هانتر
#هانتر
#پارت۹
درکی نداشت از اینکه چرا هر وقت از مرگ جون سالم بدر میبرد!؟
شاید بقول قدیمی ها هنوز هم شیشه عمرش پر نشده !
هرروز با خودش تکرار میکرد..
شادی و لبخند چیزیِ که به ما بخشیده شده..
ولی چرا این قسمت هنوز هم برای من قفل باقی مونده !؟
من خواستم اما نشد ، مسیر اشتباهی رو انتخاب کردم و...هیچوقت نمیشه به گذشته برگشت!
شاید اگر به گذشته برمیگشتم توی همون مرحله از زندگیم و در اوج خوشبختیم خودم رو خالص
میکردم!
اگر از حاله این روزهام حتی یکدرصدش باخبر میشدم..ادامه نمیدادم!
حاال تنها کسایی که کمی بخاطرشون خودش رو خوب جلوه میداد مادرش و نانسی بودن..
حتی خودش رو مقصر مرگ پدرش میدونست..!
اون مرده همیشه خندان و سرحال بخاطر اون قلبش ایست کرد..
بخاطر تک دخترش که به اون حال رسیده بود..
وقتی که تنها تکیه گاهشم رفت..
معلوم بود که حالش بدتر میشه..تنها امیدش حمایت های پدرش بود
زنگی به نانسی زد تا ازش خبری بگیره
اون دختر دیوونه اخر هم بخاطر دوستپسر بی عرضه اش کار دست خودش میداد!
+ نانسی
نانسی: الراااااااا وااای+چیشده دختر؟
نانسی : الرا نکنه برای مینهو اتفاقی بیوفته ؟ پولو چجوری به اون نره قول بدههه
+ وقتی یه قرون ته جیبش نیست گوه میخوره قمار میزنه! فکر کرده همش برده ؟ نه دختر گنده
ترین هاشم باختن و دوست پسر تو حتی درمقابلشون پشه هم نیست
نانسی : وای بهم استرس نده..الرا چیکار کنیم؟ صد ملیون پول کمی نیست
+ کم ؟ دختر این پول برای ماها از خیلیم خیلی بیشتره!
نانسی : نکنه بالیی سرش بیارن..!؟ بهش زنگ زده و ازش محلت بیشتری خواسته...ولی خوده نره
قولش حاضر نشده باهاش حرف بزنه
+ خب چیکار میخواد بکنه ؟ حتی خودشم بفروشه نمیتونه جورش کنه دار و ندارشم بده بدبخت
دو عالم میشه! اینجوری میخواست خوشبختت کنه!؟
نانسی : نمیدونم..
+ خیلی خب کاری نداری؟ میخوام یکم برم پیش بابام دلم تنگ شده
نانسی : برو عشقم خدافظ..
#پارت۹
درکی نداشت از اینکه چرا هر وقت از مرگ جون سالم بدر میبرد!؟
شاید بقول قدیمی ها هنوز هم شیشه عمرش پر نشده !
هرروز با خودش تکرار میکرد..
شادی و لبخند چیزیِ که به ما بخشیده شده..
ولی چرا این قسمت هنوز هم برای من قفل باقی مونده !؟
من خواستم اما نشد ، مسیر اشتباهی رو انتخاب کردم و...هیچوقت نمیشه به گذشته برگشت!
شاید اگر به گذشته برمیگشتم توی همون مرحله از زندگیم و در اوج خوشبختیم خودم رو خالص
میکردم!
اگر از حاله این روزهام حتی یکدرصدش باخبر میشدم..ادامه نمیدادم!
حاال تنها کسایی که کمی بخاطرشون خودش رو خوب جلوه میداد مادرش و نانسی بودن..
حتی خودش رو مقصر مرگ پدرش میدونست..!
اون مرده همیشه خندان و سرحال بخاطر اون قلبش ایست کرد..
بخاطر تک دخترش که به اون حال رسیده بود..
وقتی که تنها تکیه گاهشم رفت..
معلوم بود که حالش بدتر میشه..تنها امیدش حمایت های پدرش بود
زنگی به نانسی زد تا ازش خبری بگیره
اون دختر دیوونه اخر هم بخاطر دوستپسر بی عرضه اش کار دست خودش میداد!
+ نانسی
نانسی: الراااااااا وااای+چیشده دختر؟
نانسی : الرا نکنه برای مینهو اتفاقی بیوفته ؟ پولو چجوری به اون نره قول بدههه
+ وقتی یه قرون ته جیبش نیست گوه میخوره قمار میزنه! فکر کرده همش برده ؟ نه دختر گنده
ترین هاشم باختن و دوست پسر تو حتی درمقابلشون پشه هم نیست
نانسی : وای بهم استرس نده..الرا چیکار کنیم؟ صد ملیون پول کمی نیست
+ کم ؟ دختر این پول برای ماها از خیلیم خیلی بیشتره!
نانسی : نکنه بالیی سرش بیارن..!؟ بهش زنگ زده و ازش محلت بیشتری خواسته...ولی خوده نره
قولش حاضر نشده باهاش حرف بزنه
+ خب چیکار میخواد بکنه ؟ حتی خودشم بفروشه نمیتونه جورش کنه دار و ندارشم بده بدبخت
دو عالم میشه! اینجوری میخواست خوشبختت کنه!؟
نانسی : نمیدونم..
+ خیلی خب کاری نداری؟ میخوام یکم برم پیش بابام دلم تنگ شده
نانسی : برو عشقم خدافظ..
- ۴.۴k
- ۱۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط