˼ دلبر مغرور من ˹
˼ دلبر مغرور من ˹
#پارت38
...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....
بر خلاف فکرم که عصبی میشه خیلی ریلکس گفت :
- درسته که دوست دارم درس بخونی اما هر جور که خودت دوست داری دختر قشنگم و روی سرم بوسه ایی کاشت
از کارش تعجب کرده بودم و دهنم باز مونده بود ، سریع خودمو جمع و جور کردم و از پشت میز صبحونه بلند شدم تا برم دانشگاه ..
جلوی دانشگاه پیاده شدم که ماشین سیاوشو دیدم برای یه دقیقه از ترک تحصیل پشیمون شدم و سردگم وارد محوطه دانشگاه شدم خلوت بود و زود خودمو به در کلاس رسوندم که استاد موقت و سیاوش رو دیدم که استاد گف : بفرمایید خانم تهرانی
داخل شدم که صدای سیاوش بلند شد
_خب امروز اومدم اینجا برای خداحافظی
برای چند لحظه قلبم از هم پاشید یعنی کجا میخاست بره که حرفشو ادامه داد
_ خب من از اولشم علاقه ایی به رشتم نداشتم و از معلمی و استاد بودن بیزار بودم ولی خب بخاطر یه نفر که خیلی برام عزیز بود تحملش کردم
قطره اشکی از چشمام سرازیر شدم صدای سیاوشم توش بغض داشت قلبم به درد میومد از این وضعیت
_ ولی خب اون فرد مهم دیگه تو زندگیم نیست منم تغییر شغل میدم و شمارو به استاد جدیدتون میسپارم
همهمه دانشجو هم بلند شد و حسابی سر و صدا به راه بود نتونستم تحمل کنم و از کلاس بیرون اومدم باید زودتر کارامو میکردم
وارد اتاق مدیر شدم و باهاش حرف زدم
کلی ناراحت شدن و سرزنش و نصیحت اما من دیگه هیچ انگیزه ایی برای درس خوندن نداشتم پروندمو تحویل گرفتم و با خداحافظی از استادا و بچه ها دانشگاه رو ترک کردم از اون جور دیدن سیاوش خیلی بهم ریخته بودم
#پارت38
...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....
بر خلاف فکرم که عصبی میشه خیلی ریلکس گفت :
- درسته که دوست دارم درس بخونی اما هر جور که خودت دوست داری دختر قشنگم و روی سرم بوسه ایی کاشت
از کارش تعجب کرده بودم و دهنم باز مونده بود ، سریع خودمو جمع و جور کردم و از پشت میز صبحونه بلند شدم تا برم دانشگاه ..
جلوی دانشگاه پیاده شدم که ماشین سیاوشو دیدم برای یه دقیقه از ترک تحصیل پشیمون شدم و سردگم وارد محوطه دانشگاه شدم خلوت بود و زود خودمو به در کلاس رسوندم که استاد موقت و سیاوش رو دیدم که استاد گف : بفرمایید خانم تهرانی
داخل شدم که صدای سیاوش بلند شد
_خب امروز اومدم اینجا برای خداحافظی
برای چند لحظه قلبم از هم پاشید یعنی کجا میخاست بره که حرفشو ادامه داد
_ خب من از اولشم علاقه ایی به رشتم نداشتم و از معلمی و استاد بودن بیزار بودم ولی خب بخاطر یه نفر که خیلی برام عزیز بود تحملش کردم
قطره اشکی از چشمام سرازیر شدم صدای سیاوشم توش بغض داشت قلبم به درد میومد از این وضعیت
_ ولی خب اون فرد مهم دیگه تو زندگیم نیست منم تغییر شغل میدم و شمارو به استاد جدیدتون میسپارم
همهمه دانشجو هم بلند شد و حسابی سر و صدا به راه بود نتونستم تحمل کنم و از کلاس بیرون اومدم باید زودتر کارامو میکردم
وارد اتاق مدیر شدم و باهاش حرف زدم
کلی ناراحت شدن و سرزنش و نصیحت اما من دیگه هیچ انگیزه ایی برای درس خوندن نداشتم پروندمو تحویل گرفتم و با خداحافظی از استادا و بچه ها دانشگاه رو ترک کردم از اون جور دیدن سیاوش خیلی بهم ریخته بودم
۲۰.۶k
۱۲ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.