عشق درسایه سلطنت پارت49
محشر بود تهیونگ حتما فهمید بود ارزش من خیلی بیشتر از اینهاست. اشاره میکردم اسپانیا با نفوذی هاش میتونست نامه یی به پاپ بنویسه و ازدواج من و تهیونگ رو باطل کنه و منو به اسپانیا ببره.
کاترین: هی هی فک نکن وضعت تو اسپانیا برات بهتر میشه
هااا.. اونجا هم مخالفانی خواهی داشت
لبخندی زدم که باز گفت
کاترین :در ضمن تهیونک رو با پادشاه اسپانیا مقایسه نکن... تهیونگ خیلی مهربان تر و انسان تر و پرقدرت تره ومهمترین مورد اینکه ز*ن باز نیست
نگاش کردم هر چند مدت کمی اینجا بودم اما این کاملا مشخص بود که تهیونگ کثیف نبود. این رو با رابطه اش با من اثبات کرده بود. سیا*سی یا غیر سیا*سی من زنش بودم میتونست استفاده هاش رو ازم ببره به اجازه ام نیازی نداشت ولی اینکار رو نکرد و حتی زن دیگه رو هم دور و برش ندیده بودم کاترین بلند شد و دستی به شونه ام زد و گفت
کاترین: فکر فرار نباش بمون ولی از اسپانیا به عنوان یه پله برای بالا رفتن در دربار انگلستان استفاده کن
لبخندی زدم سرش رو تکون داد و رفت رفتم تو اتاقم نشستم.
چند ساعتی گذشت که ضربه ای به در خورد ایستادم بفرمایید
نگهبان و مشاور همیشگی که دنبال تهیونگ راه میرفت و همه
جا باهاش بود در رو باز کرد و داخل شد و با تعجب به دیوار
و دیوار تمیز شده اتاقم نگاه کرد اونقدر محو اطراف بود که انگار یادش رفت چیکار داشت
مری:کاری داشتین؟
سریع به خودش اومد و سرش رو خم کرد و گفت
نامجون: سرورم با شما کار دارن بانوی من...
اولین بار بود کارم داشت سری تکون دادم و همراهش راه افتادم
مری:تو اسمت چیه؟
جواب داد
نامجون: نامجون هستم بانو
مری: نامجون.. اسم خوبیه... نامجون تو زن و بچه هم داری؟
انگار انتظار داشت کسی چنین سوالهایی ازش بپرسه با تعجب جواب داد
نامجون: بله بانو همسرم بارداره و با دختر 4 ساله ام در حیاط پشتی قصر زندگی میکنن
با ذوق گفتم
مری: ای جان چه عالی.... کوچولوت به دنیا اومد دوست دارم ببینمش پیشم بیارش
متعجب گفت
نامجون: چشم بانو...
نفس عمیقی کشیدم و گفتم
مری: هر چند الان اینجا هیچی نیستم و شاید پیش خودت فکر کنی بد یمنی هم میارم ولی.. میگن اگه یه پادشاه ملکه یا نایب السلطنه و در هر حال به شخص درباری اسم بچه ای رو انتخاب کنه برای اون بچه خوش شانسی به بار میاد... اگه دوست داشتی وقتی به دنیا اومد با افتخار حاضرم براش اسم انتخاب کنم...
گیج و ناباور نگام کرد و چیزی نگفت دیگه به اتاق کار تهیونگ رسیده بودم دربانها در رو باز کردن و داخل شدم
پشت میزش نشسته بود جدی مثل همیشه....
کاترین: هی هی فک نکن وضعت تو اسپانیا برات بهتر میشه
هااا.. اونجا هم مخالفانی خواهی داشت
لبخندی زدم که باز گفت
کاترین :در ضمن تهیونک رو با پادشاه اسپانیا مقایسه نکن... تهیونگ خیلی مهربان تر و انسان تر و پرقدرت تره ومهمترین مورد اینکه ز*ن باز نیست
نگاش کردم هر چند مدت کمی اینجا بودم اما این کاملا مشخص بود که تهیونگ کثیف نبود. این رو با رابطه اش با من اثبات کرده بود. سیا*سی یا غیر سیا*سی من زنش بودم میتونست استفاده هاش رو ازم ببره به اجازه ام نیازی نداشت ولی اینکار رو نکرد و حتی زن دیگه رو هم دور و برش ندیده بودم کاترین بلند شد و دستی به شونه ام زد و گفت
کاترین: فکر فرار نباش بمون ولی از اسپانیا به عنوان یه پله برای بالا رفتن در دربار انگلستان استفاده کن
لبخندی زدم سرش رو تکون داد و رفت رفتم تو اتاقم نشستم.
چند ساعتی گذشت که ضربه ای به در خورد ایستادم بفرمایید
نگهبان و مشاور همیشگی که دنبال تهیونگ راه میرفت و همه
جا باهاش بود در رو باز کرد و داخل شد و با تعجب به دیوار
و دیوار تمیز شده اتاقم نگاه کرد اونقدر محو اطراف بود که انگار یادش رفت چیکار داشت
مری:کاری داشتین؟
سریع به خودش اومد و سرش رو خم کرد و گفت
نامجون: سرورم با شما کار دارن بانوی من...
اولین بار بود کارم داشت سری تکون دادم و همراهش راه افتادم
مری:تو اسمت چیه؟
جواب داد
نامجون: نامجون هستم بانو
مری: نامجون.. اسم خوبیه... نامجون تو زن و بچه هم داری؟
انگار انتظار داشت کسی چنین سوالهایی ازش بپرسه با تعجب جواب داد
نامجون: بله بانو همسرم بارداره و با دختر 4 ساله ام در حیاط پشتی قصر زندگی میکنن
با ذوق گفتم
مری: ای جان چه عالی.... کوچولوت به دنیا اومد دوست دارم ببینمش پیشم بیارش
متعجب گفت
نامجون: چشم بانو...
نفس عمیقی کشیدم و گفتم
مری: هر چند الان اینجا هیچی نیستم و شاید پیش خودت فکر کنی بد یمنی هم میارم ولی.. میگن اگه یه پادشاه ملکه یا نایب السلطنه و در هر حال به شخص درباری اسم بچه ای رو انتخاب کنه برای اون بچه خوش شانسی به بار میاد... اگه دوست داشتی وقتی به دنیا اومد با افتخار حاضرم براش اسم انتخاب کنم...
گیج و ناباور نگام کرد و چیزی نگفت دیگه به اتاق کار تهیونگ رسیده بودم دربانها در رو باز کردن و داخل شدم
پشت میزش نشسته بود جدی مثل همیشه....
۴.۵k
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.