آرامش دریا p¹¹
آرامش دریا p¹¹
ویو جیمین
یک ماه از اون اتفاقات میگذره و رفتار سوبین خداروشکر به لطف آیون از قبل هم بهتر تر شده و عاشق منه.
امروز قراره که بریم چکاب تا وضعیتم و چک کنیم. توی این ماه یونگی چشم ازم برنمیداره و همش مراقبه.
آماده شدیم و داشتیم میرفتیم پایین تا بریم به دکتر.
شکمم دو برابر اومده جلو (اسلاید بعدی)
یونگی: جیمین مراقب باش...آهان ..آهان..مراقب باش...جیمین جیمین بپااا.
جیمین: عهههههه یونگی میتونم خودم راه برم دیگه.
یونگی: فدات شم اگر بیوفتی چی؟
جیمین: یعنی انقد چاق شدم؟ وایییی نه...هققققق.
آیون: چیه چی شده؟ یونگی چیکار کردیش دوباره؟ هان؟چی گفتی مگه؟ الهی قربونت برم ولش کن بیا خودمون میریم دکتر!
سوبین: بابا چیکار کردی؟ چرا مامان داره گریه میکنه؟
آیون: جیمینی؟ نمیخوای با اوما حرف بزنی؟
جیمین: یو...یونگی...هق..گفته که..من...من..چاقم..هققق
سوبین: بابااااا؟ واقعا؟ این و به مامان گفتی؟ باورم نمیشهههه.
آیون: خاک تو اون سرت بریزم یونگی...بیا جیمین اصلا خودم میبرمت دکتر. سوبین برو بپوش.
سوبین: من آمادم.
قیافه ی یونگی: 🤨😳🙁
سوبین: بیاین بریم...مامان دستت و بده من.
جیمین: مرسی...هق.
آیون: منم آمادم. لوسیفر ماشین آمادس؟
لوسیفر: بله خانم.
سوبین: مامان دیگه گریه نکن دیگه...نگاه کن!
جیمین: خ..خیلی خوب...هق.
یونگی: مامان...
آیون: خفه...تا یاد نگریری که با همسر باردارت چطور رفتار کنی خبری از ما نیست...بیاین بریم.
*توی ماشین*
واقعا خیلی نگران یونگی بودم.نکنه که هیچ وقت باهام حرف نزنه؟
جیمین: اوما؟
آیون: جانم؟
جیمین: یونگی چیزیش نشه؟
آیون: نه فدات شم چرا آخه بشه؟
جیمین: چون که شما اون و دعوا کردیدن!
آیون: خوب اون با تو خیلی بد حرف زد. اون شرایط تورو درک نکرده. که خیلی حساسی.
سوبین: فوقش الان من هستم دیگه! مگه نه؟
جیمین: آره قربونت برم من...آخخخ
سوبین: چ..چی شد؟
جیمین: آبجیت حسودیش شد..قربون هردوتون شم من.
سوبین: هویییی....جفتک ننداز...مامانم اذیت میشه.
و بعد دستش و گذاشت رو شکمم.
سوبین: عهههه اینکه دوباره داره لگد میزنه.
آیون: سوبین داره به احساسات تو واکنش نشون میده.
سوبین: آخه این نخودی چطور لگد میزنه؟
جیمین: البته باید الان گفت این هندونه.
لوسیفر: خانم رسیدیم.
آیون: خیلی خوب باشه.
جیمین: میشه کمک کنید که پیاده شم؟
سوبین: دستت و بده من.
و بعد دستش و گرفتم و پیاده شدیم...وایسا!
چرا آخه یه بیمارستان دیگه؟ هان؟
آیون: تعجب نکن این بیمارستان خیلی مجهزه..دکتر شخصیم هم اینجاس. بیا همسرش هم داره میاد.
(همسر دوکی جون و این میزارم ه.د)
ه.د: سلام خانم مین.
آیون: سلام عزیزم خوبی؟
جیمین: سلام!
ه.د: سلام.
سوبین: سلام عرض شد.
ه.د: سلام...خانم مین نمیخواین معرفی کنید؟
آیون: اووو بله.. معرفی میکنم، جیمین عروس خوشگلم که باردار هستن. و پسر خوش تیپشون هم سوبین.
ه.د: به به خیلی از آشناییتون خوشبختم. پس بفرمایید تا معاینشون کنم.
و رفتیم بالا و داخل اتاق. رو تخت دراز کشیدم و شلوارم و درآووردم.
ه.د: خوب لطفا پاهاتون و باز کنید.
میتونستم صدای دعوای سوبین و از پشت پرده بشنوم.
سوبین: اون چی میگه؟ چرا باید پاهاش و باز کنه؟ چرا؟ (داد)
آیون: سوبین آروم اون داره کارش و میکنه!
سوبین: آخه چرا باید شلوورش و در بیاره و پاهاش و باز کنه؟
آیون: سوبین آروم باش پسر. اون دکتره تازه خانم هم هست.
سوبین: میخواد هر خری باشه... چرا باید بگه که جیمین پاهاش و باز کنه؟
آیون: ای داد بیداد.
و دوباره خانم دکتر گفتن که پاهام و بیشتر باز کنم.
سوبین: ببخشید خانم دکتر ولی ایشون شوهر دارن.
ه.د: عزیزم...
آیون: سوبینننن.
سوبین: جیمین بلند شو بریم پیش عمو نامجون.
ه.د: آقای جیمین کمی بیشتر لطفا.
سوبین: من دارم دیونه میشممممم. مامان بزرگگگگ. (داد)
خانم دکتر واقعا از این حرف های دکتر خندش گرفته بود.
*بعد از معاینه*
بلند شدم و شلوارم و پوشیدم وقتی که پرده رو کنار زدم سوبین سریع اومد پیشم و من و چک کرد.
سوبین: جیمین خوبی؟ کاری که نکرد کرد؟ جیمین جواب و بده تروخدااا.
جیمین: سوبین من و نگاه کن. (نگاش کرد) من خوبم .
ه.د: خوب آقای جیمنین حال هر دوتون خوبه و چیز خاصی نیست.
آیون: مرسی خانم دکتر، سلام برسونید به دکتر بابت سر و صدای نوم هم عذر خواهی میکنم.
ه.د: نه اصلا هیچ اشکالی نداره. خودم درک میکنم.
آیون: بازم ممنونم. خدانگهدار.
و رفتیم خونه و ....
ویو جیمین
یک ماه از اون اتفاقات میگذره و رفتار سوبین خداروشکر به لطف آیون از قبل هم بهتر تر شده و عاشق منه.
امروز قراره که بریم چکاب تا وضعیتم و چک کنیم. توی این ماه یونگی چشم ازم برنمیداره و همش مراقبه.
آماده شدیم و داشتیم میرفتیم پایین تا بریم به دکتر.
شکمم دو برابر اومده جلو (اسلاید بعدی)
یونگی: جیمین مراقب باش...آهان ..آهان..مراقب باش...جیمین جیمین بپااا.
جیمین: عهههههه یونگی میتونم خودم راه برم دیگه.
یونگی: فدات شم اگر بیوفتی چی؟
جیمین: یعنی انقد چاق شدم؟ وایییی نه...هققققق.
آیون: چیه چی شده؟ یونگی چیکار کردیش دوباره؟ هان؟چی گفتی مگه؟ الهی قربونت برم ولش کن بیا خودمون میریم دکتر!
سوبین: بابا چیکار کردی؟ چرا مامان داره گریه میکنه؟
آیون: جیمینی؟ نمیخوای با اوما حرف بزنی؟
جیمین: یو...یونگی...هق..گفته که..من...من..چاقم..هققق
سوبین: بابااااا؟ واقعا؟ این و به مامان گفتی؟ باورم نمیشهههه.
آیون: خاک تو اون سرت بریزم یونگی...بیا جیمین اصلا خودم میبرمت دکتر. سوبین برو بپوش.
سوبین: من آمادم.
قیافه ی یونگی: 🤨😳🙁
سوبین: بیاین بریم...مامان دستت و بده من.
جیمین: مرسی...هق.
آیون: منم آمادم. لوسیفر ماشین آمادس؟
لوسیفر: بله خانم.
سوبین: مامان دیگه گریه نکن دیگه...نگاه کن!
جیمین: خ..خیلی خوب...هق.
یونگی: مامان...
آیون: خفه...تا یاد نگریری که با همسر باردارت چطور رفتار کنی خبری از ما نیست...بیاین بریم.
*توی ماشین*
واقعا خیلی نگران یونگی بودم.نکنه که هیچ وقت باهام حرف نزنه؟
جیمین: اوما؟
آیون: جانم؟
جیمین: یونگی چیزیش نشه؟
آیون: نه فدات شم چرا آخه بشه؟
جیمین: چون که شما اون و دعوا کردیدن!
آیون: خوب اون با تو خیلی بد حرف زد. اون شرایط تورو درک نکرده. که خیلی حساسی.
سوبین: فوقش الان من هستم دیگه! مگه نه؟
جیمین: آره قربونت برم من...آخخخ
سوبین: چ..چی شد؟
جیمین: آبجیت حسودیش شد..قربون هردوتون شم من.
سوبین: هویییی....جفتک ننداز...مامانم اذیت میشه.
و بعد دستش و گذاشت رو شکمم.
سوبین: عهههه اینکه دوباره داره لگد میزنه.
آیون: سوبین داره به احساسات تو واکنش نشون میده.
سوبین: آخه این نخودی چطور لگد میزنه؟
جیمین: البته باید الان گفت این هندونه.
لوسیفر: خانم رسیدیم.
آیون: خیلی خوب باشه.
جیمین: میشه کمک کنید که پیاده شم؟
سوبین: دستت و بده من.
و بعد دستش و گرفتم و پیاده شدیم...وایسا!
چرا آخه یه بیمارستان دیگه؟ هان؟
آیون: تعجب نکن این بیمارستان خیلی مجهزه..دکتر شخصیم هم اینجاس. بیا همسرش هم داره میاد.
(همسر دوکی جون و این میزارم ه.د)
ه.د: سلام خانم مین.
آیون: سلام عزیزم خوبی؟
جیمین: سلام!
ه.د: سلام.
سوبین: سلام عرض شد.
ه.د: سلام...خانم مین نمیخواین معرفی کنید؟
آیون: اووو بله.. معرفی میکنم، جیمین عروس خوشگلم که باردار هستن. و پسر خوش تیپشون هم سوبین.
ه.د: به به خیلی از آشناییتون خوشبختم. پس بفرمایید تا معاینشون کنم.
و رفتیم بالا و داخل اتاق. رو تخت دراز کشیدم و شلوارم و درآووردم.
ه.د: خوب لطفا پاهاتون و باز کنید.
میتونستم صدای دعوای سوبین و از پشت پرده بشنوم.
سوبین: اون چی میگه؟ چرا باید پاهاش و باز کنه؟ چرا؟ (داد)
آیون: سوبین آروم اون داره کارش و میکنه!
سوبین: آخه چرا باید شلوورش و در بیاره و پاهاش و باز کنه؟
آیون: سوبین آروم باش پسر. اون دکتره تازه خانم هم هست.
سوبین: میخواد هر خری باشه... چرا باید بگه که جیمین پاهاش و باز کنه؟
آیون: ای داد بیداد.
و دوباره خانم دکتر گفتن که پاهام و بیشتر باز کنم.
سوبین: ببخشید خانم دکتر ولی ایشون شوهر دارن.
ه.د: عزیزم...
آیون: سوبینننن.
سوبین: جیمین بلند شو بریم پیش عمو نامجون.
ه.د: آقای جیمین کمی بیشتر لطفا.
سوبین: من دارم دیونه میشممممم. مامان بزرگگگگ. (داد)
خانم دکتر واقعا از این حرف های دکتر خندش گرفته بود.
*بعد از معاینه*
بلند شدم و شلوارم و پوشیدم وقتی که پرده رو کنار زدم سوبین سریع اومد پیشم و من و چک کرد.
سوبین: جیمین خوبی؟ کاری که نکرد کرد؟ جیمین جواب و بده تروخدااا.
جیمین: سوبین من و نگاه کن. (نگاش کرد) من خوبم .
ه.د: خوب آقای جیمنین حال هر دوتون خوبه و چیز خاصی نیست.
آیون: مرسی خانم دکتر، سلام برسونید به دکتر بابت سر و صدای نوم هم عذر خواهی میکنم.
ه.د: نه اصلا هیچ اشکالی نداره. خودم درک میکنم.
آیون: بازم ممنونم. خدانگهدار.
و رفتیم خونه و ....
۴.۵k
۲۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.