ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت نهم
*فردای اون روز وقتی بچه ها رو جمع کرده بودن تا بهشون بگن
کوک:ما باید یه چیو بهتون بگیم
خب....راستش.....ما داریم ازدواج میکنیم
جیمین:دقیقا منظورت با کیه؟
کوک:با ات
جیمین ویو
وقتی گفت با ات صدای شکسته شدن قلبم رو شکستم
ات جونگ کوک رو دوست داشت پس چرا اون روز ازش پرسیدم گفت فعلا وقت نداره به کسی علاقه مند بشه.بهم دروغ گفت که ناراحت نشم؟یعنی فهمیده عاشقشم؟
ات:مدیر چوی مجبورمون کرده این واقعا خواسته ی خودمون نیست...
(نکته:فاکس نو یه عضو جدیدا بهش اضافه شده به اسم جنی(ب پ نه)و اون رو جونگ کوک کراش داشته ات برای همین اینو گفت که اون ناراحت نشه از دست ات)
وقتی ات اینجوری گفت یه لحظه از این فکر ها نجات پیدا کردم
ولی بازم نیاز داشتم کریه کنم همون لحظه گوشیم زنگ زد مامانم بود
جیمین:سلام مامان
مج:سلام عزیزم خوبی؟خوب غذا میخوری؟خوب میخوابی؟
جیمین:آره مامان خوبم بچه نیستم که میدونم
(الان همه ی اون جمع ساکتن مثلا)
مج باشه عزیزم خدافظ میخواستم ببینم خوبی یا نه
جیمین توی ذهنش:از فرصت استفاده میکنم)
(مامانش قط کرد)
جیمین:باشه مامان الان خودمو میرسونم(الکی)
جیمین:بچه ها من باید برم شما دو نفرم به پای هم پیر بشین بای
سریع اومدم بیرون دیگه کم کم نگه داشتن بغضم داشت سخت میشد
اومدم تو ماشین و تقریباً ساعت گریه کردم بعد رفتم خونه
دوش گرفتم بعدش خوابیدم دیگه شب شده بود
*فلش بک به وقتی جیمین رفت
ات ویو
فک کنم جیمین ناراحت شد
هرکی نفهمه من دیگه جیمینو میشناسم صدای میلرزید بغض داشت
ولی چرا به خاطر ازدواج من میخواست گریه کنه!؟
پایان فلش بک
پرش به روز عروسی
ات ویو
خیلی خسته شدممممممم
چرا کار میکاپم تموم نمیشه؟
*نیم ساعت بعد
اخیششششش بالاخره تموم شد
پرش به موقع بوسیدن کوک و ات تو عروسی
جیمین ویو
قلبم دیگه تحمل نداشت
بوسه شون رو دیدم و زدم بیرون که......
پارت قبل رو گند زدم نه؟
ضد حال خورد بهتون؟🤣🤣🤣😅
پارت نهم
*فردای اون روز وقتی بچه ها رو جمع کرده بودن تا بهشون بگن
کوک:ما باید یه چیو بهتون بگیم
خب....راستش.....ما داریم ازدواج میکنیم
جیمین:دقیقا منظورت با کیه؟
کوک:با ات
جیمین ویو
وقتی گفت با ات صدای شکسته شدن قلبم رو شکستم
ات جونگ کوک رو دوست داشت پس چرا اون روز ازش پرسیدم گفت فعلا وقت نداره به کسی علاقه مند بشه.بهم دروغ گفت که ناراحت نشم؟یعنی فهمیده عاشقشم؟
ات:مدیر چوی مجبورمون کرده این واقعا خواسته ی خودمون نیست...
(نکته:فاکس نو یه عضو جدیدا بهش اضافه شده به اسم جنی(ب پ نه)و اون رو جونگ کوک کراش داشته ات برای همین اینو گفت که اون ناراحت نشه از دست ات)
وقتی ات اینجوری گفت یه لحظه از این فکر ها نجات پیدا کردم
ولی بازم نیاز داشتم کریه کنم همون لحظه گوشیم زنگ زد مامانم بود
جیمین:سلام مامان
مج:سلام عزیزم خوبی؟خوب غذا میخوری؟خوب میخوابی؟
جیمین:آره مامان خوبم بچه نیستم که میدونم
(الان همه ی اون جمع ساکتن مثلا)
مج باشه عزیزم خدافظ میخواستم ببینم خوبی یا نه
جیمین توی ذهنش:از فرصت استفاده میکنم)
(مامانش قط کرد)
جیمین:باشه مامان الان خودمو میرسونم(الکی)
جیمین:بچه ها من باید برم شما دو نفرم به پای هم پیر بشین بای
سریع اومدم بیرون دیگه کم کم نگه داشتن بغضم داشت سخت میشد
اومدم تو ماشین و تقریباً ساعت گریه کردم بعد رفتم خونه
دوش گرفتم بعدش خوابیدم دیگه شب شده بود
*فلش بک به وقتی جیمین رفت
ات ویو
فک کنم جیمین ناراحت شد
هرکی نفهمه من دیگه جیمینو میشناسم صدای میلرزید بغض داشت
ولی چرا به خاطر ازدواج من میخواست گریه کنه!؟
پایان فلش بک
پرش به روز عروسی
ات ویو
خیلی خسته شدممممممم
چرا کار میکاپم تموم نمیشه؟
*نیم ساعت بعد
اخیششششش بالاخره تموم شد
پرش به موقع بوسیدن کوک و ات تو عروسی
جیمین ویو
قلبم دیگه تحمل نداشت
بوسه شون رو دیدم و زدم بیرون که......
پارت قبل رو گند زدم نه؟
ضد حال خورد بهتون؟🤣🤣🤣😅
۸.۳k
۱۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.