چشمای قشنگ تو
#part141
چشمای قشنگ تو✨
متین:اره هیچکس غیر دیانا قبول نمیکرد🤣
ارسلان:اعععع
مهتا:متین پسر به این خوبی
متین:فق خیلی لوسه
مهتا:کجاششش
مهشاد:منم موافقم لوسه
ارسلان:بقیه خواهر و برادر دارن ماعم داریم
مهشاد:بسه بیاین ناهار
همه مشغول شدن هیچکس حرفی نزد
ناهار ک تموم شد همه از مهشاد تشکر کردن
دیانا:از خجالت سرم پایین بود
نیکا:چته؟(آروم)
دیانا:هیچی(اروم)
نیکا:ناراحتی؟
دیانا:ن باو فق خجالت میکشم
نیکا:خااااک تو سرت چرا؟
دیانا:نم 😑
نیکا:فازت؟
مهناز:دیانا پاشو بریم
مهشاد:جرا انقد زود
ارش:مرسی دخترم خیلی خوش گذشت
مهشاد:خواهش میکنم عمو
مهناز:خوشبخت بشی
مهشاد:مرسی زنعمو
#دیانا
تو ماشین یاد عسل افتادم گوشیمو دراوردم بهش پیم بدم ک دیدم 1روز پیش بهم پیم داده
عسل:سلام دیانا منو رضا اوکی شدیم داریم میریم کانادا فردا بلیط داریم دوست داشتم ببینمت ولی مشغول جمع کردن وسایلیم خیلی دوست دارم مرسی ک کمکم کردی🙂🤍
دیانا:سری بهش زنگ زدم
1بوق 2 بوق 3 بوق.......
جواب نداد
1بوق 2بوق 3بوق.......
جواب نداد
دیانا:مامان من میرم بیرون الان میام
مهناز:باشه زود برگرد
دیانا:باشه
حاضر شدمو رفتم سمت خونه عسل
شروع کردم ب دویدن
ک رسیدم
زنگ خونه زدم کسی درو باز نکرد
پیامو دوباره نگا کردم
یعنی امروز بیلط داشت
اژانس گرفتم برم فرودگاه
دیانا:ممنون پیاده میشم
تو فرودگاه از این ور به اونور میرفتم
دیانا:خانم میشه عسل ایزدیان رو صدا کنید
خانم:پرواز؟
دیانا:ایران کانادا
خانم:خانم عسل ایزدیان پرداز ایران کانادا......
دیانا:ممنون
گیج به هواپیما نگاه میکردم ک یکی دستشو گذاشت رو شونم
عسل:دیانا
دیانا:عسللللل
بغلش کردم
عسل:دلم برات تنگ شه بود
دیانا:وای منممم
عسل:ببخشید این چندوقت سرم شلوغ بود
دیانا:عسل من دارم با ارسلان ازدواج میکنم
عسل:جیغغغغغغغغ خیلی بهم میاین
دیانا:فدات بشم
عسل:اون رضاس منتظرمه باید برم خیلی زحمت کشیدی تا اخر عمر بهت مدیونم
دیانا:این حرفا چیه برو ب سلامتی
عسل:هروقت تونستی بیا کانادا
دیانا:باشه عزیزم برو بسلامت
عسل:خداحافظ
دیانا:با چشم اشکی نگاش کردم
ک بین جمعیت گم شد
گوشیم زنگ خورد
مهناز:الو دیانا کجایی؟
دیانا:سلام الان میام
مهناز:باشه
چشمای قشنگ تو✨
متین:اره هیچکس غیر دیانا قبول نمیکرد🤣
ارسلان:اعععع
مهتا:متین پسر به این خوبی
متین:فق خیلی لوسه
مهتا:کجاششش
مهشاد:منم موافقم لوسه
ارسلان:بقیه خواهر و برادر دارن ماعم داریم
مهشاد:بسه بیاین ناهار
همه مشغول شدن هیچکس حرفی نزد
ناهار ک تموم شد همه از مهشاد تشکر کردن
دیانا:از خجالت سرم پایین بود
نیکا:چته؟(آروم)
دیانا:هیچی(اروم)
نیکا:ناراحتی؟
دیانا:ن باو فق خجالت میکشم
نیکا:خااااک تو سرت چرا؟
دیانا:نم 😑
نیکا:فازت؟
مهناز:دیانا پاشو بریم
مهشاد:جرا انقد زود
ارش:مرسی دخترم خیلی خوش گذشت
مهشاد:خواهش میکنم عمو
مهناز:خوشبخت بشی
مهشاد:مرسی زنعمو
#دیانا
تو ماشین یاد عسل افتادم گوشیمو دراوردم بهش پیم بدم ک دیدم 1روز پیش بهم پیم داده
عسل:سلام دیانا منو رضا اوکی شدیم داریم میریم کانادا فردا بلیط داریم دوست داشتم ببینمت ولی مشغول جمع کردن وسایلیم خیلی دوست دارم مرسی ک کمکم کردی🙂🤍
دیانا:سری بهش زنگ زدم
1بوق 2 بوق 3 بوق.......
جواب نداد
1بوق 2بوق 3بوق.......
جواب نداد
دیانا:مامان من میرم بیرون الان میام
مهناز:باشه زود برگرد
دیانا:باشه
حاضر شدمو رفتم سمت خونه عسل
شروع کردم ب دویدن
ک رسیدم
زنگ خونه زدم کسی درو باز نکرد
پیامو دوباره نگا کردم
یعنی امروز بیلط داشت
اژانس گرفتم برم فرودگاه
دیانا:ممنون پیاده میشم
تو فرودگاه از این ور به اونور میرفتم
دیانا:خانم میشه عسل ایزدیان رو صدا کنید
خانم:پرواز؟
دیانا:ایران کانادا
خانم:خانم عسل ایزدیان پرداز ایران کانادا......
دیانا:ممنون
گیج به هواپیما نگاه میکردم ک یکی دستشو گذاشت رو شونم
عسل:دیانا
دیانا:عسللللل
بغلش کردم
عسل:دلم برات تنگ شه بود
دیانا:وای منممم
عسل:ببخشید این چندوقت سرم شلوغ بود
دیانا:عسل من دارم با ارسلان ازدواج میکنم
عسل:جیغغغغغغغغ خیلی بهم میاین
دیانا:فدات بشم
عسل:اون رضاس منتظرمه باید برم خیلی زحمت کشیدی تا اخر عمر بهت مدیونم
دیانا:این حرفا چیه برو ب سلامتی
عسل:هروقت تونستی بیا کانادا
دیانا:باشه عزیزم برو بسلامت
عسل:خداحافظ
دیانا:با چشم اشکی نگاش کردم
ک بین جمعیت گم شد
گوشیم زنگ خورد
مهناز:الو دیانا کجایی؟
دیانا:سلام الان میام
مهناز:باشه
۴.۷k
۲۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.