ادامه پارت

ادامه پارت ۳۲
 با یه لبخند حرص درآر گفت: پیش اون یکی زن و بچم بودم. آخه شماها دیگه دلمو زده بودید.
 از عصبانیت دستمو مشت کرده بودم. یه سیلی محکم زدم تو گوشش... شاید جای کتک هایی که به مامانم زده بود و نمی گرفت اما حداقل یه ذره دلم خنک می شد. با عصبانیت نگام کرد. تند تند نفس می کشیدم. ترسیدم منو بزنه تو چشمام خیره شد و با عصبانیت مچ دستمو گرفت و فشارداد. درد شدیدی تو دستم پیچید که مامانم با گریه گفت: اصغر ولش کن دستشو می شکنی.
بابام همین جور که مچمو فشار می داد گفت : یه مرد هیچ وقت خوش نداره کسی روش دست بلند کنه این دفعه رومی بخشم ولی بعد بخششی در کار نیست.
 با اینکه دستم درد می کرد ولی گفتم: فکر کردی چون سبیل داری مردی؟تو مردی؟! بی غیرت زنتو می زنی و فرار می کنی؟!
مامانم با التماس دست بابا رو می کشید شاید دستمو ول کنه.
 - اصغر بچمو ول کن!
دیدگاه ها (۴)

#حصار_تنهایی_من #پارت_۳۳اما بابام بیشتر دستم و فشار داد. انگ...

#حصار_تنهایی_من #پارت_۳۴بابام با یه ظرف آب و یه دستمال به دس...

#حصار_تنهایی_من #پارت_۳۲یکی نبود به این بگه آخه مگه تو ناظر ...

#حصار_تنهایی_من #پارت_۳۱ -برای چی خودکشی کنم ؟  فوت کرد تو ت...

پارت ۳ موضوع : نفرین عشق سیاه جی چا: بعد تموم شدن صدای جیغم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط