پارت شونزده کیوت جذاب
پارت شونزده کیوت جذاب
...................................
یهو سوآ دستمو گرفتم و نزاشت برم دستمو از دستش کشیدم و داشتم میرفتم که سوآ به چند تا پسر اشاره کرد و نزاشت برم و منم به ته و هوبی اشاره کردم برن اونا هم رفتن
ا.ت ویو *
داشتم با جیمین بحث میکردم که دستمو گرفت و برد پشت مدرسه و منو چسبوند به دیوار و سرشو آورد جلو همینطور که داشتیم بهم نگاه میکردیم تهیونگ و هوبی رسیدن و منو بردن و جیمین هم دنبالمون میومد که احساس کردم جیمین که پشت سرمون بود افتاد زمین برگشتم دیدم جیمین افتاده رو زمین و قلبش رو گرفته بلندش کردیم و بردیمش بیمارستان دیدم یونگی با عجله اومد داخل من داشتم گریه میکردم که گفت
یونگی : نگران نباش خوب میشه
ا.ت : یعنی چی ؟تو میدونی چرا اینجوری شد؟
یونگی : خب ....چیزه ....اون
که دکتر اومد و گفت
دکتر : بیماری قلبی ایشون اد کرده الان بهوش اومدن میتونین ببینینش
ا.ت : م.....ممنون
دکتر و دوباره شروع به گریه کردم یونگی اومد بغلم کرد و سرمو گزاشت رو سینش و منم همینطور اشک میریختم که یونگی گفت
یونگی : بیا بریم پیشش گریه نکن ناراحت میشه
رفتیم تو
ا.ت : ج...جیمین ( با گریه ) *
جیمین : گریه نکن ( یه اشک از چشش چکید ) *
یونگی : من میرم تا تنها باشید
جیمین : من میتونم ماجرای امروزو توضیح بدم اون فچرت و پرت گفت ما اصن باهم رابطه نداریم برای بهم زدن رابطه ی منو تو اینکارو کرد
ا.ت : جیمین چرا بهم زودتر نگفتی
جیمین : میخاستم بگم ولی گوش نمیدادی
ا.ت : معذرت میخام( جیمینو بقل میکنه ) *
جیمین : بوسم نمیکنی؟
ا.ت : بوسش کردم و گفتم چرا بهم نگفتی بیماری قلبی داری
جیمین : نمیخاستم ناراحتت کنم
یهو یونگی اومد داخل و گفت
یونگی : کاراتو انجام دادم میتونیم بریم خونه
جیمین : ممنون یونگی
یونگی : خواهش
ا.ت : خب دیگه من میرم توعم لباس بپوش
ا.ت ویو *
داشتم میرفتم بیرون که جیمین دستمو گرفت و گفت
جیمین : نمیتونم بپوشم تو برام بپوشون
ا.ت : جیمین لوس نشو ( لوس خودتی میمون ا.ت : گمشو بابا من : کاری نکن یونگیو عاشقت کنم و جیمینو بکشما ا.ت : گوه خوردم )
جیمین : یاااا بپوشون دیگه
ا.ت : ایش باشه
جیمین : مرسی چاگیا ( ایششش 🗿 )
...................................
یهو سوآ دستمو گرفتم و نزاشت برم دستمو از دستش کشیدم و داشتم میرفتم که سوآ به چند تا پسر اشاره کرد و نزاشت برم و منم به ته و هوبی اشاره کردم برن اونا هم رفتن
ا.ت ویو *
داشتم با جیمین بحث میکردم که دستمو گرفت و برد پشت مدرسه و منو چسبوند به دیوار و سرشو آورد جلو همینطور که داشتیم بهم نگاه میکردیم تهیونگ و هوبی رسیدن و منو بردن و جیمین هم دنبالمون میومد که احساس کردم جیمین که پشت سرمون بود افتاد زمین برگشتم دیدم جیمین افتاده رو زمین و قلبش رو گرفته بلندش کردیم و بردیمش بیمارستان دیدم یونگی با عجله اومد داخل من داشتم گریه میکردم که گفت
یونگی : نگران نباش خوب میشه
ا.ت : یعنی چی ؟تو میدونی چرا اینجوری شد؟
یونگی : خب ....چیزه ....اون
که دکتر اومد و گفت
دکتر : بیماری قلبی ایشون اد کرده الان بهوش اومدن میتونین ببینینش
ا.ت : م.....ممنون
دکتر و دوباره شروع به گریه کردم یونگی اومد بغلم کرد و سرمو گزاشت رو سینش و منم همینطور اشک میریختم که یونگی گفت
یونگی : بیا بریم پیشش گریه نکن ناراحت میشه
رفتیم تو
ا.ت : ج...جیمین ( با گریه ) *
جیمین : گریه نکن ( یه اشک از چشش چکید ) *
یونگی : من میرم تا تنها باشید
جیمین : من میتونم ماجرای امروزو توضیح بدم اون فچرت و پرت گفت ما اصن باهم رابطه نداریم برای بهم زدن رابطه ی منو تو اینکارو کرد
ا.ت : جیمین چرا بهم زودتر نگفتی
جیمین : میخاستم بگم ولی گوش نمیدادی
ا.ت : معذرت میخام( جیمینو بقل میکنه ) *
جیمین : بوسم نمیکنی؟
ا.ت : بوسش کردم و گفتم چرا بهم نگفتی بیماری قلبی داری
جیمین : نمیخاستم ناراحتت کنم
یهو یونگی اومد داخل و گفت
یونگی : کاراتو انجام دادم میتونیم بریم خونه
جیمین : ممنون یونگی
یونگی : خواهش
ا.ت : خب دیگه من میرم توعم لباس بپوش
ا.ت ویو *
داشتم میرفتم بیرون که جیمین دستمو گرفت و گفت
جیمین : نمیتونم بپوشم تو برام بپوشون
ا.ت : جیمین لوس نشو ( لوس خودتی میمون ا.ت : گمشو بابا من : کاری نکن یونگیو عاشقت کنم و جیمینو بکشما ا.ت : گوه خوردم )
جیمین : یاااا بپوشون دیگه
ا.ت : ایش باشه
جیمین : مرسی چاگیا ( ایششش 🗿 )
۳.۱k
۲۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.