[•( ساحـــــل )•]
[•( ساحـــــل )•]
part ³⁵
در باز شد و با چیزی که هانا دید دستاش شروع کرد به لرزیدن ، مرد وارد اتاق شد و به محض اینکه در رو بست ، اون رو قفل کرد . با این کارش هانا بیشتر ترسیده بود و سعی می کرد با هر قدمی که مرد به سمتش برمیداره ازش دور تر بشه ، با قدم های بلندش به سمت هانا رفت ، با پوزخند و به آرومی لب زد :
فلیکس : فکر نمی کردی کسی که تورو از اونجا میدزده و به این اتاق میاره من باشه نه ؟ نگران نباش اتفاقی برات نمیوفته
هانا اختیاری از حال خودش نداشت و هر کاری میکرد کلمه ای از بین لب هاش بیرون نمیومد.
فلیکس همینطور ادامه میداد و به ترس هانا اضافه میکرد
فلیکس : از اولشم که دیدمت میدونستم آخرش مال من میشی فرشته ی من
فلیکس همینطور به هانا نزدیک و نزدیک تر میشد تا رسید به جایی که فاصله ی کمی بینشون بود ، هانا رسید به تخت و نشست روش ، با چشمای وحشت زده به فلیکس نگاه میکرد و نفسش رو به سختی بیرون میداد
فلیکس خودشو نزدیک تر می کنه و با دستش چونه ی هانا رو میگیره و سرشو بالا میاره
فلیکس : چرا حرف نمیزنی هانا ؟ بودن من کنارت باعث عذاب تو میشه؟
هانا با صدای خش داری که به سختی از سینش بیرون میومد لب زد
هانا : حرفاتو نمیفهمم...چی از جون من میخوای ؟
فلیکس : خودتو میخوام هانا ؛ خودتو
هانا اشک تو چشماش حلقه میزنه و بغض می کنه ، بُهت زده به فلیکس نگاه میکنه
هانا : من ؟ فلیکس من بهت علاقه ای ندارم ، هر چقدر پول بخوای بهت میدم فقط منو ول کن بزار برم
هانا کم کم اشک از چشماش جاری میشه و رو گونه هاش سر میخوره ، فلیکس در حالی که سیگارش رو روشن میکرد کنار هانا نشست و بعد از اینکه یه پُک از سیگارش کشید گفت
_ من اونقدر پول دارم که میتونم کل زندگی تورو بخرم ، نه هانا اشتباه نکن ، من پول نمیخوام * صورتش و نزدیک صورت هانا میاره و با صدای آروم تر میگه
_ تو برای من با ارزش تر از این چیزایی عشقم
هانا به زور آب دهنشو قورت میده و از فلیکس فاصله میگیره
ب..باشه ، در ازای چیزی که میخوای چی بهم میدی ؟
فلیکس از این حرف هانا لبخندی رو لبش میشینه
_ هرچی که بخوای...
⭑نوشته ای از ᗷOᖇᗩ ⭑
♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
part ³⁵
در باز شد و با چیزی که هانا دید دستاش شروع کرد به لرزیدن ، مرد وارد اتاق شد و به محض اینکه در رو بست ، اون رو قفل کرد . با این کارش هانا بیشتر ترسیده بود و سعی می کرد با هر قدمی که مرد به سمتش برمیداره ازش دور تر بشه ، با قدم های بلندش به سمت هانا رفت ، با پوزخند و به آرومی لب زد :
فلیکس : فکر نمی کردی کسی که تورو از اونجا میدزده و به این اتاق میاره من باشه نه ؟ نگران نباش اتفاقی برات نمیوفته
هانا اختیاری از حال خودش نداشت و هر کاری میکرد کلمه ای از بین لب هاش بیرون نمیومد.
فلیکس همینطور ادامه میداد و به ترس هانا اضافه میکرد
فلیکس : از اولشم که دیدمت میدونستم آخرش مال من میشی فرشته ی من
فلیکس همینطور به هانا نزدیک و نزدیک تر میشد تا رسید به جایی که فاصله ی کمی بینشون بود ، هانا رسید به تخت و نشست روش ، با چشمای وحشت زده به فلیکس نگاه میکرد و نفسش رو به سختی بیرون میداد
فلیکس خودشو نزدیک تر می کنه و با دستش چونه ی هانا رو میگیره و سرشو بالا میاره
فلیکس : چرا حرف نمیزنی هانا ؟ بودن من کنارت باعث عذاب تو میشه؟
هانا با صدای خش داری که به سختی از سینش بیرون میومد لب زد
هانا : حرفاتو نمیفهمم...چی از جون من میخوای ؟
فلیکس : خودتو میخوام هانا ؛ خودتو
هانا اشک تو چشماش حلقه میزنه و بغض می کنه ، بُهت زده به فلیکس نگاه میکنه
هانا : من ؟ فلیکس من بهت علاقه ای ندارم ، هر چقدر پول بخوای بهت میدم فقط منو ول کن بزار برم
هانا کم کم اشک از چشماش جاری میشه و رو گونه هاش سر میخوره ، فلیکس در حالی که سیگارش رو روشن میکرد کنار هانا نشست و بعد از اینکه یه پُک از سیگارش کشید گفت
_ من اونقدر پول دارم که میتونم کل زندگی تورو بخرم ، نه هانا اشتباه نکن ، من پول نمیخوام * صورتش و نزدیک صورت هانا میاره و با صدای آروم تر میگه
_ تو برای من با ارزش تر از این چیزایی عشقم
هانا به زور آب دهنشو قورت میده و از فلیکس فاصله میگیره
ب..باشه ، در ازای چیزی که میخوای چی بهم میدی ؟
فلیکس از این حرف هانا لبخندی رو لبش میشینه
_ هرچی که بخوای...
⭑نوشته ای از ᗷOᖇᗩ ⭑
♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
۴.۲k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.