فیک طراحه من...؟!
فیک طراحه من...؟!
پارت⁵
بعد کلی حرص خوردن برگشت دفتر خودش....ویلیامم پشت سرش رفت
×:ات اینجوری نکن دیگه....تو کلی زحمت کشیدی تا به اینجا برسی...بعد الان داری با ی دعوا همه چیو خراب میکنی
+:ندیدی چطور سرم داد میزد؟...دیشبم که تو رفته بودی اومد به لباسم گیر داد
×:یعنی چی؟...تو ی خونه زندگی میکنین؟
+:نه...تو ی ساختمونیم
×:اها...ولی باز بهتره معذرت خواهی کنی...درسته اونم گناهکاره ولی اون از زحمتای تو خبر نداره...تازه این جور ادما هرکاری از دستشون برمیاد
+:هوفف...بیخیال این...خیاطا طراحی لباسی که ماه پیش بهشون داده بودموبهت دادن؟
×:اره...خیلی خوشگل بود
+:عکس برداری کیه؟
×:هفته دیگه
+:منم میتونم بیام؟
×:*لبخند*...اره
+:پس هفته بعد میبینمت موسیو
نزدیکای ۹ شب بود که ات وسایلشو جمع کرد بره خونه...درو که باز کرد دید تهیونگ به کنار در تکیه داده و منتظرشه...بدون هیچ حرفی میخواست بره که تهیونگ دستشو گرفت و بلافاصله ازش معذرت خواهی کرد
_:معذرت میخوام...این ی مدت حالم یکم گرفتس برای همین با همه بد رفتارم
+:*نفس عمیقی کشید*...منم معذرت میخوام...تقصیر منم بود
_:امشبو کاری نداری؟
+:یسری از کارام مونده و باید برم خونه انجامشون بدم
_:باشه
+:فعلا خدافظ
_:خدافظ
"فلش بک به ۴ ساعت قبل"
بعد دعوا با اون اعصابش خورد بود...تاحالا کسی جرعت نکرده بود صداشو واسه تهیونگ بیاره بالا...زنگ زد به جیمین تا بیاد پیشش...در زده شد و جیمین اومد داخل
÷:صدات پشت تلفن بد بود..چیشده؟
_:*همه چیو توضیح داد*
÷:بابا بیخیال...تو حتا یچیزم درمورد اون نمیدونی ولی بهش گیر میدی...این بحثو خودت شروع کردی...خودتم یجور تمومش کن
_:انتظار نداری که برم معذرت خواهی کنم؟
÷:ندارم...ولی حدقل یجور از دلش دربیار...دخترا حرفارو زود به دل میگیرن...اگه میخوای کاری کنی که پیشت باشه...باید باهاش صمیمی شی...البته تو کلا بی احساس بازی درمیاری...اون از کاری که با جونگ هی کردی رو هنوزم یادمه
_:اه بس کن...پشیمونم کردی از اینکه گفتم بیای...پاشو برو
÷:*پوکر فیس*...خدافظ
"پایان فلش بک"
پارت⁵
بعد کلی حرص خوردن برگشت دفتر خودش....ویلیامم پشت سرش رفت
×:ات اینجوری نکن دیگه....تو کلی زحمت کشیدی تا به اینجا برسی...بعد الان داری با ی دعوا همه چیو خراب میکنی
+:ندیدی چطور سرم داد میزد؟...دیشبم که تو رفته بودی اومد به لباسم گیر داد
×:یعنی چی؟...تو ی خونه زندگی میکنین؟
+:نه...تو ی ساختمونیم
×:اها...ولی باز بهتره معذرت خواهی کنی...درسته اونم گناهکاره ولی اون از زحمتای تو خبر نداره...تازه این جور ادما هرکاری از دستشون برمیاد
+:هوفف...بیخیال این...خیاطا طراحی لباسی که ماه پیش بهشون داده بودموبهت دادن؟
×:اره...خیلی خوشگل بود
+:عکس برداری کیه؟
×:هفته دیگه
+:منم میتونم بیام؟
×:*لبخند*...اره
+:پس هفته بعد میبینمت موسیو
نزدیکای ۹ شب بود که ات وسایلشو جمع کرد بره خونه...درو که باز کرد دید تهیونگ به کنار در تکیه داده و منتظرشه...بدون هیچ حرفی میخواست بره که تهیونگ دستشو گرفت و بلافاصله ازش معذرت خواهی کرد
_:معذرت میخوام...این ی مدت حالم یکم گرفتس برای همین با همه بد رفتارم
+:*نفس عمیقی کشید*...منم معذرت میخوام...تقصیر منم بود
_:امشبو کاری نداری؟
+:یسری از کارام مونده و باید برم خونه انجامشون بدم
_:باشه
+:فعلا خدافظ
_:خدافظ
"فلش بک به ۴ ساعت قبل"
بعد دعوا با اون اعصابش خورد بود...تاحالا کسی جرعت نکرده بود صداشو واسه تهیونگ بیاره بالا...زنگ زد به جیمین تا بیاد پیشش...در زده شد و جیمین اومد داخل
÷:صدات پشت تلفن بد بود..چیشده؟
_:*همه چیو توضیح داد*
÷:بابا بیخیال...تو حتا یچیزم درمورد اون نمیدونی ولی بهش گیر میدی...این بحثو خودت شروع کردی...خودتم یجور تمومش کن
_:انتظار نداری که برم معذرت خواهی کنم؟
÷:ندارم...ولی حدقل یجور از دلش دربیار...دخترا حرفارو زود به دل میگیرن...اگه میخوای کاری کنی که پیشت باشه...باید باهاش صمیمی شی...البته تو کلا بی احساس بازی درمیاری...اون از کاری که با جونگ هی کردی رو هنوزم یادمه
_:اه بس کن...پشیمونم کردی از اینکه گفتم بیای...پاشو برو
÷:*پوکر فیس*...خدافظ
"پایان فلش بک"
۸.۴k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.