رمان فیک‹چشم گربه ای من›✨
رمان فیک‹چشم گربه ای من›✨
پارت²⁰
〖–_–_–_–_–_𖧷–_–_–_–_–_〗
پاهامو محکم روی هم فشار دادم.
خدایااا من الان بخوام بمیرم باید کی و ببینم.
لرزش بدنم شروع شد.
خیر نبینی الهیییی با این قدم نحست(هوووو بااا شوهررر نویسندههه چیکاررر دارییی😂)
یه دفعه یکی دستاشو گذاشت روی شونم و منو روبه عقب کشید.
عه عه..منو نشوند روی زمین.
یونگی:باید خودم بیارمت.
نه نه.خدایااااا برسسسس بهههه دادممم من جوجه بی سرپناهیممممممم.
بغل لباسم که باز بود برداشت.
چشامو محکم روی هم فشار دادم.
خدایاااا منووو گربه کننننننننن.
اخههه چراااا اینننن بایدددد به کمرمممم پمادد بزنهههه چرااااااااا.
خدایا الان اب میشم.
دستامو محکم روی لباسم فشار میدادم.
بدنم مدام میلرزید.
دست سردشو گذاشت روی شونم.
یونگی: سردته؟ چرا انقد میلرزی؟
من: ها..کی من؟ نه نه..
از کرم برداشت و زد به کمرم.
دستاش سرد بودن و باعث میشد بیشتر بلرزم.
خدایا منو سنگ کن.
الان از خجالت میمیرم.
یونگی: هیی..اون بی لیاقتا..با کمرت چیکار کردن.
خدایا منوووو بکششش دیگهههه
چقددددد غذاببببببببببب.
یونگی: حقشونو میزارم کف دستشون.
این واسه من اینجوری میگه؟
کرم و محکم زد که اخی گفتم.
هییییی،الهی لال بشی لیا.
یونگی: ببخشید..
جانمممممممم؟ معذرتتت خواهییی کرددددد؟
به خدا الان غش نکنم خوبه.
در کرم و بست و لباسمو گذاشت روی کمرم.
بلند شد و که منم بلند شدم و احترام کردم.
ای خدا. ابروم رفت کلا.
خندید و اومد نزدیکم.
یونگی: خجالتی بودنم انقد خوب نیست.
و بعد رفت.
پشت بندش مینجی اومد داخل.
بیجون افتادم روی زمین.
مینجی: بانویییی منننن؟ حالتونننن خوبههه؟
من: اب قند برام درست کن.
خودمو انداختم توی جام و با باد بزن خودمو باد میزدم.
وای خدا.انقد استرس و خجالت کشیدم که اصن.
اب قند و که خوردم یه زره بهتر شدم.
کثافط اخه چرا تو اینکار کنی؟
که منو دق بدی؟
پارت²⁰
〖–_–_–_–_–_𖧷–_–_–_–_–_〗
پاهامو محکم روی هم فشار دادم.
خدایااا من الان بخوام بمیرم باید کی و ببینم.
لرزش بدنم شروع شد.
خیر نبینی الهیییی با این قدم نحست(هوووو بااا شوهررر نویسندههه چیکاررر دارییی😂)
یه دفعه یکی دستاشو گذاشت روی شونم و منو روبه عقب کشید.
عه عه..منو نشوند روی زمین.
یونگی:باید خودم بیارمت.
نه نه.خدایااااا برسسسس بهههه دادممم من جوجه بی سرپناهیممممممم.
بغل لباسم که باز بود برداشت.
چشامو محکم روی هم فشار دادم.
خدایاااا منووو گربه کننننننننن.
اخههه چراااا اینننن بایدددد به کمرمممم پمادد بزنهههه چرااااااااا.
خدایا الان اب میشم.
دستامو محکم روی لباسم فشار میدادم.
بدنم مدام میلرزید.
دست سردشو گذاشت روی شونم.
یونگی: سردته؟ چرا انقد میلرزی؟
من: ها..کی من؟ نه نه..
از کرم برداشت و زد به کمرم.
دستاش سرد بودن و باعث میشد بیشتر بلرزم.
خدایا منو سنگ کن.
الان از خجالت میمیرم.
یونگی: هیی..اون بی لیاقتا..با کمرت چیکار کردن.
خدایا منوووو بکششش دیگهههه
چقددددد غذاببببببببببب.
یونگی: حقشونو میزارم کف دستشون.
این واسه من اینجوری میگه؟
کرم و محکم زد که اخی گفتم.
هییییی،الهی لال بشی لیا.
یونگی: ببخشید..
جانمممممممم؟ معذرتتت خواهییی کرددددد؟
به خدا الان غش نکنم خوبه.
در کرم و بست و لباسمو گذاشت روی کمرم.
بلند شد و که منم بلند شدم و احترام کردم.
ای خدا. ابروم رفت کلا.
خندید و اومد نزدیکم.
یونگی: خجالتی بودنم انقد خوب نیست.
و بعد رفت.
پشت بندش مینجی اومد داخل.
بیجون افتادم روی زمین.
مینجی: بانویییی منننن؟ حالتونننن خوبههه؟
من: اب قند برام درست کن.
خودمو انداختم توی جام و با باد بزن خودمو باد میزدم.
وای خدا.انقد استرس و خجالت کشیدم که اصن.
اب قند و که خوردم یه زره بهتر شدم.
کثافط اخه چرا تو اینکار کنی؟
که منو دق بدی؟
۴.۴k
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.