عشق تصادفی

#عشق_تصادفی
p.6
ویو ا.ت
آقای جونگ: بله من چه جالب
حالتون چه طور
_____
مردک با ماشین زده بهم بعد میگه حالتون چه طوره
ا.ت: درد دارم
کوک: حق میدم تصادف بدی داشتین
من دیگه باید
اون مردک و بادیگاردش رفتن
و منو پرستار گورخری تنها موندیم
پرستار: حوصله ات سر رفته
ا.ت:خوابم میاد
پرستار: نگرانتم انقدر میخوابی
ا.ت: خودت بهم آرامبخش زدی منم خوابم میاد
(پرستار گورخری زیادی زرزر میکنه)
پرستار: چرا تصادف کردی
ا.ت: هم سر خودم گیج رفت هم اون ماشینه زد بهم
پرستار:چند سالته ؟
ا.ت:۱۸
پرستار: رل داری؟
ا.ت: داشتم
پرستار:چرا داشتی ؟
ا.ت:بهم خیانت کرده
پرستار:طفلکی بگیر بخواب
(خدایی پرستار خیلی رو مخه)

ساعت ۵ عصر
ویو ا.ت
تازه بیدار شده بودم هنوز جون برای بلند شدن
نداشتم
دکتر اومد بالای سرم
ازم خواست که پاهام رو تکون بدم اما نمی تونستم تکون بدم اما احساس میکردم که درد دارم یا چیز دیگه ای
یکی از پاهام و یکی از دستام شکسته بودن
یه خانم هم زمان معاینه اومد و کنارم ایستاد تا بعد بره به اون اربابشون گزارش بده
من هم تا اون جایی که اون دکتر گفت آسیب جدی ندیده بودم اما گفت شاید بعد ها حالم بد تر بشه که اون بستگی به خودم داره ........
_____________________
لایک کن هم وطن 💙🦋💙