"لجبازی"
"لجبازی"
part:14
چشمام رو وا کردم که دیدم تو درمانگاه مدرسه ام
ولی هیچ پرستاری نبود
البته الان شبه کی آخه تو مدرسه میمونه
کوله پشتیم رو صندلی کنار تخت بود قمقمه ای که کنار کیفم بود رو ورداشتم و یکم آب خوردم
به نظر میومد جز من کسی دیگه تو مدرسه نباشه
ساعت رو نگاه کردم ساعت ۸ شب بود
بدنم هنوز خسته بود ولی پاشدم رفتم بیرون واییییی
چرا اینجا اینقدر ترسناکه.....
پس چرا روز ها اینجوری نیست
چراغ قوه گوشیم رو زدم داشتم میرفتم از دره مدرسه بیرون که....
احساس کردم چیزی از پشت بوته های حیاط تکون خورد
ا.ت:آهای کسی اونجاست(ترس)
ا.ت:اگه کسی هستی بیا بیرون دارم کم کم میترسم
رفتم پشت بوته ها رو نگاه کردم
هیچکسی اونجا نبود
حتما توهم زدم داشتم میرفتم بیرون که باز صدا اومد ولی این سری خیلی نزدیک بود
دور ورم رو نگاه کردم که دیدم یه چیزی پرید تو صورتم...
فقط تا تونستم جیغ زدم
جیمین:یااااااا ساکت باش(داد)
ا.ت:نه تو میخوای منو بخوری(جیغ)
جیمین:من معلمت ام
ا.ت:چی(تعجب)
جیمین:پاشو برو خونت ساعت هشته شبه
ا.ت:بی تربیت منو میترسونی من میدونم با تو
جیمین:فعلا که تا یک هفته هم رو نمیبینیم تو اخراجی
ا.ت:یااااا من به مامانم چی بگم خب
جیمین:حقیقت فعلا هم خداحافظ
در رو وا کردم
مامانم هنوز نیومده بود
بابام ام که اصلا نمیاد
خیلی خسته بودم رفتم رو تخت خوابیدم و چشمام رو هم گذاشتم...
م.ت:ا.تتت ساعت هشته نمیری مدرسهههه
ا.ت:مامان امروز تعطیله
م.ت :باشه پس خداحافظ
ا.ت:اوهوم خب بریم برای سانس بعد خواب(خمیازه)
۴ ساعت بعد
بیدار شدم رفتم تو آشپزخونه که دیدم کلی شیرینی ماکارون و موچی رو میزه
اخجونننننن
میخواستم بخورم که دیدم بغلش یه نامه است
نامه رو وا کردم که دیدم توش نوشته
همسایه بغلی مون تازه اومده این ماکارون و موچی ها مال اونه برای خوش آمد گویی برو بهشون بده
خودت هم نخور اگه ببینم خوردی من میدونم با تو
ادامه دارد....
شرط
لایک:۲۸
#بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #یونگی #آگوست_دي #هوسوک #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگکوک #کیپاپ #کیدراما
part:14
چشمام رو وا کردم که دیدم تو درمانگاه مدرسه ام
ولی هیچ پرستاری نبود
البته الان شبه کی آخه تو مدرسه میمونه
کوله پشتیم رو صندلی کنار تخت بود قمقمه ای که کنار کیفم بود رو ورداشتم و یکم آب خوردم
به نظر میومد جز من کسی دیگه تو مدرسه نباشه
ساعت رو نگاه کردم ساعت ۸ شب بود
بدنم هنوز خسته بود ولی پاشدم رفتم بیرون واییییی
چرا اینجا اینقدر ترسناکه.....
پس چرا روز ها اینجوری نیست
چراغ قوه گوشیم رو زدم داشتم میرفتم از دره مدرسه بیرون که....
احساس کردم چیزی از پشت بوته های حیاط تکون خورد
ا.ت:آهای کسی اونجاست(ترس)
ا.ت:اگه کسی هستی بیا بیرون دارم کم کم میترسم
رفتم پشت بوته ها رو نگاه کردم
هیچکسی اونجا نبود
حتما توهم زدم داشتم میرفتم بیرون که باز صدا اومد ولی این سری خیلی نزدیک بود
دور ورم رو نگاه کردم که دیدم یه چیزی پرید تو صورتم...
فقط تا تونستم جیغ زدم
جیمین:یااااااا ساکت باش(داد)
ا.ت:نه تو میخوای منو بخوری(جیغ)
جیمین:من معلمت ام
ا.ت:چی(تعجب)
جیمین:پاشو برو خونت ساعت هشته شبه
ا.ت:بی تربیت منو میترسونی من میدونم با تو
جیمین:فعلا که تا یک هفته هم رو نمیبینیم تو اخراجی
ا.ت:یااااا من به مامانم چی بگم خب
جیمین:حقیقت فعلا هم خداحافظ
در رو وا کردم
مامانم هنوز نیومده بود
بابام ام که اصلا نمیاد
خیلی خسته بودم رفتم رو تخت خوابیدم و چشمام رو هم گذاشتم...
م.ت:ا.تتت ساعت هشته نمیری مدرسهههه
ا.ت:مامان امروز تعطیله
م.ت :باشه پس خداحافظ
ا.ت:اوهوم خب بریم برای سانس بعد خواب(خمیازه)
۴ ساعت بعد
بیدار شدم رفتم تو آشپزخونه که دیدم کلی شیرینی ماکارون و موچی رو میزه
اخجونننننن
میخواستم بخورم که دیدم بغلش یه نامه است
نامه رو وا کردم که دیدم توش نوشته
همسایه بغلی مون تازه اومده این ماکارون و موچی ها مال اونه برای خوش آمد گویی برو بهشون بده
خودت هم نخور اگه ببینم خوردی من میدونم با تو
ادامه دارد....
شرط
لایک:۲۸
#بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #یونگی #آگوست_دي #هوسوک #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگکوک #کیپاپ #کیدراما
۱۳.۸k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.