رمان فیک‹چشم گربه ای من›✨
رمان فیک‹چشم گربه ای من›✨
پارت¹⁸
〖–_–_–_–_–_𖧷–_–_–_–_–_〗
ملکه مادر سکوت کرد.
من:مادر..لطفا اون خدمتکارت رو ببر اداره تجسس، میخوام بازجویی کنم.
ملکه مادر:چییی؟ چرااااا اونن وقتیی بیگناهه؟
چشمای ملکه مادر..
دروغ نمیگفت..
پس یعنی کار اون نیست؟
بلندشدم و زدم بیرون.
تمام فکرمو لیا درگیر کرده بود.
#لیا
با درد قفسه سینم بلند شدم.
مینجی:با..بانوییی مننن! بهوشش اومدیننن؟
من: میشه..اب..بیاری؟
رفت و اب اورد.
وقتی خوردمش تازه جون دوباره گرفتم.
لباسامو عوض کردم.
هنوز اثرات بیجونی توی بدنم بود.
طبیب اومد و نبضمو گرفت.
طبیب: خداروشکر، حالتون خوبه، فقط کمی بیشتر استراحت کنید.
رفت.
من: مجرم مشخص نشد؟
مینجی: هنوز نه بانوی من.
خدمتکار: بانوی من، عالیجناب کیم تشریف اوردن.
وای، بابام؟
من: بگو بیاد تو.
بابا با اخم اومد داخل.
بابا:واقعا متاسفم واست..میخواستی امپراطور و بکشی؟
چون دلت نبود؟خجالت نمیکشی؟
من:باباااااااا..حتی امپراطورم فهمید بیگناهم بعد شما میگید..
بابا: بسهههه دیگههه! نشونم!خوب حفظ ابرو کردی.
دندونامو از حرص روی هم فشار دادم.
به جای اینکه حالمو بپرسه محکومم میکنه.
بابا: دوباره بهت هشدار میدم،کار اشتباهییی نکنن!
تو دیگه یه مقامی داری که..
من: بله بابا..بله میدونم..یه مقام بالا دارم..چشم دیگه حواسم هست.
با اخم رفت.
مثلا من سم خوردم اسیب دیدم ولی فقط به فکر ابرو و مقامشه.
پارت¹⁸
〖–_–_–_–_–_𖧷–_–_–_–_–_〗
ملکه مادر سکوت کرد.
من:مادر..لطفا اون خدمتکارت رو ببر اداره تجسس، میخوام بازجویی کنم.
ملکه مادر:چییی؟ چرااااا اونن وقتیی بیگناهه؟
چشمای ملکه مادر..
دروغ نمیگفت..
پس یعنی کار اون نیست؟
بلندشدم و زدم بیرون.
تمام فکرمو لیا درگیر کرده بود.
#لیا
با درد قفسه سینم بلند شدم.
مینجی:با..بانوییی مننن! بهوشش اومدیننن؟
من: میشه..اب..بیاری؟
رفت و اب اورد.
وقتی خوردمش تازه جون دوباره گرفتم.
لباسامو عوض کردم.
هنوز اثرات بیجونی توی بدنم بود.
طبیب اومد و نبضمو گرفت.
طبیب: خداروشکر، حالتون خوبه، فقط کمی بیشتر استراحت کنید.
رفت.
من: مجرم مشخص نشد؟
مینجی: هنوز نه بانوی من.
خدمتکار: بانوی من، عالیجناب کیم تشریف اوردن.
وای، بابام؟
من: بگو بیاد تو.
بابا با اخم اومد داخل.
بابا:واقعا متاسفم واست..میخواستی امپراطور و بکشی؟
چون دلت نبود؟خجالت نمیکشی؟
من:باباااااااا..حتی امپراطورم فهمید بیگناهم بعد شما میگید..
بابا: بسهههه دیگههه! نشونم!خوب حفظ ابرو کردی.
دندونامو از حرص روی هم فشار دادم.
به جای اینکه حالمو بپرسه محکومم میکنه.
بابا: دوباره بهت هشدار میدم،کار اشتباهییی نکنن!
تو دیگه یه مقامی داری که..
من: بله بابا..بله میدونم..یه مقام بالا دارم..چشم دیگه حواسم هست.
با اخم رفت.
مثلا من سم خوردم اسیب دیدم ولی فقط به فکر ابرو و مقامشه.
۲.۸k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.