"لجبازی"
"لجبازی"
part:13
زنگ خورد که سوزی اومد سمتم
سوزی:چیکار کردی
ا.ت:چسبوندم
سوزی:وایییی چجوری اینقدر خونسردی اگه جیمین تو راه رفتن ببینه چی
ا.ت:نه جایی نزدم که بتونه ببینه
سوزی:باشه بیا بریم دنبال میا ولی به کسی چیزی نگی ها
ا.ت:نه بابا مگه دیوونه ام
۵ روز بعد
رفتم داخل سالن مدرسه که دیدم میا رو زمین نشسته و داره گریه میکنه سوزی هم سعی داره آرومش کنه رفتم پیششون که سوزی عصبی گفت:
سوزی:بهت گفته بودم میندازن گردن میا چرا گوش نمی دی (بلند)
میا:ا.ت چرا اینکار رو کردی(گریه)
ا.ت:ا.اما من فکر نمیکردم(بغض)
سوزی:برو پیش آقای پارک کارت داره(عصبی)
ا.ت:چ.چ.چی(ترس)
در رو زدم و رفتم تو دفترش خیلی عصبی بود جوری که رگ هاش زده بود بیرون خیلی ترسیده بودم که یهو بهم گفت:
جیمین:انتظار هر اتفاقی رو داشتم جز این(پوزخند)
ا.ت:کار من نبود(ترس)
جیمین:فکر کردی من احمق ام(داد)
ا.ت:(بغض)
جیمین:کیم ا.ت سری قبل از زیر مجازات ات در رفتی این دفعه رو نمیزارم(عربده)
ا.ت:میخوای...چیکارم کنی(بغض)
جیمین:امروز باید کلِ مدرسه رو تمیز کنی و بعدش تا یک هفته از مدرسه اخراجی(عصبی)
ا.ت:اما این...خیلی زیادیِ(بغض)
جیمین:همینی که هست الان هم میری تو حیاط مدرسه و تو این دو زنگ سمت من پیدات نمیشه وگرنه من میدونم با تو
ا.ت:چشم(بغضی که قراره بشکنه)
این حرف رو زد و با گریه از در دوید بیرون
سوزی:ا.ت حالت خوبه؟
ا.ت:ولم کن(گریه شدید)
با گریه رفتم حیاط پشتیِ مدرسه و رو نیمکت نشست
پاهاش رو تو خودش جمع کرد
۴ ساعت بعد
این چهار ساعت مثل چهار سال برای دخترک گذشت
وقتی زنگ دوم تموم شد رفت دستشویی و صورتش رو شست و به سمت اتاق جیمین حرکت کرد
هی خودش رو سرزنش میکرد
اگر اون کار رو نمیکرد الان اینجا نبود
در رو زد و رفت تو
جیمین :بیا بریم از آزمایش گاه شروع کنیم
ا.ت:باشه(ناراحت)
۷ ساعت بعد
بعد از اینکه از دوباره دستمال رو روی زمین کشید بزور وایستاد که آب و کف اش رو درست کنه
ولی از شدت اون همه کار نفس تنگی گرفته بود
کف رو روی آب ریخت ولی جونی برای اینکه از دوباره خم بشه نداشت
تو عمرش اینقدر کار نکرده بود
ا.ت:آقای پارک....نظرتون درباره این که بقیه اش رو شما کمک کنید چیه
جیمین:چقدر تو پر رویی بدو ببینم
دستمال رو کردم تو آب و کف ولی وقتی که خواستم بشینم چشمام تار شد و حالم بد شد جیمین هم انگار متوجه حال بد من شد برای همین گفت:
جیمین:دیگه نمیخواد بکشی دستمال رو بده به من بعد برو خونه استراحت کن (نگران)
بعد از این حرفش دیگه جایی رو ندیدم و بیهوش شدم
ادامه دارد...
حال میکنید چقدر نوشتم😎
شرط
لایک:۲۸
#بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #یونگی #آگوست_دي #جیهوپ #هوسوک #جیمین #تهیونگ #جونگکوک #کیپاپ #کیدراما
part:13
زنگ خورد که سوزی اومد سمتم
سوزی:چیکار کردی
ا.ت:چسبوندم
سوزی:وایییی چجوری اینقدر خونسردی اگه جیمین تو راه رفتن ببینه چی
ا.ت:نه جایی نزدم که بتونه ببینه
سوزی:باشه بیا بریم دنبال میا ولی به کسی چیزی نگی ها
ا.ت:نه بابا مگه دیوونه ام
۵ روز بعد
رفتم داخل سالن مدرسه که دیدم میا رو زمین نشسته و داره گریه میکنه سوزی هم سعی داره آرومش کنه رفتم پیششون که سوزی عصبی گفت:
سوزی:بهت گفته بودم میندازن گردن میا چرا گوش نمی دی (بلند)
میا:ا.ت چرا اینکار رو کردی(گریه)
ا.ت:ا.اما من فکر نمیکردم(بغض)
سوزی:برو پیش آقای پارک کارت داره(عصبی)
ا.ت:چ.چ.چی(ترس)
در رو زدم و رفتم تو دفترش خیلی عصبی بود جوری که رگ هاش زده بود بیرون خیلی ترسیده بودم که یهو بهم گفت:
جیمین:انتظار هر اتفاقی رو داشتم جز این(پوزخند)
ا.ت:کار من نبود(ترس)
جیمین:فکر کردی من احمق ام(داد)
ا.ت:(بغض)
جیمین:کیم ا.ت سری قبل از زیر مجازات ات در رفتی این دفعه رو نمیزارم(عربده)
ا.ت:میخوای...چیکارم کنی(بغض)
جیمین:امروز باید کلِ مدرسه رو تمیز کنی و بعدش تا یک هفته از مدرسه اخراجی(عصبی)
ا.ت:اما این...خیلی زیادیِ(بغض)
جیمین:همینی که هست الان هم میری تو حیاط مدرسه و تو این دو زنگ سمت من پیدات نمیشه وگرنه من میدونم با تو
ا.ت:چشم(بغضی که قراره بشکنه)
این حرف رو زد و با گریه از در دوید بیرون
سوزی:ا.ت حالت خوبه؟
ا.ت:ولم کن(گریه شدید)
با گریه رفتم حیاط پشتیِ مدرسه و رو نیمکت نشست
پاهاش رو تو خودش جمع کرد
۴ ساعت بعد
این چهار ساعت مثل چهار سال برای دخترک گذشت
وقتی زنگ دوم تموم شد رفت دستشویی و صورتش رو شست و به سمت اتاق جیمین حرکت کرد
هی خودش رو سرزنش میکرد
اگر اون کار رو نمیکرد الان اینجا نبود
در رو زد و رفت تو
جیمین :بیا بریم از آزمایش گاه شروع کنیم
ا.ت:باشه(ناراحت)
۷ ساعت بعد
بعد از اینکه از دوباره دستمال رو روی زمین کشید بزور وایستاد که آب و کف اش رو درست کنه
ولی از شدت اون همه کار نفس تنگی گرفته بود
کف رو روی آب ریخت ولی جونی برای اینکه از دوباره خم بشه نداشت
تو عمرش اینقدر کار نکرده بود
ا.ت:آقای پارک....نظرتون درباره این که بقیه اش رو شما کمک کنید چیه
جیمین:چقدر تو پر رویی بدو ببینم
دستمال رو کردم تو آب و کف ولی وقتی که خواستم بشینم چشمام تار شد و حالم بد شد جیمین هم انگار متوجه حال بد من شد برای همین گفت:
جیمین:دیگه نمیخواد بکشی دستمال رو بده به من بعد برو خونه استراحت کن (نگران)
بعد از این حرفش دیگه جایی رو ندیدم و بیهوش شدم
ادامه دارد...
حال میکنید چقدر نوشتم😎
شرط
لایک:۲۸
#بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #یونگی #آگوست_دي #جیهوپ #هوسوک #جیمین #تهیونگ #جونگکوک #کیپاپ #کیدراما
۱۲.۱k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.