پارت ۱۸۴ رمان کت رنگی
پارت ۱۸۴ رمان کت رنگی
#سونهی
با سر درد شدیدی از خواب بیدار شدم.. من کجام؟ چیشد؟ چه اتفاقی افتاد... چه بوی خوبی میومد !! چون خیلی شکمو بودم به جای اینکه سر دربیارم که چه اتفاقی افتاده واسم رد بوی غذا رو گرفتم .. و وقتی جونگ کوک رو دیدم تو آشپزخونه هنگ کردم
من: ت..تو !!
کوک: بیدار شدی؟... حالت خوبه؟
من: جونگ کوک !... چیشده؟ م..من دوباره اینجا چی میکنم؟
کوک: توجه کردی دیگه بهم اوپا نمیگی!!
من: عهه!! اره ! نمی گم! چون دوست نداری !
پشتش بهم بود و داشت غذا رو هم میزد یهو قاشق دستشو پرت کرد توی بشقاب کنار دستش... دست هاشو گذاشت روی لبه اوپن و خشمگین نفسش رو بیرون میداد !
من: جونگ کوک !! چیشده؟ ... چرا...
کوک: تو یه احمقی !! ... احمق !!!!
من: ه..ها؟ 🥺💔
یهو اومد و منو توی دستاش گرفت و با چشمای قرمزش نگاهم میکرد
کوک: چرا مست کردی؟ ... چرا گریه میکردی؟.. با اون حالت تنهایی میخواستی برگردی خونه؟
من: تعقیبم کردی؟...
کوک: اگه نمیرسیدم با اون مزاحم ها میرفتی و معلوم نبود چیکارت میکنن!!
اون هیچی نمی دونست!! هیچی از زندگی من نمی دونست! چه طور میتونست اینطوری با من حرف بزنه!؟
من: آروم باش ! .. تو چیزی نمیدونی پس الکی عصبی نشو!
کوک: شاید بهم اعتماد نداری و نمی خوایی چیزی بگی!
دستاشو با خونسردی کنار زدم..
من: چرا باید بهت بگم؟... وایسا ببینم نکنه فکر کردی من سومی ام!؟
کوک: چ..چی؟
من: من سومی نیستم آقای جئون جونگ کوک !!...
کوک: اره اون نیستی !! اون مثل تو احمق نبود !
من: تو از زندگی من چی میدونی ؟
کوک: میدونم توام عشقت رو از دست دادی !!
من: از کجا فهمیدی؟ ...
کوک: دیشب که مست کرده بودی منو با دوست پسرت اشتباه گرفته بودی!... منو یهو بوس کردی و ..
من: چی؟! ... 😰😱
کوک: گفتی که بعد از اینهمه مدت چرا الان اومدی!... توام آسیب دیدی!! ...
من: میخوایی بدونی؟.... اره سون هو دوست پسرم بود که منو با بی رحمی ول کرد !... جلوی چشمام خودشو انداخت توی رود خونه ! ... به خاطر همون مست کردم! ...
#جونگکوک
یهو بلند شد و کیفشو برداشت!
من: کجا میری !؟
سونهی: خونه ام! .. جونگ کوک بزار یه چیزی رو جدی بهت بگم!!!...
منتظر و نگران نگاهش میکردم !
سونهی: درسته که تو بهترین اوپامی ! اما انتظار نداشته باش که جایگاه سومی رو برات پر کنم! من دوست دارم اما عاشقت نیستم!!... من جایگاه کسی نیستم! پس اینو از سرت بیرون کن !... من فقط مصاحبه گر خوبی میتونم برات باشم ! کسی که راز هات رو نگه میداره !! ...
ناگهان یه حرف هایی به زبونم اومد 💔
من: نه ! تو سومی نیستی! اون انقدر سرد و بی رحم نبود!.... برو پس ! اصلا مصاحبتت هم نمیخوام ! ... گم شو !😭💔
#سونهی
با سر درد شدیدی از خواب بیدار شدم.. من کجام؟ چیشد؟ چه اتفاقی افتاد... چه بوی خوبی میومد !! چون خیلی شکمو بودم به جای اینکه سر دربیارم که چه اتفاقی افتاده واسم رد بوی غذا رو گرفتم .. و وقتی جونگ کوک رو دیدم تو آشپزخونه هنگ کردم
من: ت..تو !!
کوک: بیدار شدی؟... حالت خوبه؟
من: جونگ کوک !... چیشده؟ م..من دوباره اینجا چی میکنم؟
کوک: توجه کردی دیگه بهم اوپا نمیگی!!
من: عهه!! اره ! نمی گم! چون دوست نداری !
پشتش بهم بود و داشت غذا رو هم میزد یهو قاشق دستشو پرت کرد توی بشقاب کنار دستش... دست هاشو گذاشت روی لبه اوپن و خشمگین نفسش رو بیرون میداد !
من: جونگ کوک !! چیشده؟ ... چرا...
کوک: تو یه احمقی !! ... احمق !!!!
من: ه..ها؟ 🥺💔
یهو اومد و منو توی دستاش گرفت و با چشمای قرمزش نگاهم میکرد
کوک: چرا مست کردی؟ ... چرا گریه میکردی؟.. با اون حالت تنهایی میخواستی برگردی خونه؟
من: تعقیبم کردی؟...
کوک: اگه نمیرسیدم با اون مزاحم ها میرفتی و معلوم نبود چیکارت میکنن!!
اون هیچی نمی دونست!! هیچی از زندگی من نمی دونست! چه طور میتونست اینطوری با من حرف بزنه!؟
من: آروم باش ! .. تو چیزی نمیدونی پس الکی عصبی نشو!
کوک: شاید بهم اعتماد نداری و نمی خوایی چیزی بگی!
دستاشو با خونسردی کنار زدم..
من: چرا باید بهت بگم؟... وایسا ببینم نکنه فکر کردی من سومی ام!؟
کوک: چ..چی؟
من: من سومی نیستم آقای جئون جونگ کوک !!...
کوک: اره اون نیستی !! اون مثل تو احمق نبود !
من: تو از زندگی من چی میدونی ؟
کوک: میدونم توام عشقت رو از دست دادی !!
من: از کجا فهمیدی؟ ...
کوک: دیشب که مست کرده بودی منو با دوست پسرت اشتباه گرفته بودی!... منو یهو بوس کردی و ..
من: چی؟! ... 😰😱
کوک: گفتی که بعد از اینهمه مدت چرا الان اومدی!... توام آسیب دیدی!! ...
من: میخوایی بدونی؟.... اره سون هو دوست پسرم بود که منو با بی رحمی ول کرد !... جلوی چشمام خودشو انداخت توی رود خونه ! ... به خاطر همون مست کردم! ...
#جونگکوک
یهو بلند شد و کیفشو برداشت!
من: کجا میری !؟
سونهی: خونه ام! .. جونگ کوک بزار یه چیزی رو جدی بهت بگم!!!...
منتظر و نگران نگاهش میکردم !
سونهی: درسته که تو بهترین اوپامی ! اما انتظار نداشته باش که جایگاه سومی رو برات پر کنم! من دوست دارم اما عاشقت نیستم!!... من جایگاه کسی نیستم! پس اینو از سرت بیرون کن !... من فقط مصاحبه گر خوبی میتونم برات باشم ! کسی که راز هات رو نگه میداره !! ...
ناگهان یه حرف هایی به زبونم اومد 💔
من: نه ! تو سومی نیستی! اون انقدر سرد و بی رحم نبود!.... برو پس ! اصلا مصاحبتت هم نمیخوام ! ... گم شو !😭💔
۱۹.۲k
۲۱ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.