پارتکما
⭐پارت۲۶/کما⭐
تهیونگ:آت دیگه واقعا دوست دختر می(با ذوووووق)
آت:اره فک کنم
تهیونگ:خب دیگه عشقم برو خونه استراحت کن من شب میام باشه منتظرم نمون و بخواب
آت:باشه عشقم(ذوقققق)
تو همون حالت یه بوسه ریز روی لباش زدم و ازش خداحافظی کردم
-ای بابا آخه چرا فرستادمش بره..تقصیر خودشه که دلم واسش تنگ میشه وای مامان من دیوانه وار عاشق این دخترمممم.. چرا باید فقط به یه بوسه خیلی ریزش هری دلم بریزههه؟؟
(پرش زمانی به شب ساعت ۹)
+بدون اینکه لباسامو عوض کرده باشم ،خ.ابیده بودم حدودا ۹ بود که بیدار شدم یه دوش ۵ مینی .آسه رفع خستگی و کسالت گرفتم و یاد مامان و بابا افتادم
مامان و بابا هنوز نیومده بودن و نگرانشون شده بودم تهیونگ هم هنوز نیومده بود بخاطر همین زنگ زدم به مامان و بابام که بپرسم کی میرسن تنهایی تو خونه میترسیدم خونمون واقعا بزرگ ترسناک بود.
آت:الو مامان
مادر:سلام عزیزم خوبی قربونت بشم
آت:خوبم مامان راستش میخواستم بپرسم کی میرسین؟
مادر:عزیزم ما یه شبه دیگه هم میمونیم فردا میایم باشه مراقب خودتون باشین
آت:باشه مامان فهمیدم فقط مواظب باشین دوتایی رفتین ۳ تایی برنگردین حوصله ی خواهر برادر کوچیکتر ندارم😂
مادر:دختره بیشعور من تورو این طوری تربیت کردم؟😂
آت:باشه مامان ببخشید شوخی کردم من دیگه قطع میکنم😂
بعد از یکم خندیدن به فکر تهیونگ افتادم و بهش زنگ زدم
آت:الو تهیونگ
تهیونگ:بعله عزیزم چیزی شده؟
آت:تو خبر داشتی مامان بابا نمیان؟
تهیونگ:عاااا
(صبح بعد از اینکه آت رفته بود دوش بگیره)
تهیونگ:الو سلام مامان
مامان:سلام پسرم ما امروز شب برمیگردیم
تهیونگ:مامان امروز قراره دوستای آت بیان ملاقات آت واسه همین اگه شما هم باشین معذب میشن نمیشه یه روز دیگه بیاین؟
مادر:عاا باشه به پدرت میگم
تهیونگ:فقط مامان به آت چیزی نگو چون خودش نمیدونه و دوستاش میخوام سوپرایزش کنن اگه زنگ زد فقط بهش بگو که فردا میاین و کار دارین
مادر:باشه باشه قطع میکنم
(حال)
تهیونگ:عاااا نه نمیدونستم مگه قرار نیست بیان؟...
نظرتون و بنویسید و خوشحال میشم ایرادای فیکمو بگید تا بر طرفشون کنم از هر لحاظ🥹💗
کامنت بزاریدددد و همین طور اون بی صاحابو قرمز کنین تشکر💗
من شرط نمیزارم واسه پارتام شما اغلا این جوری رد نشو یه چیزی بنویس
فالو بشم🥲
تهیونگ:آت دیگه واقعا دوست دختر می(با ذوووووق)
آت:اره فک کنم
تهیونگ:خب دیگه عشقم برو خونه استراحت کن من شب میام باشه منتظرم نمون و بخواب
آت:باشه عشقم(ذوقققق)
تو همون حالت یه بوسه ریز روی لباش زدم و ازش خداحافظی کردم
-ای بابا آخه چرا فرستادمش بره..تقصیر خودشه که دلم واسش تنگ میشه وای مامان من دیوانه وار عاشق این دخترمممم.. چرا باید فقط به یه بوسه خیلی ریزش هری دلم بریزههه؟؟
(پرش زمانی به شب ساعت ۹)
+بدون اینکه لباسامو عوض کرده باشم ،خ.ابیده بودم حدودا ۹ بود که بیدار شدم یه دوش ۵ مینی .آسه رفع خستگی و کسالت گرفتم و یاد مامان و بابا افتادم
مامان و بابا هنوز نیومده بودن و نگرانشون شده بودم تهیونگ هم هنوز نیومده بود بخاطر همین زنگ زدم به مامان و بابام که بپرسم کی میرسن تنهایی تو خونه میترسیدم خونمون واقعا بزرگ ترسناک بود.
آت:الو مامان
مادر:سلام عزیزم خوبی قربونت بشم
آت:خوبم مامان راستش میخواستم بپرسم کی میرسین؟
مادر:عزیزم ما یه شبه دیگه هم میمونیم فردا میایم باشه مراقب خودتون باشین
آت:باشه مامان فهمیدم فقط مواظب باشین دوتایی رفتین ۳ تایی برنگردین حوصله ی خواهر برادر کوچیکتر ندارم😂
مادر:دختره بیشعور من تورو این طوری تربیت کردم؟😂
آت:باشه مامان ببخشید شوخی کردم من دیگه قطع میکنم😂
بعد از یکم خندیدن به فکر تهیونگ افتادم و بهش زنگ زدم
آت:الو تهیونگ
تهیونگ:بعله عزیزم چیزی شده؟
آت:تو خبر داشتی مامان بابا نمیان؟
تهیونگ:عاااا
(صبح بعد از اینکه آت رفته بود دوش بگیره)
تهیونگ:الو سلام مامان
مامان:سلام پسرم ما امروز شب برمیگردیم
تهیونگ:مامان امروز قراره دوستای آت بیان ملاقات آت واسه همین اگه شما هم باشین معذب میشن نمیشه یه روز دیگه بیاین؟
مادر:عاا باشه به پدرت میگم
تهیونگ:فقط مامان به آت چیزی نگو چون خودش نمیدونه و دوستاش میخوام سوپرایزش کنن اگه زنگ زد فقط بهش بگو که فردا میاین و کار دارین
مادر:باشه باشه قطع میکنم
(حال)
تهیونگ:عاااا نه نمیدونستم مگه قرار نیست بیان؟...
نظرتون و بنویسید و خوشحال میشم ایرادای فیکمو بگید تا بر طرفشون کنم از هر لحاظ🥹💗
کامنت بزاریدددد و همین طور اون بی صاحابو قرمز کنین تشکر💗
من شرط نمیزارم واسه پارتام شما اغلا این جوری رد نشو یه چیزی بنویس
فالو بشم🥲
- ۳.۳k
- ۰۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط