⛓️بد بوی 🔮 پارت 77
ج/م:عاااا بچهها اومدین
ا ت:خوش اومدین
جیمین :مامان
مثل بچهها رفت بغل مامانش
ساعتای هشت و نیم بود
ج/م:ما دیگه بریم
ج/ب:اره دیگه دیر شده تا شهرم یه ساعتی راه هست
ا ت:کاشکی میموندین امشب همینجا بمونین فردا کی هوا روشن بود برین
منتظر بودم جیمین بهشون بگه بمونن اما جیمین انگار میخواست هرچی زودتر برن
ج/ب:یه روز دیگه حتما اما فردا شرکت جلسه دارم
بعد از خدافظی رفتن
رفتم بالا یه سر به دایین زدم خواب بود
رفتم اتاق خودمون جیمین هنوز نیومده بود
لباسامو عوض کردم روی تخت دراز کشیدم
چندمین بعد
جیمین اومد داخل
خودمو به خواب زدم
تیشرتشو دراورد اومد روم اینقدر بهم نزدیک بود که نفسای داغشو روی گردنم حس میکردم
جیمین :ا ت میدونم بیداری به این زودیا خوابت نمیبره
با اینکه باهاش قهرم اما اینکه منو خیلی خوب میشناسه باعث میشه ذوق کنم
اون شبم توی جنگل اینکه از بوی عطرم فهمیده بود اونجام
جیمین :ا ت دیگه نمیتونم صبر کنم برای یکی شدنمون
با حرفش از افکارم اومدم بیرون
جیمین :هنوزم قهری....... ا ت بس کن
جیمین :نگران نباش تا خودت نخوای بهت دست نمیزنم...... پس فرداشب قراره به انبار لی جانگ حمله کنم .... اگه..... اگه برنگشتم خونه و اونجا
لبامو گذشتم روی لباش که بقیه حرفشو نگه
اولش تعجب کرد ولی بعدش همراهیم کرد
چندمین بعد که نفس کم آوردیم از هم جدا شدیم
ا ت:دیگه هیچ وقت این حرفو نزن
جیمین نزدیکم شد
جیمین :چشم...... الان دیگه قهر نیستی شروع کنم
ا ت:از هر فرصتی استفاده میکنی
جیمین :میخوام موقعی که برگشتم با خبر حاملگیت خوشحالم کنی
ا ت:جیمیننن دایین خیلی کوچیکه هنوز
جیمین :چه ربطی به دایین داره بحثو عوض نکن
ا ت:بزار یکی دوسالش بشه بعد
جیمین :نوچ من همین الان میخوام
ا ت:جیمین نمیتونم
🔮🌌
حوصله ندارم
شرطی نداره فقط نظرتونو درباره فیک بگین💌
بوس🥺
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.