زندگی رویاییپارت
زندگی رویایی:پارت۵۵
¿الان دیگه آشتی کردیم
+امم...اگه دیگه حسی بهم نداری اره
هم دیگه رو بغل کردیم
+یلا من برم آماده شم
ویو ایدا:
تو اتاقم نشسته بودم و کتاب میخوندم که در اتاق زده شد مامان آمد داخل (توجه توجه :این مامان واقعیشه..خالش نیست و اینجا تو خونه خودشونن تو خونه کوک زندگی نمیکنن)
(مامان کوک)م.ک:ایدا..از دیروز چت بود؟؟
÷مامان
مامان آمد و رو تخت نشست و دستام رو گرفت و گف
م.ک:چی دختر گلم رو اذیت کرده؟؟
÷مامان یادته از یه پسری خوشم میومد همونی که تو دانشگاه اوپا درس میخونه
م.ک:خب بهش گفتی
÷مامان حسمون دو طرفه بود
م.ک:جدیی..بلاخره دخترم بزرگ شد و عاشق شد
لبخند تلخی زدم و سرم رو تکون دادم
م.ک:پس چی اذیتت کرده از دیروز که ساکتی
÷مامان نمیدونم اوپا بهت گف یا نه
م.ک:مادر داداشت چشه؟؟چیزیش که نشده؟؟وایسا برم بهش زنگ بزنم..
خواست بلند شه که گفتم
÷مامان اوپا چیزیش نشدههه یه دقه صبر کن من بنالم
م.ک:بنال دیگه پسرم چیزیش شده؟؟
÷مامان
خندیدم که اونم خندید
÷اوپا..افتاد تو دام عاشقی
مامان یه دقه شکه شد حرفی نمیزد که تکونش دادم
م.ک:مادر دورغ که نمیگی
÷نه مادر جان دروغ کجا بود ولی..
م.ک:ولی چیی بابا عین آدم بگو الان میزاری من سکته رو بزنم
÷نه مادر من خدانکنه ..ولی انگار به ا.ت خیانت کرده
م.ک:چییییی...وایسا فقط وایسا
بلند شد و رفت بیرون خندیدم بهش ولی یاد قدیما افتادم که بابا چه جوری به مامان خیانت میکرد گوشیم زنگ خورد
دیدم کع...
¿الان دیگه آشتی کردیم
+امم...اگه دیگه حسی بهم نداری اره
هم دیگه رو بغل کردیم
+یلا من برم آماده شم
ویو ایدا:
تو اتاقم نشسته بودم و کتاب میخوندم که در اتاق زده شد مامان آمد داخل (توجه توجه :این مامان واقعیشه..خالش نیست و اینجا تو خونه خودشونن تو خونه کوک زندگی نمیکنن)
(مامان کوک)م.ک:ایدا..از دیروز چت بود؟؟
÷مامان
مامان آمد و رو تخت نشست و دستام رو گرفت و گف
م.ک:چی دختر گلم رو اذیت کرده؟؟
÷مامان یادته از یه پسری خوشم میومد همونی که تو دانشگاه اوپا درس میخونه
م.ک:خب بهش گفتی
÷مامان حسمون دو طرفه بود
م.ک:جدیی..بلاخره دخترم بزرگ شد و عاشق شد
لبخند تلخی زدم و سرم رو تکون دادم
م.ک:پس چی اذیتت کرده از دیروز که ساکتی
÷مامان نمیدونم اوپا بهت گف یا نه
م.ک:مادر داداشت چشه؟؟چیزیش که نشده؟؟وایسا برم بهش زنگ بزنم..
خواست بلند شه که گفتم
÷مامان اوپا چیزیش نشدههه یه دقه صبر کن من بنالم
م.ک:بنال دیگه پسرم چیزیش شده؟؟
÷مامان
خندیدم که اونم خندید
÷اوپا..افتاد تو دام عاشقی
مامان یه دقه شکه شد حرفی نمیزد که تکونش دادم
م.ک:مادر دورغ که نمیگی
÷نه مادر جان دروغ کجا بود ولی..
م.ک:ولی چیی بابا عین آدم بگو الان میزاری من سکته رو بزنم
÷نه مادر من خدانکنه ..ولی انگار به ا.ت خیانت کرده
م.ک:چییییی...وایسا فقط وایسا
بلند شد و رفت بیرون خندیدم بهش ولی یاد قدیما افتادم که بابا چه جوری به مامان خیانت میکرد گوشیم زنگ خورد
دیدم کع...
- ۵.۹k
- ۲۰ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط