رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
پارت¹⁰⁶(آخر)
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
#چند_سال_بعد
#جیسو
با داد دنبال رونا گشتم.
من: رونااااااااا، باز تووو رفتیی قایمم شدیییی؟ بدوووو باید بری مدرسههههه!
صداش از توی طبقه بالا اومد.
رونا: نمیخواممممممم، نمییییرمممممم.
من: روناا کاری نکن خودم بخوام بیارمت که میزنمااااااااا
رونا:نمیاممممممممم.
سوکجین از اشپزخونه اومد و رفت طبقه بالا و بعد کلی جنگ و جدال با رونا اوردش پایین.
سوکجین بردش تا دم در و بعد هم ماشین بادیگاردا بردنش.
هوف.
جدیدا لجباز شده اصلا به حرفم گوش نمیده.
رفتم اشپزخونه تا چایی بریزم که ایندفعه صدای گریه یورانگ اومد.
من: وایییییی خداااااااا، من گوههه خوردمممم بچههه نمیخواممممممم.
رفتم اوردمش و زره زره بهش فرنی دادم.
سوکجین با خنده بهم خیره بود.
من:میبینی تروخدا؟رونا از اینور یورانگ از اینور.
سوکجین: عه عه، با پسر دختر من چیکار داری؟
من: خیلی نامردی، توهم که طرفداریشونو میکنی اصلا کمکم نمیدی.
سوکجین: تقصیر خودت بود، گفتی بچه میخوام بچه میخوام.
چشمام قد دریا گشاد شد.
من: هانننننننننننن؟ کییی بودددد مخخخ منووو خوردههه بوددد میگفتتتتتت روناااا یه همبازییی میخواددد، یه داداششش میخوادددد؟
سوکجین دستاشو به حالت تسلیم بالا برد و گفت: باشه باشه،غلط کردم.
لبخند پیروزمندانه ای زدم و یورانگ و بردم خوابوندم.
شاید زندگیم خیلی زیاد تلخی داشت..
ولی الان خداروشکر میکنم به خاطر این حال خوبمون.
خداروشکر بعد اون ماجرا و تیر خوردنم زنده موندم(چقد سخت جونه جیسو😂)
و خدا میدونه چقدر گریه کردم به خاطر اینکه جین زنده است..
کی فکرشو میکرد این همه اتفاق بیفته؟
ولی الان..بهترین زندگی رو دارم..
با ذوق برگشتم پیش جین و رفتم از پشت گردنشو بغل کردم.
من: میدونستی خیلی دوست دارم؟
سوکجین: نه.
من: عههههه،حیف من که میام اینجوری نازت میکنم.
و با حالت قهر خواستم برم که ایندفعه اون بغلم کرد.
سوکجین: شوخی میکنم..شما ناز نازویی سریع قهر میکنی!
من: خیلی..بیشعوری!
لباشو غنچه کرد و گفت: من؟ورد وای هندسام یونو؟
لبخندی زدم و غرق شادی شدم..
مدیرتون مرد💔
رمان اگر نبودی تموم شد.مننن دردمو به کی بگم.
من با این رمان زندگی کردم.
حالا چجوری باور کنم تموم شده؟😭
به خدا الان افسرده گی میگیرم.
الانننن دققققق میکنمممممممممممم.
پارت¹⁰⁶(آخر)
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
#چند_سال_بعد
#جیسو
با داد دنبال رونا گشتم.
من: رونااااااااا، باز تووو رفتیی قایمم شدیییی؟ بدوووو باید بری مدرسههههه!
صداش از توی طبقه بالا اومد.
رونا: نمیخواممممممم، نمییییرمممممم.
من: روناا کاری نکن خودم بخوام بیارمت که میزنمااااااااا
رونا:نمیاممممممممم.
سوکجین از اشپزخونه اومد و رفت طبقه بالا و بعد کلی جنگ و جدال با رونا اوردش پایین.
سوکجین بردش تا دم در و بعد هم ماشین بادیگاردا بردنش.
هوف.
جدیدا لجباز شده اصلا به حرفم گوش نمیده.
رفتم اشپزخونه تا چایی بریزم که ایندفعه صدای گریه یورانگ اومد.
من: وایییییی خداااااااا، من گوههه خوردمممم بچههه نمیخواممممممم.
رفتم اوردمش و زره زره بهش فرنی دادم.
سوکجین با خنده بهم خیره بود.
من:میبینی تروخدا؟رونا از اینور یورانگ از اینور.
سوکجین: عه عه، با پسر دختر من چیکار داری؟
من: خیلی نامردی، توهم که طرفداریشونو میکنی اصلا کمکم نمیدی.
سوکجین: تقصیر خودت بود، گفتی بچه میخوام بچه میخوام.
چشمام قد دریا گشاد شد.
من: هانننننننننننن؟ کییی بودددد مخخخ منووو خوردههه بوددد میگفتتتتتت روناااا یه همبازییی میخواددد، یه داداششش میخوادددد؟
سوکجین دستاشو به حالت تسلیم بالا برد و گفت: باشه باشه،غلط کردم.
لبخند پیروزمندانه ای زدم و یورانگ و بردم خوابوندم.
شاید زندگیم خیلی زیاد تلخی داشت..
ولی الان خداروشکر میکنم به خاطر این حال خوبمون.
خداروشکر بعد اون ماجرا و تیر خوردنم زنده موندم(چقد سخت جونه جیسو😂)
و خدا میدونه چقدر گریه کردم به خاطر اینکه جین زنده است..
کی فکرشو میکرد این همه اتفاق بیفته؟
ولی الان..بهترین زندگی رو دارم..
با ذوق برگشتم پیش جین و رفتم از پشت گردنشو بغل کردم.
من: میدونستی خیلی دوست دارم؟
سوکجین: نه.
من: عههههه،حیف من که میام اینجوری نازت میکنم.
و با حالت قهر خواستم برم که ایندفعه اون بغلم کرد.
سوکجین: شوخی میکنم..شما ناز نازویی سریع قهر میکنی!
من: خیلی..بیشعوری!
لباشو غنچه کرد و گفت: من؟ورد وای هندسام یونو؟
لبخندی زدم و غرق شادی شدم..
مدیرتون مرد💔
رمان اگر نبودی تموم شد.مننن دردمو به کی بگم.
من با این رمان زندگی کردم.
حالا چجوری باور کنم تموم شده؟😭
به خدا الان افسرده گی میگیرم.
الانننن دققققق میکنمممممممممممم.
۳.۳k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.