم اشنا بود ...



با ارشام سوار ماشین شدیم و سمت خونه حرکت کردیم ....
دیدگاه ها (۱۲)

#پارت_59رسیدیم خونه ...ارشام خوابید ... بعد رفتم پیش ارش ......

#پارت_60بیدار که شدم دیدم خیره شده بهم ... نگاش کردم که لبخن...

بچه ها پارت_53 حذف شده بود توی ذخیره پیج گذاشتمش ... توی کال...

#پارت_57بدون اینکه جوابی بهس بدم از اتاق زدم بیرون.... حس بد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط